صوت_کامل_بیانیه_گام_دوم_انقلاب_رهبری.mp3
13M
🎙 صوت کامل بیانیه رهبر انقلاب خطاب به ملت ایران در گام دوم انقلاب
این بیانیه به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی از سوی حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی صادر شد
⚠️ حجم : ۱۲ مگابایت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
971122_بیانیه گام دوم انقلاب.pdf
332.7K
فایل PDF متن کامل بیانیه تفصیلی مقام معظم رهبری در تبیین «گام دوم» انقلاب اسلامی ایران.
ارزیابی سرگذشت راه طی شده و مسیری که پیش روی ملت بزرگ ایران است.
#گام_دوم_انقلاب_اسلامی
#جوانان_انقلابی_بسم_الله
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
هدایت شده از محتوای روایتگری راویان
4_251658089676144697.mp3
31.43M
مناجات و دعای کمیل با صدای گرم و دلنشین #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 🌹
#دعای_کمیل
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
#شهید_تورجی_زاده
🔸خاطره ای از شهیدی که در عشق خدا سوخته بود
🔻استادآیت ا... جوادی آملی یکبار که برای سرکشی به طلبه هایش رفته بود مداحی محمدرضا تورجی زاده در حال پخش بودپرسیدنداین مداح کیست،وی در عشق خدا سوخته است.
🔹خانم حمیدی مادر شهید تورجیزاده در وصف فرزندش گفت: شهید تورجیزاده به خواندن نماز شب و احترام به والدین و اعضای خانواده اهمیت میداد تا جایی که حتی در وصیتنامه خود نیز به امر خواندن نماز شب سفارش کرده است و مردم داری و وقت شناسی از بارزترین ویژگی های اخلاقی وی بود. خیلی خوش اخلاق بود به مداحی علاقمند بود و در دل همه جا داشت.
🔹خاطره یکی از همرزمان شهید: یکبار در عملیاتی در خط مقدم جبهه سردار شهید حسین خرازی از بی سیم چی خواست هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را پیدا کند؛ سردار بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت: "تورجی چند خط روضه حضرت زهرا (س) برام بخون. " تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که سردار شهید خرازی از هوش رفت. "در بین آن دیوار و در زهــرا صدا می زد پدر - دنبال حیـدر می دوید- از پهلــویش خـــــون می چکید- زهرای من، زهرای من" صدا را روی تمام بی سیم ها انداخته بودند خدا میداند نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمان آمدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر می گویند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌷 شهید حجه الاسلام مصطفی ردانی پور🌷
❣️ ماشین آمده بود دم در دنبالش. پوتین هایش راواکس زده بودم.
ساکش را بسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود.
تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می کردم. مادرش آمد.
گریه می کرد – مادر حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه.
علی آقا گوشه ی حیاط گریه می کرد. خودش هم گریه ش گرفته بود.
دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پایین و گفت:
« دلم می خواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»
دستم را کشید، برد گوشه ی حیاط . گفت «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشتم برسون.
وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میوفته گردن تو.»
پول هایی که برای کادوی عروسیش جمع شده بود،
تقسیم کرده بود . هر پاکت برای یک خانواده ی شهید.❣️
🔸🔸🌹همه آنچه راوی از سیره شهید ردانی پور باید بداند🌹🔸🔸
🔹پس از پيروزي انقلاب اسلامي وتشكيل سپاه، شهيد« ردانيپور» با عضويت در شوراي فرماندهي سپاه ياسوج، فعاليتهاي همه جانبهي خود را آغاز كرد. سپس با مدت مسؤوليت يك سالهاش در سمت فرماندهي سپاه ياسوج، به سهم خود، اقدامات مؤثري را به انجام رساند. درگيري با خوانين منطقه و مبارزه با افرادي كه به كشت ترياك مبادرت ميورزيدند از جمله كارهاي اساسي بود كه نقش تعيين كنندهاي در سرنوشت آيندهي اين مردم مستضعف به جا گذاشت.
🔹او كه با درك شرايط حساس انقلاب اسلامي، دو سال از حوزه و درس جدا شده بود، با واگذاري مسؤوليت به يكي از برادران، به دامان حوزهي علميه بازگشت تا بر بنيهي علمي خود بيفزايد.
🔹هنوز چند ماهي از بازگشت او به قم نگذشته بود كه حركتهي ضدانقلاب در كردستان و بعضي از مناطق كشور شروع شد. او با وجود اينكه در دروس حوزوي به پيشرفتهاي چشمگيري نايل آمده بود به منظور مقابله با جريانات منحرف و آگاهيبخشي به مردم و بازگرداندن امنيت و ثبات كردستان، به سوي اين خطه شتافت و بمدت يك سال به همراه نيروهاي جان بر كف و رزمنده براي سركوبي اشرار و نابودي ضدانقلاب تلاش و فعاليت كرد.
🔹در جلسهاي كه به اتفاق نمايندهي حضرت امام (ره) و امام جمعهي اصفهان، خدمت حضرت امام (ره) مشرف شده بودند، ايشان از معظمله در مورد رفتن به كردستان كسب تكليف كردند. حضرت امام (ره) به شهيد ردانيپور امر فرمودند: «شما بايد به كردستان برويد وكار كنيد.»
🔹در آنجا، هم به كار تبليغ و ترويج احكام اسلام مشغول بود و هم به عنوان مجاهد في سبيل الله در جنگ با ضدانقلاب شركت ميكرد. علاوه بر اين، در بالا بردن روحيهي رزمندگان اسلام در آن شرايط حساس و بحراني نقش به سزايي داشت و در شرايطي كه رزمندگان اسلام تمايل بيشتري به حضور در جبهههاي جنوب را داشتند، اين شهيد بزرگوار سهم زيادي در نگهداشتن برادران رزمنده در منطقه كردستان داشت و در ترويج اسلام زحمات طاقتفرسايي را متحمل گرديد.
🔹با شروع جنگ تحميلي، به همراه عدهاي از همرزمان خود از« كردستان» وارد جنوب شد و با نيروهاي اعزامي از اصفهان (سپاه منطقهي 2) كه در نزديكي آبادان «جبههي دارخوين» مستقر بودند، شروع به فعاليت كرد. ايشان » معروف با رزمندگان اسلام در خطي كه به «خط شير پرداخت و ازبود، عليه دشمن بعثي به مبارزه مهمترين علل شش ماه مقاومت مستمر نيروها در اين خط، وجود اين روحاني عزيز و دلسوز بود كه به آنها روحيه ميداد، سخنراني ميكرد و يا مراسم دعا برگزار مينمود.
🔹ايشان به دليل اخلاص و تعهدي كه داشت به تدريج مسؤوليت هاي خطيري را به عهده گرفت و در اولين عمليات بزرگي كه توسط سپاه اسلام انجام شد (عمليات فرمانده كل قوا)، نقش به سزايي داشت. در عمليات شكست محاصرهي آبادان و طريقالقدس ـ كه مناطق وسيعي از سرزمين اسلامي از چنگال غاصبان رهايي يافت ـ با سمت فرماندهي گردان فعالانه انجام وظيفه كرد و در هر دو عمليات ياد شده مجروح شد. اما پس از مداواي اوليه، بلافاصله در حالي كه هنوز بهبودي كامل نيافته بود به جبهه بازگشت.
🔹خاطرهي جانفشاني او در كنار برادر همرزمش، شهيد حسن باقري در «چزابه» در اذهان رزمندگان اسلام فراموش نشدني است. او همواره در عملياتها حضوري فعال داشت. صحنههاي فداكارانه نبرد «عينخوش» يادآور دلاوريهاي اين سرباز گمنام اسلام و همرزمانش در عمليات فتحالمبين است، كه در كنار شهيد خرازي ـ فرماندهي تيپ امام حسين (ع) ـ رزمندگان اسلام را هدايت و فرماندهي ميكردند. در همين عمليات برادر كوچكترش به درجهي رفيع شهادت نايل آمد و خود او نيز بشدت مجروح و در اثر همين جراحت نيز يك دستش معلول شد. او در همان حالي كه دستش مجروح و در گچ بود براي شركت در عمليات بيتالمقدس به جبهه شتافت.
