eitaa logo
ریحانه النبی
123 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
176 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 فتوای مراجع معظم تقلید در مورد هر نوع معامله با رژیم منحوس صهیونیستی سوال: برحسب اطلاعات مؤثق درحالی‌که رژیم صهیونیستی اسرائیل در حال جنگ و دشمنی با مسلمانان است، از بعضی کشورهای اسلامی سوخت و مواد غذایی به اسرائیل فرستاده می‌شود، حکم شرعی اسلام درباره این معامله چیست؟ #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🌺 @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌"اجر بوسیدن پدر و مادر" ✍مردی به حضور پیامبر اکرم صلی‌الله علیه‌و‌آله رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده ام که آستانه در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس، یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه در بهشت می رسی. او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «قبر آنها را ببوس...» 🌺 @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 💔آقا بیا..... ✍ آقا بیا ڪه فاجعہ از حد گذشته است! انسان ز مرزِ هر چه نباید گذشته است! آقا بیا ببین که چه ها در زمان ما! بر امتِ مسیح و محمد «ص» گذشته است! تو شاهدی خودت که در این روزگار تلخ! بر دوستان خوبِ خدا بد گذشته است! هر روز بی قراریِمان می شود فزون! فرصت برای حوصله شاید گذشته است! هر روز ترس و توطئه،هر روز مرگ و خون! آقا بیا که فاجعہ از حد گذشته است! 🌺 @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
44.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 یکی از بهترین سرودهای امسال برای با عنوان ""
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ دعا برای در امان ماندن از شر اشرار 💌امام مهدی عجل‌الله‌فرجه فرمود: 🤲اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ الأَخیارِ فی آناءِ اللَّیلِ و أطرافِ النَّهارِ وَاکفِنی شَرَّ الأَشرارِ . 🌱خدایا! بر محمّد و خاندان برگزیده محمّد، در شب و روز، درود فرست و مرا از شرّ بَدان، کفایت کن. المزار الکبیر، ص ۵۰۹؛ دانش نامه عقاید اسلامی، ج ۹ ص ۳۳۴. 🌺 @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🌹‌ پیکر دختر بچه شهید با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی 💔 خوشا به حال پدری که دختر ندارد... ✍ریحانه از شب همه لباس هایش را آماده کرد که صبح خواب نماند. کاپشن صورتی، تیشرت سبز چمنی، شلوار مشکی. حتی گوشواره های قلبی را انداخت گوشش. دل تو دلش نبود. از وقتی چشم باز کرده بود، حرف حاج قاسم نقل خانه شان بود. وقتی سردار شهید شد 5 سالش بود ولی از آن موقع هر وقت دل مامان می‌گرفت، یا بابا دلتنگ می‌شد،گلزار شهدا بودند.  صبح تا مامان آرام صدایش کرد، از جا پرید. نماز صبح که خواند، به سرعت برق حاضر شد. مامان با تعجب گفت:« ای کاش هر روز برای مدرسه هم اینطوری بیدار می‌شدی، بس که صبح ها صدات می‌کنم گلوم پاره میشه» . 🌺 @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
ریحانه النبی
🌠☫﷽☫🌠 🌹‌ پیکر دختر بچه شهید با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی 💔 خوشا به حال پدری که دختر ندارد... ✍
به گلزار شهدا که رسیدند هنوز آفتاب نزده بود ولی انقدر جمعیت آمده بود که مجبور شدند ماشین را با فاصله زیادی پارک کنند. وقتی به گیت بازرسی رسیدند عمه‌ها با پسراشون آمده بودند. بابا خنده اش گرفت و گفت:« ما خودمون به اندازه یه لشگر شدیم که . مطمئنید چیزی برای پذیرائی باقی میمونه؟» راست می‌گفت. گیت را رد کردند و به موکب رسیدند. آفتاب تازه داشت طلوع می‌کرد. بوی اسپند و گلاب با خنکای هوای صبح ریحانه را سرحال کرد. خانم ها رسیده، نرسیده کار خودشان را شروع کرد. ریحانه هم برای اینکه از قافله عقب نماند لیوان های کاغذی را آورد. داخل سینی چید تا پدرشیر کاکائو بریزد. انقدر جمعیت زیاد بود که نفهمیدند کی ظهر شد. بعد نماز و نهار دوباره کارشان را شروع کردند. بابا با عشق به ریحانه نگاه می‌کرد و دلش آب می‌شد. «آخه دختر کی انقدر بزرگ شدی؟» جمعیت به قدری زیاد شده بود که مردم به زحمت راه می‌رفتند. مادرها به خاطر ازدحام جمعیت، بچه های کوچکشان را بغل کرده بودند. خانمی جلوی موکب ایستاد تا برای پسرکوچکش شیرکاکائو بگیرد. بلوز زرد و کلاهش که دو تا گوش توپی زرد داشت خیلی با نمکش کرده بود. ریحانه محو لپهای بیرون زده اش شده بود که صدای انفجار جیغ بچه را درآورد. همه می‌دویدند ولی نمی دانستند به کجا. هیچکس نمی دانست، چه اتفاقی افتاده. پدر سراسیمه دست ریحانه را گرفت و به پشت موکب دوید. می‌خواست مطمئن شود همه هستند یا نه؟ فریاد می‌زد: لیلا، زهرا، فاطمه؛ محمدجواد پس کجاست؟ وقتی چشمش به محمد جواد افتاد که با بقیه پسرها داشتند به سمت موکب می‌دویدند. خیالش راحت شد. همه را جمع کرد دور خودش. فریاد زد:« برمی گردیم. شما رو بزارم خونه خیالم راحت شه بعد برمی گردم. » همه به سمت گیت حرکت کردند. حواسش بود کسی جا نماند. 🌺 @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18