.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
سال نمای زندگی شهید حمید باکری
۱۳۳۴؛ (۱۴ آذر) ولادت در ارومیه.
۱۳۳۴؛ وفات مادر در ۱۸ ماهگی اش.
۱۳۴۱؛ شروع تحصیلات ابتدایی در مدرسه کارخانه قند ارومیه تا سیکل.
۱۳۵۰؛ ادامه تحصیلات متوسطه در دبیرستان فردوسی.
۱۳۵۲؛ اخد دیپلم ریاضی.
۱۳۵۲؛ عزیمت به خدمت سربازی به توصیه مهدی، علی رغم شرکت در کنکور و قبولی در دانشگاه.
۱۳۵۴؛ الحاق به جمع دو نفره مهدی باکری و کاظم میر ولد و سکونت در تبریز.
۱۳۵۵؛ سفر به ترکیه و از آنجا به شهر آخن آلمان و سکونت نزد پسر دایی خود برای تحصیل.
۱۳۵۷؛ عزیمت به فرانسه با تبعید امام به پاریس و عزیمت به سوریه برای گذراندن دوره آموزش چریکی و یادگیری جنگهای شهری ، چریکی و روشهای سازماندهی و شیوه ساختن بمبهای دستی.
۱۳۵۷؛ قاچاق اسلحه از راه ترکیه به ایران.
۱۳۵۷؛ عضویت در سپاه پاسداران.
۱۳۵۸؛ وفات پدر.
۱۳۵۸؛ (۳۰ دی) ازدواج با فاطمه امیرانی.
۱۳۵۸؛ قبول مسئولیت بسیج استان آذربایجان غربی.
۱۳۵۸؛ مشارکت فعال در پاکسازی منطقه سرو و آزادسازی مهاباد ، پیرانشهر و بانه.
۱۳۵۹؛ خارج شدن از سیستم سپاه و کمک به مهدی به عنوان مسئول اداره بازرسی شهرداری.
۱۳۵۹؛ (دی ماه) عزیمت به آبادان برای جهاد به مدت چند ماه بازگشت به شهرداری در اواخر سال.
۱۳۶۰؛ تولد احسان، اولین فرزندش.
۱۳۶۰؛ (خرداد) عزیمت به جبهه آبادان با شروع جنگ و فرماندهی خط مقدم ایستگاه هفت آبادان.
۱۳۶۱؛ فرماندهی یکی از گردان های تیپ ۸ نجف اشرف در عملیات بیت المقدس.
۱۳۶۱؛ (شهریور) بازگشت به سیستم سپاه پاسداران.
۱۳۶۱؛ (تابستان) قبول معاونت تیپ ۳۱ عاشورا.
۱۳۶۱؛ (مهر) مسئول خط تیپ عاشورا در عملیات مسلم بن عقیل در ارتفاعات سومار و انتصاب بعد از عملیات به فرماندهی تیپ حضرت ابوالفضل (علیه السلام).
۱۳۶۱؛ (بهمن) انتصاب به معاونت لشکر ۳۱ عاشورا بعد از عملیات والفجر مقدماتی.
۱۳۶۲؛ ولادت آسیه؛ دومین فرزندش.
۱۳۶۲؛ (۳ اسفند) تصرف پل مجنون در عمق ۶۰ کیلومتری خاک دشمن.
۱۳۶۲؛ (۶ اسفند) شهادت خیبر در عملیات در جزیره مجنون.
مزار: بی نشان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
آراستگی ظاهری شهید حمید باکری
در زمانی که چروک بودن لباس ها و نامرتب بودن موها نشانه بی اعتنایی به ظواهر دنیا بود، حمید خیلی خوشگل و تمیز بود. پوتین هایش واکس زده و موهایش مرتب و شانه کرده بود. به چشمم خوشگل ترین پاسدار روی زمین می آمد.
روح و جسمش تمیز بود. وقتی می خواست برود بیرون، می ایستاد جلوی آینه و با موهایش ور می رفت. به شوخی می گفتم: ول کن حمید! خودت را زحمت نده، پسندیده ام رفته.
می گفت: فرقی نمی کند، آدم باید مرتب باشد.
📕کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۱۱ و ۲۳
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
ترویج حجاب و عفاف در سیره شهید حمید باکری
خیلی برایم جالب و البته لذت بخش بود که به ریز ترین کارهایم توجه می کند.
حمید یک بار گفت: یک چیزهایی آمده، خانم ها زیر چادر سرشان می کنند، جلویش بسته است و روی بازوها را می گیرد. نمی دانم اسمش چیست؟ ولی چیز خوبی است. چون بچه بغل می گیری راحت تر است. مقنعه را می گفت. از آن موقع با چادر مقنعه پوشیدم و هیچ وقت در نیاوردم.
