🔴 بصیرت لازمه زندگی منتظرانه
🔹 بصیرت به معنای بینایی قلب و درک صحیح مسائل و جریانات است.
🔹 در عصر غیبت حضرت ولی عصر عجل الله که فتنههای زیادی وجود دارد و مسیر حق و حقیقت غبار آلود بوده؛ برخورداری از بصیرت یکی از ضروریات زندگی منتظرانه است.
🔹 با شناخت بهتر امام زمان و ارتباط معنوی با آن حضرت است که میتوان بصیرانه زندگی کرد و از فتنههای مهلک عصر غیبت نجات یافت.
طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
🇮🇷 نهم دی ماه، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی باد.
24.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 روایت رفیق خوشبخت ما
▫️قسمت دوم : غصه سردار ...
«برگرفته از کتاب هزارو دوازدهمین نفر»
|#حاج_قاسم_سلیمانی🌷
|#رفیق_خوشبخت_ما
در حاشیه مراسم ۹ دی امروز یاسوج؛
جمع آوری هیزم و زغال برای مردم نیازمند اروپا (به ویژه فرانسه و آلمان) در #زمستان_سخت توسط دانش آموزان یاسوجی برگزار شد.
#حماسه_۹_دی
#زمستان_سخت
#غرفه_مهربانی
Ghalb_49_ostadshojae_softgozar.com.mp3
4.36M
💟 این جمله رو امروز به صورت تلقینی به اندازه یک دور تسبیح تکرار کن تا حسابی حس آرامش و ارزشمندی به خودت تزریق کنی
💟 زرنگ باش در قبال بدی هایی که دیگران در حقت کردند عزیزم...
❌ این انرژی های منفی را از خودت دور کن
#روانشناسی_قلب ۴۹
#استادشجاعی
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد
🔸جنس غمش جنس خودش فرق میکند...
✍مریم ابراهیمی شهرآباد
▫️خبرها جنس دارند، جنسی از شادی، غم، اضطراب، انتقاد، تهدید و...
◽️جنس خبرش فرق می کرد شاید ترکیبی بود از ترس، اضطراب، غم و حتی یتیمی.
آدم ها هم جنس دارند، بعضی ناجنسند و بعضی جنس الهی دارند، بعضی ها عجیب به دل
می نشینند، روزها هم جنس دارند، جمعه جنسش انتظار است، و چه زیباست برای منتظری که در این روز انتظارش پایان یابد...
🗓جمعه ها می خوابم، تا لنگ ظهر، کنار سارا، مهدی رفته بود آمل دیدن مادرش، من بودم و بچه ها، چرا بیدار شدم؟ یادم نیست، شاید سارا برای شیر خوردن بیدارم کرد، شاید باز علیرضا می خواسته پهلو به پهلو بشود پایش را کوبیده بود به فوتبال دستی ای که پایین تختش جاساز کرده بود.
حالا هفت صبح روز جمعه بی خواب شده بودم، روز خوبی را شروع نکرده بودم، حس بدی داشتم کلافگی، ترس، استرس، موبایل را از زیر بالشتم برداشتم، طیبه نیم ساعت قبل پیام داده بود، خواندن پیامش مثل خواب بود، مثل یک سیلی محکم، مثل عصر دوشنبه ۲۸ دی ماه نود پنج بود، وقتی جلوی سردخانه بیمارستان، پاهایم لرزید و نقش زمین شدم، وقتی زیپ کاور باز شد و من چهره معصوم بی بی ام را دیدم که آرام و بی صدا چشم هایش را بسته بود و برای همیشه خوابیده بود، مثل بیست اسفند ۹۰ وقتی برادرم هفت صبح زنگ زد به مهدی، مهدی هم وقتی تماسش را قطع کرد شروع کرد برای خودش روضه حضرت زهرا را زمزمه کردن، حس کردم باید اتفاق بدی افتاده باشد و افتاده بود، پدرم از بین ما رفته بود.
صبح جمعه ۱۳ دی ماه نود و هشت هم سومین باری بود که قلبم لرزید، دستم لرزید، بغض راه گلویم را بست، نفسم بند آمد، اما این بار جنس خبر روز شخصش خیلی فرق می کرد. این بار یتیمی من نبود، این یتیمی برای همه ایران بود، شاید همه سوریه، همه عراق و فلسطین و یمن و لبنان و حتی سیاه پوستانی که در دل آمریکا بودند، وقتی سرکلاس درس خواستم از حاج قاسم و شهادتش بگویم، دیدم که اشک در چشم همه بچه ها حلقه زد، برایم جالب بود، سر این کلاس درس چند ملیتی که هنوز زبان فارسی را خوب نمی دانند، چرا باید اسم حاج قاسم، قلب همه شان را بلرزاند، چرا باید اشک بشود زبان مشترک آفریقایی، تایلند، عراقی، سوری و حتی آن طلبه چینی. نه آنها که حتی من هم خیلی از حاج قاسم نمی دانستم، فقط این را خوب می دانستم تا وقتی هست پیاده روی اربعین امنیت دارد، حتی اگر داعش بیست کیلومتری کربلا عملیات انتحاری کند، فقط همین را می دانستم، اما حاج قاسم مثل شیشه عطری بود که وقتی شکست، بوی معطرش همه دنیا را پر کرد.
صبح جمعه سیزده دی ماه نود و هشت جنسش با تمام روزهای زندگی فرق
می کرد، جنس روزش، جنس خبرش، جنس فراقش و جنس کسی که آسمانی شدو شهادت را با تمام وجودش در آغوش کشید و برای رسیدن به معشوق در آتش عشق سوخت... اصلا حاج قاسم جنس خودش و غمش فرق می کند...
#مجله_زن_روز