من #نسیم، دختری م که حافظه مو تو #تصادف با پسری به اسم پویان از دست دادم. 😰
چند روز از اون اتفاق گذشت و هیچ کسی #سراغم رو نگرفت. پدر مادر پویان اصرار کردند که تا پیدا شدن خانواده م برم خونه اونها بمونم، #پیمان برادر پویان با دخترخاله ش تازه نامزد کرده بود. بعد از مدتی متوجه شدم با همدیگه #اختلاف پیدا کردن.😰😰
دخترخاله ش عاشقش بود ولی پیمان بهش بی محلی می کرد،😡 همه مون برای یه مراسمی که قرار بود فردا شب برگزار بشه آماده شده بودیم، ولی در کمال تعجب پیمان ازم خواست که تو مهمونی..😱 ❌📵👇
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
من #نسیم، دختری م که حافظه مو تو #تصادف با پسری به اسم پویان از دست دادم. 😰
چند روز از اون اتفاق گذشت و هیچ کسی #سراغم رو نگرفت. پدر مادر پویان اصرار کردند که تا پیدا شدن خانواده م برم خونه اونها بمونم، #پیمان برادر پویان با دخترخاله ش تازه نامزد کرده بود. بعد از مدتی متوجه شدم با همدیگه #اختلاف پیدا کردن.😰😰
دخترخاله ش عاشقش بود ولی پیمان بهش بی محلی می کرد،😡 همه مون برای یه مراسمی که قرار بود فردا شب برگزار بشه آماده شده بودیم، ولی در کمال تعجب پیمان ازم خواست که تو مهمونی..😱 ❌📵👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce