eitaa logo
ریحانه النبی
123 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
176 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 بهلول و حاکم 🔰 در شهر بغداد، حاکمی خردمند و کنجکاو زندگی می‌کرد که از حکمت‌های مردی به نام بهلول بسیار شنیده بود. 🔹روزی حاکم به بهلول گفت: ای بهلول، آیا آرزو می‌کنی که همیشه سالم و تن‌درست باشی و در آسایش زندگی کنی؟ 🔸بهلول لبخندی زد و گفت: اگر همیشه در سلامت و آسایش باشم، به دنیا دل‌بسته و از یاد خداوند غافل می شوم. 🔹حاکم با تعجب پرسید: پس چه چیزی را برای خود بهتر می‌دانی؟ 🔸بهلول دستی به ریش خود کشید و گفت: خیر من در این است که هرچه خدا برام مقدر کرده، بپذیرم و شکرگزار باشم. اگر سزاوار چیزی هستم، او بهتر می داند که چه چیزی را به من عطا کنه. 📎 📎 📎 📎 ❤️ ✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
💢 تقسیم دنیا 🔰 خلیفه سوار اسب سفیدی شده بود و نیم نگاهی به مردم لابه لای دست فروشان بازار می‌کرد. 🔸چشمش به بهلول افتاد، چوبی در دست گرفته بود و مشغول اندازه‌گیری زمین بود. لباس ساده‌اش در برابر خدم‌وحشم خلیفه چندان به چشم نمی‌آمد. 🔹خلیفه رو به او کرد و گفت: چه میکنی مردک: 🔸بهلول لبخند مرموزی زد و گفت: دنیا را تقسیم می‌کنم! 🔹خلیفه با تعجب پرسید: بگو ببینم سهم من چه قدر است؟ 🔸بهلول نگاهی به چوبش انداخت، چند قدم این طرف و آن طرف رفت و با لحنی جدی گفت: هر چه حساب می‌کنم، می‌بینم که سهم من بیشتر از یک متر نیست. 🔹خلیفه که کنجکاوتر شد بود، پرسید: سهم من؟ 🔸بهلول چوب را به زمین کوبید و شمرده شمرده گفت: به تو هم بیشتر از یک متر نخواهد رسید. 📎 📎 📎 📎 ❤️ ✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
💢پول حمامی 🔰روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او اعتنایی نکردند و آن ‌طور که دلخواهش بود وی را لیف نکشیدند. 🔹بهلول لنگی به سر خود پیچید و هنگام خروج از حمام ده دینار به استاد حمامی داد. 🔸کارگران حمام چون این بذل و بخشش را دیدند از رفتار خود پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کرده بودند. 🔹هفته دیگر بقچه حمام زیر بغل زد و به حمام رفت، از در که وارد شد همه کارگران به او احترام می‌کردند و همه لیف به دست به جان بهلول افتادند. 🔸حمام تمام شد و همه خیره به دستان بهلول بودند که ببینند چه بذل و بخششی میکند، اما او این بار فقط یک دینار به آن‌ها داد. 🔹استاد حمامی تعجب کرد و پرسید: هفته قبل که کارگران تو رو لیف نزدند، ده دینار پرداختی و امروز که همه تو را لیف زدند فقط یک دینار میدهی. 🔸بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می‌پردازم، تا شما ادب شوید و رعایت مشتری های‌ خود را بکنید. 📎 📎 📎 📎 ❤️ ✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
💢خنده بیجا 🔰هوا سرد بود و بخار دهان از لابه لای عبایی که روی سر کشیده بودم به هوا می‌رفت، با عجله پشت سر سید محمد حسین طباطبایی وارد کلاس شدم. 🔸مثل هر روز پای منبر جایی برای خود دست و پا کردم. 🔹استاد با لهجه شیرین اصفهانی گرم بحث شده بود و شیخ‌علی مدام حرف استاد را قطع می‌کرد تا شاید به جواب سوالش برسد. 🔸استاد مکثی کرد و گفت: وقت کلاس رو با اشکال بی اساس نگیر. 🔹همه خندیدند و من هم خنده‌ام گرفت. 🔸بعد کلاس سید محمد حسین سر را زیر انداخت و بیرون رفت، با عجله پشت سرش دویدم، از دور صدایش کردم. برگشت، چهره در هم کشیده بود، با اخم گفت: تو چرا خندیدی؟ 🔹اگر مطلبی را تو خوب و روان میفهمی باید خدا را شکر کنی نه اینکه به دیگران بخندی. 📎 📎 📎 📎 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ❤️ ✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ @reyhanenabbe https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18