📕 کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۲۷٫
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
انتقاد از همسر به روش شهید حمید باکری
احساس می کردم هیچ کس مرا به اندازه حمید دوست ندارد. اصلاً دوست داشتنش نوع دیگری بود. هیچ وقت مرا به خاطر خودش نمی خواست. دوست داشتنش دنیایی و زمینی نبود. مثل مادری بود که می خواست بچه اش خوب تربیت شود. همیشه به خوب شدن من می اندیشید.
گاهی که می خواست از من انتقاد کند. سجاده اش را پهن می کرد. نماز می خواند. با آن قد بلند و سر خمیده اش آنقدر سر سجاده می نشست که حدس میزنم دارد با خودش تسویه حساب می کند.
می فهمیدم که می خواهد نکته ای را تذکر دهد. مثل بچه ای که می داند می خواهد تنبیه شود، می رفتم منتظر می نشستم تا حرفش را بزند.
این اواخر هر بار نمازش طولانی می شد، مثل بچه های شلوغ و منتظر تنبیه، می رفتم می نشستم تا بیاید از شلوغ کاری هایم به خودم شکایت کند.
🎤 راوی: فاطمیه امیرانی؛ همسر شهید
📕 کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری،نویسنده: فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دهم- ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۳ و ۲۸٫
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
راهکار شهید حمید باکری برای رشد در زندگی خانوادگی
حمید همیشه سعی می کرد راه رشد من بسته نشود. خیلی سعی این راه رشد از مسیر قرآن بگذرد.
هر بار که می خواست برود جبهه بی طاقتی نشان می دادم. خیلی گریه می کردم. تا اینکه یک بار رفتم سر وقت آن دفترچه یادداشت مشترک. نوشته بود: به جای گریه، هر وقت که میروم بنشین برای خودت قرآن بخوان! در این صورت هم خودت آرام می گیری و هم من با دل قرص می روم.
می گفت: تو کنار منی و همراه من. اما خودت هم باید مسیری داشته باشی که مال خودت باشد و در آن رشد کنی؛ پیش بروی.
در یکی از نامه هایش نوشته بود: از فرصت نبودنم استفاده کن و بیشتر بخوان مخصوصا قرآن را. چون وقتی باهم هستیم آفتم و نمی گذارم به چیزی نزدیک شوی.
🎤راوی: فاطمه امیرانی؛ همسر شهید
📕کتاب نیمه پنهان ماه ، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید؛ نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ صفحه ۱۰ و ۲۷
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
ارتباط کلامی با همسر در سیره شهید حمید باکری
حمید خیلی دل نازک بود. اسلام آباد که بودیم. هر روز بمباران داشتیم. یک بار گفتم: خوشم می آید یک بار بیایی و ببینی اینجا را زده اند و من کشته شده ام. برایم بخوانی «فاطمه جان شهادتت مبارک!».
مرتب دور اتاق می چرخیدم و سینه می زدم. صدایش در نمی آمد. دیدم دارد گریه می کند.
گفتم: خیلی بی انصافی! تو که می روی دلم مثل سیر و سرکه می جوشد و تحمل اشک هایم را هم نداری، حالا خودت نشستی داری گریه می کنی؛ وقتی که اتفاقی هم نیافتاده.
گفت: فاطمه! به خدا قسم! اگر اتفاقی برای تو بیفتد، من از جبهه بر نمی گردم.
📕 کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ صفحه ۳۳٫
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
دوگانه اشتغال زنان و تربیت فرزند در سیره شهید حمید باکری
احسان؛ اولین فرزندمان تازه به دنیا آمده بود. فرصت استخدامی برای من پیش آمده بود. حمید خودش رفت فرم ثبت نام را برایم گرفت. روز امتحان احسان را نگه داشت تا بروم و برگردم.
از امتحان که برگشتم، گفت: ببین فاطمه! درست است که رفتی امتحان دادی؛ ولی فکر میکنم در این شرایط جدید، وظیفه تو فقط مادری است. اصلا با تو ازدواج کردم تا بچه ام خوب تربیت شود. راضی نیستم آن را مهد کودک یا خانه اقوام بگذاری. سعی کن این ها را بفهمی.
مدام تاکید داشت: مادر حتما باید چشمش روی بچه اش باشد.
شاید به خاطر همه این تأکید ها بود که از سپاه آمدم بیرون و تمام هوش و حواسم را سپردم به احسان و بودن و نبودن های حمید.
📕 کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری،نویسنده: فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دهم- ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۱ و ۱۲.
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
روش ختم مشاجرات خانوادگی در سیره شهید حمید باکری
حمید خیلی آدم دل رحم و با محبتی بود. یادم نمی آید با من بلند صحبت کرده باشد. خیلی پیش میآمد که حقش بود و باید بر سر من فریاد می زند؛ اما چیزی نمی گفت.
