38.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رادیو_آرامش
موج: #فاطمیه
موضوع : عاشقانه های امیر المومنین و فاطمه7
بیش از یکصد کتاب #صوتی جذاب و رایگان
📗حاج قاسم
📒آن سوی مرگ
📕بیست و سه نفر
📘سلام بر ابراهیم
و....
اینجا گوش دهید👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2081751040C3711ba0d03
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
اینجا گوش دهید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2081751040C3711ba0d03
💌
در قسمتی از کتاب کشتی پهلو گرفته
از زبان امیرالمومنین، حضرت علی(ع) میخوانیم:
گاهی احساس می کردم که فاطمه اصلا دل ندارد. وقتی می دیدم به هیچ چیز دل نمی بندد، با هیچ تعلقی زمین گیر نمی شود، هیچ جاذبه ای او را مشغول نمی کند؛ یقین می کردم که او جسم ندارد، متعلق به اینجا نیست. روح محض است، جان خالص است.
گاهی احساس می کردم که فاطمه دلی دارد که هیچ مردی ندارد. استوار چون کوه، با صلابت چون صخره، تزلزل ناپذیر چون ستون های محکم و نامرئی آسمان. یکه و تنها در مقابل یک حکومت ایستاد و دلش از جا تکان نخورد. من مامور به سکوت بودم و حرفهای دل مرا هم او می زد.
گاهی احساس می کردم فاطمه دلی از گلبرگ دارد، نرمتر از حریر، شفاف تر از بلور. و حیرت می کردم که یک دل چقدر می تواند نازک باشد، چقدر یک انسان میتواند مهربان باشد. غریب بود خدا، غریب بود. من گاهی از دل او راه به عطوفت تو می بردم.
🍀☘🍀
📚 #کشتی_پهلو_گرفته
✍🏻 #سیدمهدی_شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رهبر انقلاب بعد از منبر آقای رفیعی به وی چه تذکری دادند؟!
#حضرت_زهرا 🌷
امام جعفر صادق “علیه السلام” میفرمایند:
علیکم بالزهراء، استغیثوا باسمها ونادوا مولاتکم فاطمة، وحینئذ تقضى حاجتکم، وتنالون مطلبکم.
بر شما باد به حضرت زهرا “سلام الله علیها"، به اسم او استغاثه کنید و مولای خود فاطمه را صدا بزنید تا حاجت های شما برطرف شود و به مرادتان برسید.
📚 الأسرار الفاطمیة: ص 38
🍃خُـوشا به حال هـر آنکس که مبتلای رضاسـت
🍂تـمام دار و ندار مـن از دُعـای رضـاسـت
🌸السَّلٰامُعَلَیکَیٰاعَلیاِبن ِموسَی اَلرّضٰا المرتضی🌸💖
✨﷽✨
🌼راز عزتمندی «#حاج_قاسم سلیمانی» از زبان یک رزمنده
✍️سردار «حسین معروفی» با بیان خاطرهاش از اینکه مهمان خانه شهید «قاسم سلیمانی» شده بود، اظهار داشت: رفاقت من و حاج قاسم خیلی عمیق بود، هرچند وقت یک بار به خانه همدیگر رفت و آمد داشتیم. یک روز خسته و کوفته از اداره برگشتم. نگاهی به موبایلم انداختم تا ساعت را چک کنم که متوجه شدم از طرف حاج قاسم تماس داشتم. سریع تماس گرفتم و حاجی بدون معطلی گفت: «حاج حسین کجایی؟» سلام علیک کردم که حاجی ادامه داد: «امشب همراه خانواده تشریف بیاورید. سفرهای کوچک انداختهایم تا دور هم باشیم.»
بدون وقفه قبول کردم. نزدیک اذان مغرب رسیدیم منزل حاجی. نماز را به امامت حاج قاسم خواندیم و برای شام غذایی که همسرشان پخته بود را خوردیم. بعد از شام با ایشان نشستیم به خاطرهبازی دوران جنگ؛ اندکی من میگفتم و اندکی حاج قاسم.
دیر وقت شده بود که گفتم: «شرمنده، خیلی دیر وقته بیشتر از این مزاحمتان نمیشویم.» سردار نگاهی کرد و با لبخند گفت: «کجا این وقت شب؟ امشب را پیش ما باشید.» با گرفتن رضایت چشمی از همسرم به حاجی رو کردم و گفتم: «چه سعادتی بیشتر از این». حاج قاسم از جایش برخاست و از اتاقی برایمان پتو و تشک نو آورد و در اتاق دیگری برایمان جا انداخت.
از بس روز خستهکنندهای داشتم، تا پلک روی هم گذاشتم خوابم برد. ناگهان با صدای گریه مردانه از خواب پریدم. سر در گم بودم. نمیدانستم اینجا کجاست و ساعت چند است! فقط صدای گریه مردانه از دور به گوشم میرسید. دستم را به چشمانم کشیدم و بعد از اینکه کمی سرحال شدم، اطرافم را نگاه کردم و با خودم گفتم «یعنی کیست که این وقت شب اینطوری گریه میکند!» با دقت گوش کردم، صدای حاجی بود. با خدایش میگفت «الهی العفو الهی العفو الهی العفو» سرم را چرخاندم و ساعت را نگاه کردم، درست ۲۰ دقیقه مانده بود به اذان صبح...
🍃🌺🍃🌺🍃🌺