4_5859394423305011892.pdf
8.24M
📂 فایل pdf زندگی نامه
🌷شهید مفقودالأثر #شاهرخ_ضرغام🌷
ولادت: ۱۳۲۸
شهادت: ۱۳۵۹/۹/۱۷ دشت ذوالفقاری آبادان
📎#پیشنهاد_دانلود
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
4_268103433553183989.mp3
2.47M
زندگیشاهرخ ضرغام
#روایت_صوتی
🍃۱۷ آذر سالروز شهادت حر انقلاب
🍃#شهید_شاهرخ_ضرغام
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#معرفی_شهید #شاهرخ_ضرغام
سنگینوزن بود. از بلندقامت ترین ها هم یک سر و گردن بلندتر میزد. لاتها با دیدنش قالب تهی میکردند. در هر گذر و معبری که صدای کشیده شدن کفشهای پاشنهخوابیده شاهرخ میآمد آنهایی که زورشان به بقیه میچربید برای چندساعتی هم که شده دور سروصدا بلند کردن را قلم میگرفتند. خیلی زود جذب ورزش کشتی شد. به چشم بر هم زدنی فنون کشتی فرنگی را از برمیکرد. باهوش بود و کسی یارای تنبهتن شدن با قد و قامت پرزورش را نداشت. همین شد که در جوانی قهرمان استان تهران شد وتا سال ۵۵ در تشکهای کشتی خوش درخشید.
همه می گفتند شاهرخ کجا ؟امام زمان (عج ) کجا؟
چهار طرف تشک کشتی را که بوسید و ورزش را کنار گذاشت رفقای نااهل قدیمی دوباره دورهاش کردند. مدام آتش زیر خاکستر میشدند و توی گوشش میخواندند که اگر میخواهد حرفش برو داشته باشد باید صدایش را بلند کند و زورش را به رخ دروهمسایه بکشاند. شاهرخ آن روزها پای ثابت قشونکشیهای محلهای و زدوخوردهای شبانه پای میزهای کاباره بود. چیزی به صبح نمانده با عربدهکشی و دهانی که بوی زننده مشروب میداد به خانه میآمد. خوابش که سنگین میشد مادر پیرش با چادر پرگل نماز بالای سرش میرفت. کله عقب میکشید که بوی الکل به مشامش نرسد. همینطور که اشک میریخت، امام زمان (عج) را صدا میکرد. دکمههای یکی در میانبسته پیراهنی که خون به آن شتک زده بود را آرام باز میکرد. پسر سنگینوزنش را بهزور به طرفی یله میداد و لباس را از تنش درمیآورد. همینطور که در تشت پاییندست حیاط لباس شاهرخ را چنگ میزد اشک میریخت. انگار دست آشوبی هم به دل او چنگ میزد.همسایهها صدای گریه و نجواهایش را میشنیدند. زیر لب همینطور که طعم شور اشکها را میچشید با امامش حرف میزد و از او میخواست پسرش را سربهراه کند و او تبدیل به یکی از سربازانش شود. همسایهها که این دعاها میشنیدند نیششان به خندهای تمسخرآمیز باز میشد. از گیسسفید پیرزن خجالت میکشیدند که همانجا به رویش نمیآوردند پسرش گنده لات محله و پای ثابت کاباره و قائلههای قمهکشی است. اما همهشان بیبروبرگرد زیر لب میگفتند شاهرخ کجا؟ آقا امام زمان کجا؟
از پای پیک تا پای منبر
دعای مادر سرانجام کارگر افتاد.بحبوحه انقلاب بود. آن روزها حتی قاب تلویزیونهای ۱۴ اینچ کافهها و کابارهها هم مسّخر چهره و اخبار حضرت امام در نوفللوشاتو شده بودند. رفقای شاهرخ میگویند اولین بار که صورت باصلابت امام خمینی (ره) را که دید پیک تازه لبالب شدهاش را روی میز گذاشت. با آن قامت بلند و شانههای پهنش جلوی تلویزیون ایستاده به صحبتهای آقا گوش کرد و از آن روزبه بعد بهجای قمار کردن و قشونکشی از این محله به محلهای دیگر پای ثابت تظاهرات و منبر مساجد انقلابیها شد.
تظاهرات در حلقه نوچه ها
شاهرخی که کار یومیهاش شاخوشانه کشیدن برای کوچک و بزرگ محله بود حالا مرید آقا خمینی شده بود. خیلی ساده هر چه پای منبر یاد میگرفت را به دوستان و نوچههایش منتقل میکرد. تظاهرات که پا میگرفت جزو اولین کسانی بود که خودش را به خانه آیتالله طالقانی درگذر پیچ شمیران میرساند و با آن هیکل و قد و قامتش پیش پای آقای محله با تواضع و ادب راه میافتاد. آیت الله طالقانی برای همه جوانها دعای خیر میکردند و بعد آن صدای شعار مرگ بر شاه همان جوان ها لرزه به زمین و زمان میانداخت.
السابقون السابقون ...
طعم شیرین پیروزی انقلاب هنوز دردهان ملت بود که خبری تلخکام پیر جماران را تلخ کرد. قائله جدایی کردستان کم زخمی نبود. مردم حاضر بودند جانشان را نثار شادی امام خمینی (ره) کنند. شاهرخ جزو اولین کسانی بود که مشق جنگهای تنبهتن و چریکی کرد و بیمقدمه وارد میدان شد. خودش را حرّ انقلاب میدانست. میگفت حر اولین کسی بود که در کربلا شهید شد و من هم باید جزو اولینها باشم. روی بدنش جابجا خالکوبیهای دوران جاهلی خودنمایی میکرد. در حضور کسی وضو نمیگرفت و دعای همیشگیاش این بود که درراه اسلام و امام زمان (عج) نیست و نابود شود و کسی جنازهاش را نبیند. خاطره دلاوریهای او در جنگهای نامنظم مناطق عملیاتی شاهنشین، سقز و سنندج هنوز در ذهن محلیها و همرزمانش باقیمانده است. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران امام از جوانان دعوت کرد به یاری پاسداران انقلاب در خط مقدم جبههها بروند. شاهرخ در چشم به هم زدنی هر چه از فنون نظامی و کار با اسلحه و تیراندازی میدانست را به جوانترها آموزش میداد. میگویند به سیّدها که میرسید یکپارچه ادب و تواضع میشد. حتی اگر این سیّد پسری بود که تازه پشت لبش سبز شده بود به پایش میافتاد. بلند که میشد شانهاش را میبوسید و در گوشش التماس میکرد آن جوان از جدهاش بخواهد شاهرخ که حالا نام ابوالفضل را برای خودش گذاشته بود شهید شود.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مستند کوتاه از زندگی شهید شاهرخ ضرغام ؛
کسی که محافظ کاباره میامی بود ولی #عشق_خمینی تغییرش داد.
#سالروز_شهادت
#کلیپ
#اسلام
#پیشنهاد_دانلود
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
استدلال شاهرخ برای اثبات #ولايت_فقيه !
چند نفر از رفقاي قبل از انقلاب را جذب کميته کرده بود.
آخر شب جلوي مسجد مشغول صحبت بودند.
يکي از آنها پرسيد:
شاهرخ، اين که مي گن همه بايد مطيع امام باشن، يا همين ولايت فقيه، تو اينو قبول داري!؟
آخه مگه مي شه يه پيرمردِ هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟
.
شاهرخ کمي فکر کرد و با همان زبان عاميانه خودش گفت:
ببين، ما قبل از انقلاب هر جا مي رفتيم، هر کاري مي خواستيم بکنيم، چون من رو قبول داشتيد، روي حرف من حرفي نمي زديد؛
درسته؟
آنها هم با تكان دادن سر تائيد کردند...
.
بعد ادامه داد:
هر جائي احتياج داره يه نفر حرف آخر رو بزنه، کسي هم روي حرف اون حرفي نزنه...
حالا اين حرف آخر رو، تو مملکت ما کسي مي زنه که عالم دينِ، بنده واقعي خداست، خدا هم پشت و پناه ايشونه...
.
بعد مکثي کرد و گفت:
به نظرت، غير از خدا کسي مي تونست شاه رو از مملکت بيرون کنه، پس همين نشون مي ده که پشتيبان ولايت فقيه خداست...
.
ما هم بايد به دنبال امام عزيزمون باشيم...
در ثاني ولي فقيه کار اجرائي نمي کنه بلکه بيشتر نظارت مي کنه...
.
اين استدلال هاي او هر چند ساده و با بيان خاص خودش بود!
اما همه آنها قبول کردند...
.
چند روزي از پيروزي انقلاب گذشت شاهرخ نشسته بود مقابل تلويزيون، سخنراني حضرت امام در حال پخش بود...
.
داشتم از کنارش رد مي شدم که يکدفعه ديدم اشک تمام صورتش را پر کرده...
باتعجب گفتم:
شاهرخ، داري گريه مي کني!؟
با دست اشکهايش را پاک کرد...
و گفت:
امام، بزرگترين لطف خدا در حق ماست...
.
ما حالا حالاها مونده که بفهميم رهبر خوب چه نعمت بزرگيه، من که حاضرم جُونم رو براي اين آقا فدا کنم...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 قولى كه شهيد شاهرخ ضرغام به مردم داد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
دعای #مادر و پسر یکجا مستجاب شد.
روز هفدهم آذر سال ۱۳۵۹ بود. نیرویهای اعزامی عملیات بیسروصدا و شبانه به کانال ماهشهر نزدیک شدند و تا نزدیکی صبح ۳۰۰ نفر از نیروهای رژیم بعث را به هلاکت رساندند. اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنیصدر از ستون خودیها پشتیبانی نکردند. دشمن پاتک زد و در ناباوری شاهرخ ویارانش تعداد زیادی از رزمندهها به خاک و خون کشیده شدند. شاهرخ در سنگر ماند و با آرپیجی شروع به منهدم کردن تانکهای بیشمار دشمن کرد. در همین حین با فریاد از دوستانش میخواست زخمیها ما را به عقب برگردانند. در همین وانفسا تیری به سینه اش اصابت کردند. یارانش دیدند که آن سرو سهی چطور به زمین افتاد. کمی که دور شدند این را هم دیدند که نیروهای بعثی بالای سر حرّ انقلاب آمدند و با شناسایی او شروع به هلهله و پایکوبی کردند. ابوالفضل ضرغام مدتها بود که با دلاوریهایش کابوس گردانهای بعثی شده بود. کار بهجایی رسید که صدام برای سر او جایزه تعیین کرد. هنوز ظهر نشده بود که رادیو عراق پخش برنامههای عادیاش را متوقف کرد و گوینده اخبار با صدایی شعف آلود از کشته شدن ابوالفضل ضرغام خبر داد. سر شاهرخ را از تن جدا کرده بودند. همان شب تلویزیون عراق پیکر بیسر او را نشان داد. گوینده مدام میگفت ما سر شاهرخ، جلاد حکومت ایران را از تن جدا کردیم. بعدازآن دیگر اثری از شاهرخ ضرغام نبود. آنهمه نذرونیاز و دعای مادر و پسر باهم یکجا اجابت شد. شاهرخ در رکاب امامش ابوالفضل شد و به شهادت رسید و همانطور که خواسته بود پیکرش مفقود شد و شهادت دلاورانهاش همه بدیهای گذشتهاش را شست و با خود برد.
@ravianerohani