هر وقت هم که من اعتراض می کردم، می گفت: من آدم ضعیفی هستم فاطمه. از آدم ضعیف چه انتظار داری؟
می گفتم: دستکم باید…
میگفت: من حق ندارم؛ یعنی بهتر است بگویم قدرتش را ندارم تمام مشکلات تو را حل کنم.
تا از خودم و بچه ها می گفتم که باید بیشتر با ما باشد، می گفت: من مسئولیت دارم باید بروم در قبال شما هم مسئولم؛ اما چون شما را حق خود میدانم، احساس می کنم که شما راضی هستید. این طوری راحت تر می توانم از خیلی از چیزها دل بکنم.
📕 کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری،نویسنده: فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دهم- ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۵.
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
عفو و گذشت شهید حمید باکری
بعد از شهادت حمید رفته بودیم منطقه. آقای صارمی از اولین دیدارش با حمید می گفت.
می گفت: حامل پیغامی از آقا مهدی به حمید بودم. تا آن موقع هم ندیده بودمش. رسیدم به خط ساموپا. جوانی لاغر اندام کنار سنگر نشسته بود. توی خودش بود. سراغ حمید باکری را گرفتم. با سستی خاصی گفت: برادر چه کارش داری؟
گفتم: برو بابا! با تو کاری ندارم.
رفتم داخل سنگر که یکی گفت: حمید آقا! بی سیم شما را می خواهد و رفت سمت همان جوان لاغر اندام.
رفتم پیشش و پیغام را دادم و عذرخواهی کردم و گفتم: ببخشید اگر نشناختم تان.
تبسمی کرد و با همان لحن خسته اش گفت: عیبی ندارد برادر جان! برو به سلامت.
📕 کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۴۳٫
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
هم صحبتی شیرین با همسر در سیره شهید حمید باکری
دانشگاه که بودم، یک گروه نه نفره بودیم و خیلی صمیمی. بعد از ازدواج همه هستیام شده بود حمید.
خیلی با هم دوست بودیم. اگر شب تا سر صبح می نشستیم به صحبت اصلا خسته نمی شدیم. شیطنت من و مظلومیت او خیلی خوب به هم می آمد.
خیابان که می رفتیم، می گفت: نخند! بد است. من بیشتر خنده ام می گرفت.
خیلی اظهار محبت می کرد. از جبهه که آمده بود، می گفت: نمی دانی چقدر دلم تنگ شده بود. از یک اندازه ای که می گذرد، تحملش سخت می شود.
📕 کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۲۲٫
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✿.。.:* ⭐️::. طلائیه .::.⭐️*.:。.✿
آخرین دیدار شهید حمید باکری با خانواده
همسر شهید همت آیه ای را یادش داده بود که اگر موقع رفتن همسرش در گوشش بخواند، باز می گردد.
حمید سرش را خم کرده بود و من در گوشش می خواندم. «إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبين» ساکش را برداشت که برود، گفتم بیا در گوش دیگرت هم بخوانم.
گفت: بگذار برای دفعه بعد.
نرفته برگشت. می خواست به جای ساک، کوله پشتی اش را ببرد.
وقتی رفت، تازه به خودم آمدم که این بار موقع رفتن آیه سلامتی را در گوشش نخوانده ام. دویدم دنبالش؛ اما دیگر رفته بود.
آرام و قرار نداشتم. یاد حرف حمید افتادم که می گفت: این طور مواقع قرآن بخوان؛ بی تابی نکن. آن قدر خواندم تا آرام گرفتم.
این آخرین دیدار با حمید بود.
📕 کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۳۵-۳۴٫
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
❁﷽❁
🌐نقشـــــہ هاے شکستـــــہ
📙روایــــــت مُصــــــور جبهــــه مقاومـــت📙
💢 ویژه راویان کاروانی راهیان نور، معلمان و مربیان مدارس، محافل و جلسات تبیینی
نگارنده: حجت الاسلام مهدی رفیعی
💳 هدیه نسخه چاپی ۳۰۰ هزارتومان ❌
۲۵ درصد تخفیف ایام الله دهه فجر🇮🇷 و راهیان نور
✅ ۲۲۵ هزار تومان
📚 جهت تهیه نسخه چاپی در ابعاد B4 به صورت حضوری، هر روز از ساعت ۹ الی ۱۵ به آدرس: قم،میدان بسیج، خیابان حجت الاسلام ایرانی نبش کوچه ۴ ، موسسه روایت سیره شهدا مراجعه نمایید.
📨 جهت خرید غیر حضوری نسخه چاپی، درخواست خود را از طریق لینک زیر👇 ثبت نمایید.
https://B2n.ir/p11262
📌 دانلود فایل PDF 👇
https://B2n.ir/q06391
#روایت_مقاومت
#تعلیم_تربیت
#پژوهش
#روایت_مصور
🕊 موسسه_روایت_سیره_شهدا
🆔 @revayatesirehshohada_ir
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