🔹پس از آن در عمليات رمضان، فرماندهي قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت، كه چند يگان رزمي سپاه را اداره ميكرد، به طوري كه شگفتي فرماندهان نظامي ـ اعم از ارتش و سپاهي ـ را از اينكه يك روحاني فرماندهي سه لشكر را عهدهدار است و با لباس روحاني وارد جلسات نظامي ميشود و به طرح و توجيه نقشهها ميپردازد را برميانگيخت.
🔹او در عمليات محرم، والفجر 1 و والفجر 2 شركت داشت و تا لحظهي شهادت هرگز جبهه را ترك نكرد و فرمان امام عظيمالشأن (ره) را در هر حال بر هر چيزي مقدم ميدانست...
🔻🔻🔻
کانال محتوایی راویان روحانی
🌹زندگینامه سرلشگرﺧﻠﺒﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪسیدعلی اقبالی دوگاهه
🌷خلبان شهیداقبالی ﺍﻫﻞ استان گیلان شهرستان ﺭﻭﺩﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ .
🍂 ﻭﯼ ﺩﺭ ۲۵ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺟﻨﮕﻨﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ بیست و هفت ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺮﮔردی ﺟﺰﻭ ﺍﻓﺴﺮﺍﻥ ﺍﺭﺷﺪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ .
🍂ﺳﺮﻟﺸﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ « ﻋﺒﺎﺱ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ » ﻭﺳﺮﻟﺸﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ «ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺍﺭﺩﺳﺘﺎﻧﯽ » ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺗﺤﺖ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
🍁 ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺭﺁﻣﺮﯾﮑﺎ : 🍂ﻭﯼ ﺗﮑﻤﯿﻞ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ۲۲۰ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۴۷ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻭﯾﻠﯿﺎﻣﺰ ﺷﻬﺮ ﻓﻨﯿﮑﺲ ﺍﯾﺎﻟﺖ ﺁﺭﯾﺰﻭﻧﺎﯼ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﺐ ﺭﺗﺒﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ۴۰۰ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻮﺩ .
🍁🍂 ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻭﯾﻠﯿﺎﻣﺰ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ ﺷﺎﻣﻞ ﺭﮐﻮﺭﺩﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺛﺒﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﻫﺎﯼ ﺟﻨﮕﯽ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩ . ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻟﻘﺐ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۵۳ ﺟﻬﺖ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺳﯽ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻋﮑﺲ ﻫﺎﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻭ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﮔﺮﺩﯾﺪ .
🌹ﺷﻬﺎﺩﺕ :🍁 ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻭﻃﻦ ﺩﻟﯿﺮ ﺍﮐﺜﺮ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﺮﻕ ﻋﺮﺍﻕ را ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻃﺮﺡ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﻭﯼ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺻﺎﺩﺭﺍﺕ ۳۵۰ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻨﯽ ﻧﻔﺖ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻪ ﺻﻔﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺻﺪﺍﻡ ﺟﻨﺎﯾﺘﮑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ همین دلیل به ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﯿﻤﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺻﻞ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﺪﻓﻮﻥ گردید .😭
در ادامه بخوانید 👇
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
محتوای روایتگری راویان
🌹زندگینامه سرلشگرﺧﻠﺒﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪسیدعلی اقبالی دوگاهه 🌷خلبان شهیداقبالی ﺍﻫﻞ استان گیلان شهرستان ﺭﻭﺩﺑﺎﺭ
🌹ﺷﺮﺡ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﺑرای ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﮔﻤﻨﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩﺍﯾﻢ .
🍂 ﻭﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ « ﺍﻟﻌﻘﺮﻩ » ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﻣﺰﺩﻭﺭﺍﻥ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺿﺮﺑﺎﺕ ﻣﻬﻠﮑﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻣﺎﻩ ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺟﻨﮕﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺭﻋﺐ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺳﺎﯾﺮ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ، ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﻮﺍﺯﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺳﺮﺍ، ﺑﻪ ﻓﺠﯿﻊﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ .
🍂 ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﻣﻠﻌﻮﻥ، ﺩﻭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺟﯿﭗ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺻﻞ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺷﺪ 😭.
🍂ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺣﺪﯼ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﺑﻌﺜﯽ ﺩﺭ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﯿﺸﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﭘﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﻫﻮﻟﻨﺎﮎ، ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺍﺯ ﺍﻋﻼﻡ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺁﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻃﯽ ۲۲ ﺳﺎﻝ ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﺍﻃﻼﻋﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻭﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻧﺒﻮﺩ؛ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺮﺩﺍﺩ ﺳﺎﻝ ۱۳۷۰، ﺑﺮﺍﺳﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺗﯽ، ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﺳﺎﻟﯽ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺻﻠﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻣﺒﻨﯽ ﺑﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭﺍﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺍﺳﯿﺮ ﻋﺮﺍﻗﯽ، 🌹ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻋﻠﯽ ﺍﻗﺒﺎﻟﯽ ﺩﻭﮔﺎﻫﻪ ﻣﺤﺮﺯ ﺷﺪ . ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ 😭ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺤﺎﻓﻈﯿﻪ ﻧﯿﻨﻮﺍ😭 ﻭ ﺑﺨﺸﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺯﺑﯿﺮ ﻣﻮﺻﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ😭، ﺑﺎ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﺍﺳﺮﺍ ﻭ ﻣﻔﻘﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺻﻠﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺟﻬﺎﻧﯽ، ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﯿﮑﺮﻫﺎﯼ ﻣﻄﻬﺮ ﺗﻨﯽ ﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ، ﭘﺲ ﺍﺯ ۲۲ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﻭﻃﻦ،ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺰﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ، ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﻣﯿﻬﻦ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺻﺒﺤﮕﺎﻩ ﺳﺘﺎﺩ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻢ ﻣﺮﺩﺍﺩﻣﺎﻩ ۸۱ ﺩﺭ ﻗﻄﻌﻪ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﯾﺮ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ .
🍂👈 ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺣﯿﻔﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻠﯽ ﺭﺍ نمیشناختیم.
🍁درود بر همه دلیر مردان ایران. "
🍁 ﺭﻭﺣﺶ ﺷﺎﺩ و یادش گرامیباد"
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
محتوای روایتگری راویان
🌹ﺷﺮﺡ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﺑرای ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﮔ
👌روایت همسر👆 سرلشگرخلبان شهیدسیدعلی اقبالی از داستان تلخ شهادت همسرش
👈داستان زندگی کوتاه شهید اقبالی و همسرش
🌷همسر شهید اقبالی داستان آشنایی با همسرش را اینگونه روایت کرد :من اهل محلات هستم و علی اهل گیلان شهرستان رودبار بود و آشنایی ما بسیار سنتی و از طریق یکی از بستگان بود و 2 سال طول کشید تا من جواب مثبت دادم . همه جا صحبت از خوبی های علی بود ومن اندکی در انتخاب او به دلیل خطرات شغل خلبانی مردد بودم.
🍂خانم شهیداقبالی ادامه داد :علی عاشق شغلش بود و از بچگی با فکر خلبان شدن بزرگ شده بود. زمانی که ما نامزد کردیم علی برای یک ماموریت به خارج از کشور رفت و ما حتی در دوران نامزدی هم کنار هم نبودیم. علی 30 شهریور بود که از تبریز به خانه آمد و تنها یک روز ماند و 31 شهریورماه بود که جنگ شروع شد و از تبریز با علی تماس گرفتند که برگردد. علی میدانست که این آخرین دیدار ما است و وقتی خداحافظی میکرد به من گفت :بهت قول میدم اسیر نشم و آخرین حرفهایش را به من زد و من و پسرم افشین را به دست خانواده سپرد و من فقط نگاهش میکردم ، افشین 4 سال بیشتر نداشت و با گریه به پدرش التماس میکرد که نرو، اما علی عاشق شغلش بود و رفت .
🍂همسر شهید اقبالی ادامه داد :علی همان روز به تبریز رفت و عملیات های زیادی را هدایت کرد و در طی یکماه 50 بار وارد خاک عراق شد. علی هرگز ترسی به دلش راه نمیداد و شاگردان علی روایت میکردند که ما با دیدن علی قوت قلب میگرفتیم و ترس از ما دور میشد.
🍂من و علی قرار گذاشته بودیم که علی هر شب قبل از انجام هرکاری با من تماس میگرفت و من تمام بعدازظهر را منتظر تماس علی مینشستم . اول آبان بود که هرچه منتظر زنگ علی نشستم خبری نشد، مجبور شدم خودم با پایگاه تماس بگیرم اما کسی جواب نمیداد و زمانی هم که جواب دادند از پاسخ درست طفره میرفتند. دلشوره همه وجودم را گرفت و با همسر خاله ام که خلبان بود تماس گرفتم و قرار شد ایشون پیگیری کنند و به من خبر بدهند که به جای تماس به منزل ما آمد و من دیگر مطمئن شدم که علی رفته و ما را تنها گذاشته است اما هنوز امید به اسارت علی و زنده بودن او در دلم زنده بود.
🌷همسر شهید اقبالی درباره نحوه شهادت همسرش گفت :
🍂نحوه شهادت علی خیلی دردناک بود ، علی را استاده به دو جیپ ارتشی بستند و در جهات مخالف کشیدند و بدن علی را به دو نیم کردند ، این را اسرای ایرانی آزادشده که این صحنه را دیده بودند روایت میکردند. مرگ علی خیلی دردناک بود و این نشانگر ناراحتی زیاد صدام از خلبان های ایرانی بود.
🍂من سالها منتظر آمدن علی بودم اما بعد از 22 سال چشم انتظاری استخوان های علی را برایم آوردند. بخشی از پیکر علی در نینوان دفن شد و بخش از پیکرش در مکانی دیگر.
🍂همسر شهید اقبالی درباره ملاقات با شهید ستاری و شهید عباس بابایی که از شاگردان شهید اقبالی بودند گفت :
🍂در زمانی که هنوز خبری از علی نبود من نزد شهید بابایی که معاون فرمانده نیروی هوایی بود رفتم و از ایشان برای پیگیری خبری درباره علی درخواست کمک کردم. ایشان با دیدن من شروع به اشک ریختن کرد و گفت :اگر علی اینجا بود ، جایگاه من اینجا نبود . شهید بابایی مرد بسیار بزرگوار و مهربانی بود.
🍂خانم اقبالی ادامه داد :من در زمانی به دیدار شهید ستاری رفتم و ایشان به من گفتند که من میدانم شما در برزخ هستید و چه میکشید و قرار شد ایشان هم پیگیری کنند .
🍂مرداد سال 81 بود که پیکر علی را آوردند و من با دیدن نشانه ای که خودم میدانستم سریع علی را شناختم. علی در فوتبال دستش شکسته بود و در دست راستش پلاتین داشت و من از روی همین نشانه توانستم علی را شناسایی کنم ،
🍂 پسرم افشین که پزشک است با دیدن جمجمه پدرش به دو نیمه شدن جمجمه و بریده شدنش اشاره کرد.
🍂همسر شهید اقبالی درباره خوابی که خدمتگذار مدرسه اش دیده بود در پایان برنامه صحبت کرد و گفت :من لباس های علی را به خدمتگذار مدرسه ای که در آن معاون بودم دادم و یک روز حسین آقا خدمتگذار مدرسه نزد من آمد و گفت :خانم این همسر شما از من چه میخواهد ، سه شب است که به خواب من می آید و میگوید که به همسرم بگو جای من اینجا خیلی خوب است ناراحت نباش و من به ایشان گفتم چرا اینها را به من میگویید ، من چطور به خانم اقبالی بگویم که باور کنند و ایشان چند نشانه به من دادند تا به شما بگوییم . این خواب مربوط به 16 سال از رفتن علی بود و من دیگر باور داشتم که علی شهید شده است.
🍂در انتهای مصاحبه همسر شهید اقبالی از خانواده همسرش برای حمایت های بی دریغشان تشکر کرد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani