#روز_هشتم
#روایت_اردو
#اردو_جهادی
#یادداشت_۸
صد چشمه ز چشمِ من گشاید
چون چشمْ برافکنمْ بَر آن رو 😳
نزدیکِ ظهر بود و بچه ها خسته از کارِ چند ساعته، برمیگشتن برای استراحت. طبق عادت. اول رفتیم سمتِ مزارِ #شهید_الیاسی که عرض ادبی کنیم و بریم حسینیه.
مردِ میانسالی رو دیدم که سر مزار بود.
چشمهای آشنایی داشت، چشمهایی که #غم و #صلابت، همزمان در اونها موج میزد، پیراهن مشکی به تن داشت که حدس زدم باید از بستگان شهید باشه، چون مادربزرگِ شهید الیاسی تازه فوت کردن. بیشتر دقت کردم دیدم حاج اکبر آقا، پدر بزرگوارِ شهیده😍
رفتم نزدیک و سلام کردم. عادتِ حاج اکبر اینه هرکس بهش سلام میکنه طرفرو طوری تحویل میگیره که همه فکر میکنن یا فامیلشونه یا دوست صمیمیشون.
بعد از سلام و احوالپرسی دعوتشون کردم تشریف بیارن حسینیه و با اینکه کار داشتن، با فروتنی قبول کردن🤝
حسینیه مشغول صحبت بودیم که آقاسیّد یه بیت شعر به حالت #تعزیه خوند👇
خواهر بیاور از کرمْ ذوالجناحِ مرا 😭
سمند تیز تک آن اسب باد پای مرا 😭
بعد از آقاسیّد حاج اکبر شروع کرد...
حاجی تعزیه خونه، تعزیهخونِ کار دُرُستی هم هست.
بسم اللّه تعزیه شروع شد...
مسلمــانــان حسین دیشب نخـوابید 😭
حسین تا صبح به دور خیمه گــردیـــد 😭
خواستم امروز روایتی بنویسم از #جهادی و #حواشی اون
➖از "شوقِ وصال😳"
➖از "هندوانه و خربزه و موز نیاوردی؟!😳"
➖از "مسابقهٔ خاص بودن😳"
➖از "غذا هست با نون خودتو سیر نکن😳"
➖و...
دیگه باید به #تیترهای عجیب و غریبِ من عادت کرده باشین
میخواستم ازشون بنویسم
امّا نه...
وقتی که آب باشد باطل بود تیمم...
حاج اکبر امروز رو شما روایت کن 💔
از بی بی حضرت زینب سلاماللّهعلیها 💔
از آقا امام حسین علیهالسلام 💔
از علی اصغرِ شیرخواره 💔
از اصغرِ خودت 💔
شما بگو که شما بگی قشنگتره
مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپردهاند به مستی زمام ما
حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همیفشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما
_______________________
پ.ن: شادی روح مادربزرگ شهید الیاسی و خودِ شهید بزرگوار صلوات و فاتحهای قرائت کنید.
🗓چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲
#ادامه_دارد
•┈┈••✾🖤✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/1994850655C49e3c10ea8