eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
472 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
علي صلاحي: شهيد كاووسي مسئول معاونت آموزش تيپ ويژه شهدا بود . قرار شد ايشان قبل از عمليات والفجر 9 براي مدتي به پشت جبهه برود . روز پنج شنبه بود كه شهيد رادمرد به پادگان آمده بود و مراسم معارفه ايشان به عنوان مسئول معاونت آموزش تيپ انجام شد . بعد از ظهر پنج شنبه ما به اروميه آمديم و كاوه هم با جمعي ديگر به اروميه آمده بودند . فكر مي كنم آخر پاييز يا اول زمستان بود چون ما انار بجستان در خانه داشتيم . خلاصه آقاي كاوه با قلي و حسن خرمي و جمعي ديگر وارد خانه ما شدند . محمود به من گفت كه : انار داري گفتم : بلي . گفت: امشب سفره كه جمع شد هر زماني كه انارها را خواستي به عنوان دسر بياوري برقها را هم خاموش كن . ضمنا انارها را هم جوري بريز كه تعداد بيشتري جلو ما قرار گيرد . گفتم: باشد. هنوز غروب نشده بود كه يك مرتبه ديديم درب خانه به صدا آمد. درب را كه باز كردم ، ديدم كاووسي رادمرد را با خودش آورده است. 24 ساعت از معرفي رادمرد بيشتر نگذشته بود . نه آقاي رادمرد ظرفيت كاوه را مي دانست و نه كاوه ظرفيت رادمرد را . تا اين دو نفر آمدند تصميم گرفتند يك مقداري خودش را جدي نگه دارد و آن شب شركت نكند . در هر صورت آن جلسه شام و سفره تمام شد و ما طبق معمول آمديم همان كاري را كه گفته بود انارها را داخل يك تشتي ريختيم و آورديم و جلوي افراد شروع كردم روي سفره ريختن و به سمتي كه كاوه نشسته بود . خرمي همزمان بلند شد و برق را خاموش كرد ما هم ته تشت كه هفت هشت انار مانده بود گذاشتيم جلوي كاوه برق كه خاموش شد . كاوه كه تا آن زمان خودش را يك مقداري مصمم تر گرفته بود اولين انار را شليك كرد خلاصه انار هم وقتي شليك مي شود به سر افراد مي خورد يا به ديوار پخش مي شود . خلاصه اين امر سبب مي شود كه هر چند وقت يكبار روي ديوارها را با هزينه شخصي رنگ بزنيم. شهيد رادمرد در آن شب اين قضيه را ديد كه كاوه با دوستهايش اينگونه مزاح مي كند. برنامه خواب در دو اتاق قرار شد بخوابيم اينها رفته بودند از داخل آشپز خانه شلنگ كشيده بودند و گذاشته بودند زير درب اتاقي كه كاوه با تعدادي خوابيده بود . دربها را هم قفل كرده بودند و شير آب را باز كرده بودند و خلاصه كل اتاق و موكتها زير آب رفته بود . صبح كه از خواب بيدار شديم ديدم فقط كاوه مانده است . حسن خرمي و قلي و ديگر بچه ها همه لباسها را از تن در آورده بودند و فقط با شورت و زير پوش بودند و لباسها را روي شوفاژانداخته بودند تا خشك شود. پرسيدم بقيه كجا هستند گفتند كه: صبح زود از خجالت به پادگان رفته اند. البته كاوه قبل از ورود آقاي كاووسي و رادمرد يك آهي گفت، كه يعني اين تصميم عملي نشود چون خيلي با هم آشنا نبودند. سه روز بعد از اين قضيه احمد ظريف و حميد عسكري رئيس ستاد بارادمرد بوسيله يك ماشين به منظور سركشي از گرداني كه در همدان آموزش شنا مي بينند مي روند آقاي ظريف ماجرا را اينگونه نقل مي كرد كه : من راننده بودم و آقاي عسكري رئيس ستاد جلو و آقاي رادمرد عقب ماشين نشسته بودند. اگرچه رادمرد حضور عسكري را در آن شب نديده بود اما نتوانسته بود تفكيك قائل شود آقاي ظريف مي گفت: رفتيم يك مقداري پسته و پرتغال گرفتيم تا در بين راه استفاده كنيم وقتي پرتغال و پسته ها را مي خورديم آقاي رادمرد يك پلاستيكي دستش گرفته بود و مي گفت : پوستها را داخل پلاستيك بريزيد ظريف مي گفت: باخودم گفتم: اين آقاي رادمرد عجب آدم تميزي هست كه مي خواهد داخل ماشين كثيف نشود ظريف مي گفت: به نزديك همدان كه رسيديم يك مرتبه ديدم كه عقب ماشين كه ايشان نشسته بود دستهايش را بلند كرده و به آقاي عسكري مي زند و مي گويد : اگر ناتواني بگو يا علي، اگر خسته شدي بگو يا علي . اين پوستها را كه مي زد چند عددش به سر آقاي عسكري برخورد كرد . آقاي عسكري هم كه اهل شوخي نبود به شدت ناراحت شد . آقاي عسكري وقتي اين قضيه را مي بيند به ظريف مي گويد: ماشين را نگهدار . يا من پياده مي شوم يا آقاي رادمرد به هر صورت عسكري را به خانه اش در همدان مي رسانند ايشان مي رود حمام مي كند و لباسش را عوض مي كند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
قاسم صابر: يك روز برادر محمود يعني عباس پس از ازدواج يك خانه خريده يك شب من و محمود و آقاي حق شاهي را به منزلش دعوت كرد سه ، چهار نفري از دوستانش بوديم براي شام كه من همراه محمود و ديگر برادران درب منزل رفته در زديم اما كسي در را باز نكرد محمود گفت نيستند تعجب كرديم چطور مي شود عباس آقا ما را دعوت به منزلشان كرده خودشان منزل نيستند من گفتم خوب محمود جان حالا كه عباس ما را دعوت كرده ولي نيستند از درب بالا مي رويم و درب را باز مي كنيم و من يواشكي رفتم بالا بچه ها اطراف را مي پاييدند كسي نباشد تيز رفتيم پايين درب را باز كردم رفتيم داخل منزل همراه محمود گفتيم : هر طور است بايد شام را بخوريم عباس قول داده بايد شام بدهد . درب يخچال را باز كرديم گوشت چرخ كرده بود و تخم مرغ ظرف برداشتيم با محمود غذا پختيم و ميل كرديم . يك كاغذ بزرگي هم نوشتيم براي عباس كه ما را دعوت كردي آمديم غذا هم خورديم اما ظرفها را نشستيم براي جريمه كه وقتي مهمان دعوت مي كني در منزل باشي و آن كاغذ را هنوز عباس آقا به عنوان خاطره نگه داشته است . قاسم صابر: من در زمان انقلاب سرباز بودم از سربازي فرار كردم در تظاهرات شركت مي كردم .محمود و برو بچه ها ديگر اعلاميه هايي كه داشتن به من مي دادند و من مي بردم پادگان تقسيم مي كردم . حسن راد مرد: بعد از شهادتش يك شب خواب ديدم. كه مجلسي برپاست و او لباسهاي زيبايي به تن دارد ولي سرش زخمي بود. از او سئوال كردم كه سرت چه شده است؟ گفت:جاي همان تركش است. حسن راد مرد: اوايل كه محمود به استخدام سپاه درآمده بود. بعنوان هديه اوركت و سكه بهار آزادي به او داده بودند. ايشان قبول نكرده بود. دوستانش با او شوخي كرده و گفته بودند: تو هديه را نگرفتي آنها به كسي ديگر مي دهند. محمود گفته بود: بگذاريد هديه را به كساني بدهند كه واقعاً نياز دارند. حسن راد مرد: بعد از شهادت برادرم يكبار خواب ديدم كه داخل باغي هستم و برادرم سوار بر اسب سفيدي است كه عده اي سرباز هم پشت سر او حركت مي كنند. به سرعت دويدم تا به او برسم ولي نتوانستم به او برسم و از خواب بيدار شدم. حسن راد مرد: سه روز قبل از شهادتش خواب ديدم من و مادرم در همانجايي كه بعداً مدفن شهيد شد نشسته بوديم. يك آقايي روضه مي خواند. اطراف ما بسيار شلوغ بود. من به شدت گريه مي كردم. همان آقاي روضه خوان آمد و گفت: بلند شو، گريه نكن. من از خواب پريدم و بعد از سه روز خبر شهادت برادرم را به ما دادند. حسن راد مرد: محمود آخرين باري كه مي خواست به جبهه اعزام شود. به او گفتيم: اين دفعه خيلي در جبهه نمان و زودتر بيا تا مراسم ازدواجت را برپا نمائيم . برگشت، گفت:مطمئن باشيد كه اين بار مار را يكسره مي كنم و دو تا سه هفته ديگر بر مي گردم. من فكر مي كنم كه به ايشان الهام شده بود كه به شهادت مي رسند. حسن راد مرد: در سال 61 من مجروح شدم. ولي دلم نمي خواست خانواده مطلع بشوند. پرستاران بيمارستان از طريق دفترچه تلفني كه در جيبم بود. شماره تلفن محمود را پيدا كرده بودند. و به محل كارايشان بيت حضرت امام(ره)تلفن كرده بودند. ايشان به سرعت به ديدن من آمد و طبعاً من بسيار خوشحال شدم. بي بي آغا سرباز: يك شب خواب ديدم كه قبرستان روستا بسيار شلوغ است. وقتي نزديك شدم. سئوال كردم. چه خبر است؟ گفتند: مگر اطلاع نداري. گفتم: نه گفتند: يك حوض بلوري در قبرستان ساخته اند و پسرت محمود،مردم را سيراب مي كند. من هم به جلو جمعيّت رفتم و محمود را بوسيدم و او به من هم از آن آب داد. بي بي آغا سرباز: شب بعد از شهادت خواب ديدم دراتاقش خوابيده است. بيدارش كردم و از او پرسيدم: مگر تو شهيد نشده اي؟ گفت: نه من آمده ام تا شما را ملاقات كنم. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰فضای مجازی رابه نفع ارزشهای ملت مدیریت کنید 👈 مروری بر توصیه‌ها و تذکرات رهبر انقلاب درباره‌ی مدیریت فضای مجازی؛ 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی نوروزی از رهاکردن فضای مجازی گلایه و بر مدیریت آن تأکید کردند. در پی این بیانات برخی از مهم‌ترین توصیه‌ها و تذکرات رهبرانقلاب درباره مسائل حکمرانی و مدیریت فضای مجازی بازخوانی میشود. ▫️ قوی شدن در فضای مجازی برای کشور حیاتی است ▪️ آرایش جنگی بگیرید ▫️ مرکز ملی فضای مجازی باید تصمیم‌گیری فعال داشته باشد ▪️ کشورهای قدرتمند در فضای مجازی خط قرمز دارند ▫️سرعت اینترنت را در جایی که به ضرر کشور نیست افزایش دهید ▪️ تحقق شبکه ملی اطلاعات زمانبندی لازم دارد ▫️ رها کردن فضای مجازی افتخار ندارد ▪️ نباید مردم را بی‌پناه رها کنیم ▫️ تاکید مکرر بر تشکیل شبکه ملی اطلاعات ▪️ در زمینه شبکه ملی اطلاعات کوتاهی شده است ▫️ از زیانهای آموزش مجازی مراقبت کنید ▪️ دستگاه تولید محتوا را تقویت کنید 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ فروردین ماه ، گرامی باد . 🥀 فرزند حاج حبیب الله 🗓 ولادت : ۶ خرداد ۱۳۵۲ (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان بروجن، بخش لردگان، دهستان فلارد، روستای کنگ) 👈دیپلم (سال ۱۳۷۲) 👈طلبه مدرسه علمیه حضرت مهدی (علیه السلام) بروجن از سال ۱۳۷۲ 👈متأهل (ازدواج در سال ۱۳۷۴) 👈دارای ۲ فرزند 👈ادامه تحصیل در حوزه علمیه قم 👈فعال فرهنگی و مسئول مجتمع آموزشی و مدارس قدس رستگاران شهرستان خاش (۴۰ درصد دانش آموزان از اهل سنت) 👈بسیار محبوب نزد مردم اهل سنت و شیعیان منطقه خاش 🗓 شهادت : ۱۶ فروردین ۱۳۸۸ ۹ ربیع الثانی ۱۴۳۰ 👈در آستانه سالروز رحلت شهادت گونه حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🌺 🔹 اصابت گلوله کلت 🔹 ترور توسط موتورسوار وابسته به گروهک های وهابی 👈جلو چشم خانواده و نزدیک پسر خردسال ۸ ساله اش 📌 منطقه : سیستان و بلوچستان، شهرستان خاش 📍 مزار : شهرستان خانمیرزا، بخش فلارد، گلزار شهدای روستای گنج 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
محتوای روایتگری راویان
۱۶ فروردین ماه ، #سالروز_شهادت #روحانی_شهید #علی_عبادی گرامی باد . 🥀 فرزند حاج حبیب الله 🗓 ولادت :
شهید عبادی مسئول مجموعه رستگاران که در 16 فروردین 1388 به شهادت رسید.علی عبادی متولد 1352/03/06 در روستای کنگ بخش فلارد استان چهار محال بختیاری در خانواده ای مذهبی بدنیا آمد ایشان در روستای خویش تحصیلات خویش را انجام دادند از نظر درسی فوق العاده زرنگ و باهوش بودند با معدل بالا سال های تحصیل خود را تا دیپلم گذراندند در مدت تحصیل به علت علاقه ی خاصی که به امام و انتقلاب داشتند اکثرا با معاندان انتقلاب مباحثه داشتند. بعد از کسب دیپلم در سال 1372به حوزه علمیه شهرستان بروجن رفتند و مشغول تحصیل شدند و در سال 1374 ازدواج کردند که (حاصل ازدواجشان دو فرزند به نام های محمد مهدی در سال 1380 در شهرستان بروجن و فاطمه الزهرا در سال 1385 در شهرستان خاش)بود در سال های آخر درسی همرا با خانواده به شهر مقدس قم رفتند و بعد از اتمام تحصیل به ایشان پیشنهادات زیادی جهت فعالیت در مناطق مختلف کشور شد که ایشان شهرستان خاش را به عنوان فعالیت شغلی خویش انتخاب نمودند و براین اصرار داشتن گویا به ایشان الهام شده که محل شهادتشان است و می گفت هیچ جابرام بهتر از این شهرستان نیست و زمانی که به خاش آمدند بر خلاف جو حاکم بر این شهر اولین هیئت را در مجموعه رستگاران راه اندازی کردند و میگفتند ما نباید به هیچ عنوان مناسبات خود را ترک کنیم و در این هیچ هراسی به خود را ندهیم ایشان بیشترین وقت خود را صرف کار های فرهنگی میکردند و تلاش بی وقفه بر این داشتند که فرهنگ مکتب اهل بیت شهرستان بالا برود و در این راه از هیچ کوششی دریغ نمیکردند و با این که ایشان پیشنهادات زیادی برای رفتن به شهر های دیگر می شد با موقعیت های بهتر ولی ایشان خاش را از همه جا بیشتر دست داشت. فرزند ایشان میگوید من همیشه با پدرم بودم هم در هیئت کنارشان بودم و هم پای منبرشان بودم و اخلاق خاصی داشت بینهایت ما را به راستگویی و صداقت فرا میخواند و در مواقع جدی جدی بود و در مواقع شوخی شوخ بود. فرزند شهید میگوید دو روز قبل از شهادت ایشانگفتند خوابی دیده ام که هز چه اصرار کردیم به ما نگفتند و برای تعبیرش با اساتید قم مشورت کردند تهبیرش را هم به ما نگفت در روز شهادت ما خانوادگی طبق معمول جهت کارهای مدرسه به مدرسه رفتیم و تا ساعت 7 شب به همراه خانواده به نظافت و مسائل دیگر زمان برگشت سوار ماشن شدیم جهت رفتن به خانه که من و پدر پیاده شدیم برای خرید, سوپرمارکت در کنارمدرسه بود, من از پدر زودتر سوار ماشین شدم که صدای وحشتناکی شنیدم برگشتم دیدم پدرم روی زمین است فک کردم پایش پیچ خورده که یه مرد نقابدار اسلحه به دست ب کلت به طرف پدرم شلیک میکند و متواری شدند که پدر در 1388/01/16به شهادت رسیدند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۶ فروردین ماه ، فرمانده گرامی باد . 🥀 ▪️نـام پـدر :محمدحسن ▪️تـاریخ تـولـد :۱۳۶۰/۱۲/۱۸ ▪️مـحل تـولـد :آذربایجان شرقی ▪️تـاریخ شـهادت :۱۳۹۶/۰۱/۱۶ ▪️محل شـهادت :سوریه(حماء) 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
