امروز روز اخر پیش دبستانی بود
و عمیقا ناراحتم و دلم برای تک تک بچه ها و لحظاتی ک کنارشون بودم تنگ میشه
وقتی با بچه ها خدافظی کردم و داشتن از در میرفتن چشمام پر اشک شده بود
هی با خودم میگفتم چقدر مگه پیششون بودم ک انقدر وابستشون شدم
منی ک از بچه ها اصلا خوشم نمیومد
منی ک وقتی یه بچه رو میدیدم اصن دلم نمیخواست نزدیکم بشه
امید وارم هر جا ک هستن سالم و موفق باشن 🪴
ریحان؛
من الزایمر دارم یادم میره اینا رو بزارم 😂
وای سی و یکمه من فک میکردم خرداد شروع شده 😭
امشب ازون شبایی بود ک همه خونه مامانیم جم شدیم و خیاری خوابیدیم
البته یه فرقی داشت با شبای دیگه
از وقتی ک برقارو خاموش کردن تا الان با دختر داییام داشتیم داستان ترسناک تعریف میکردیم
تو سگ گرما نفری یه پتو دورمون بود یه چراغ قوه هم رو زمین روشن کرده بودیم ک فضا ترسناک شه بعد اوج چیزای ترسناکبودیم ک دیدیم اذان گفتن خودمونو جم کردیم نماز خوندیم و دیگه کمکم میخوایم بخوابیم
البته نامردا منو انداختن کنار در 🤝
ریحان؛
امشب ازون شبایی بود ک همه خونه مامانیم جم شدیم و خیاری خوابیدیم البته یه فرقی داشت با شبای دیگه از
تقریبا اینو ساعت 3 نیم نوشتم ولی ایتا بالا نمیومد ک پست کنم 😐🤝