او با نام جهادی حاج حیدر و معروف به «فرمانده حیدر» فرمانده رزمندگان مدافع حرم پاکستانی(تیپ زینبیون) بود. این شهید اهل روستای "دیزج خلیل" از توابع شهرستان "شبستر" در استان آذربایجان شرقی بود. او نوزدهمین شهید مدافع حرم استان آذربایجان شرقی است. او سال 92 راهی سوریه شد و حدود چهارسال در جبهه مقاومت سوریه و عراق حضور فعال داشت. جزو اولین مستشارانی بود که برای مقابله با تروریست‌های تکفیری وارد جبهه شد و در مناطق مختلفی از جمله دمشق، حلب، حما و ...حضور داشت و چندین بار در درگیری‌ با تروریست‌ها مجروح شده بود. استعداد بالایی در فرماندهی نیروها داشت و به خاطر اخلاق حسنه‌اش، افراد زیادی را جذب خود کرده بود و از محبوبیت بالایی میان نیروهایش برخوردار بود. بسیار متواضع بود و تا زمان شهادت نزدیکانش هم نمی‌دانستند که فرمانده گروه‌های مقاومت را بر عهده داشته است. محمد جنتی نهایتا در 16 فروردین 96 در حماه سوریه منطقه تل ترابی به شهادت رسید و همچون حضرت عباس(ع) سر و دستش را فدا کرد. پیکر مطهر او در منطقه ماند و مدتی در شمار شهدای جاویدالاثر مدافع حرم قرار گرفت. بعد از اعلام خبر شهادت حاج حیدر در منطقه مزار یادبودی برایش در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) ایجاد شد. حالا بعد از گذشت 2 سال طی عملیات تفحص پیکر شهدای مدافع حرم در مناطق سوریه، پیکر این شهید نیز کشف شده و به کشور بازگشته است. هویت پیکر او از طریق آزمایش DNA شناسایی شده است. سردار سلیمانی درباره این فرمانده شهید گفته بود: حیدر یکی از بهترین‌هایم بود. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
از راه دور خدمت امام عزیزم سلام میفرستم از درون چادری که در آن معنویت میبارد و همه با هم یکی هستند.از خداوند و امام میخواهم که مرا ببخشند چون نتوانستم آن طور که وظیفه ام بود ادا کنم و از امام میخواهم که از خداوند بخواهد که مرا ببخشد چون جوانم و نادان. همینقدر میدانم ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم اما چه خوش است جان دادن در راه دوست. اما وصیتی که به خانواده و دوستان و آشنایان دارم اول اینکه از همگی شما حلالیت میخواهم و از آنها میخواهم که اگر حرفی پشت آنها گفته‌ام مرا ببخشند و به امام عزیزم و نایب آن از راه دور از درون چادری که در آن معنویت می‌بارد و همگی یکی هستند سلام می‌فرستم و از آنها می‌خواهم که مرا ببخشید چون نتوانستم آنطور که باید وظیفه‌ام را به آنها ادا کنم و از آنها می‌خواهم که از خداوند بخواهند مرا ببخشد و بعد به مادر عزیزم که جانم فدای او باد سلام عرض می‌کنم مادرم الان که اینجا نشسته‌ام مرا گریه گرفته ولی چون دوستانم پیش من هستند خجالت میکشم گریه کنم امیدوارم در کارهایت موفق باشی از تو میخواهم که مرا به خاطر کارهایم ببخشی و حلالم کنی ای کاش می شد محبتم را در نامه آشکار میکردم تا ببینی دلم برایت چقدر تنگ شده اما چه کنم که فعلاً وظیفه‌ام دور بودن است. برادران و خواهرم عزیزانم از دور همگی شما را می‌بوسم امیدوارم همیشه در کارتان موفق باشید. همیشه ایمان را در کارهایتان قرار دهید مرا حلال کنید اگر با شما شوخی می‌کردم و از تمامی آشنایان حلالی می‌خواهم. دیگر عرضی ندارم دعاگوی شما محمدعلی جنتی 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت مجاهدت زینبی سوریه 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani