#پیشنهاد_زن_فقیر_به_قصاب ‼️
قصابی بهنام ومعروفدربالاشهرهستم ه همیشهخدا همانصاف رعایت میکردم. دلمخوش بودبه چهاررکعتنمازی که میخوندم
اون روزمغازه خیلیشلوغ بود اخرینمشتری همرفتمنم مثل هرشب مغازهرو مرتبکردم شاگردمنبودکه خانومی بالباسهایرنگرورفته وارد مغازه شدو باصدایظریف ودلنشینی سلامداد سرموبلندکردم بهچهرهخانم جواننگاهی انداختم خانومدودل باصدایلرزونیگفت :حاجیبچههام گشنهان یهکیلوگوشت بهمبده بهازایپولش...نگاهی بهچهرهخانوم انداختمزیباو دلفریببوداینچه معاملهایه یهکیلوگوشت درإزایچی..؟گوشیبرداشتم باخانومم تماسگرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
#سرگذشتواقعیپروانه
#پیشنهاد_زن_فقیر_به_قصاب ‼️
قصابی بهنام ومعروفدربالاشهرهستم ه همیشهخدا همانصاف رعایت میکردم. دلمخوش بودبه چهاررکعتنمازی که میخوندم
اون روزمغازه خیلیشلوغ بود اخرینمشتری همرفتمنم مثل هرشب مغازهرو مرتبکردم شاگردمنبودکه خانومی بالباسهایرنگرورفته وارد مغازه شدو باصدایظریف ودلنشینی سلامداد سرموبلندکردم بهچهرهخانم جواننگاهی انداختم خانومدودل باصدایلرزونیگفت :حاجیبچههام گشنهان یهکیلوگوشت بهمبده بهازایپولش...نگاهی بهچهرهخانوم انداختمزیباو دلفریببوداینچه معاملهایه یهکیلوگوشت درإزایچی..؟گوشیبرداشتم باخانومم تماسگرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
#سرگذشتواقعیپروانه
#پیشنهاد_زن_فقیر_به_قصاب ‼️
قصابی بهنام ومعروفدربالاشهرهستم ه همیشهخدا همانصاف رعایت میکردم. دلمخوش بودبه چهاررکعتنمازی که میخوندم
اون روزمغازه خیلیشلوغ بود اخرینمشتری همرفتمنم مثل هرشب مغازهرو مرتبکردم شاگردمنبودکه خانومی بالباسهایرنگرورفته وارد مغازه شدو باصدایظریف ودلنشینی سلامداد سرموبلندکردم بهچهرهخانم جواننگاهی انداختم خانومدودل باصدایلرزونیگفت :حاجیبچههام گشنهان یهکیلوگوشت بهمبده بهازایپولش...نگاهی بهچهرهخانوم انداختمزیباو دلفریببوداینچه معاملهایه یهکیلوگوشت درإزایچی..؟گوشیبرداشتم باخانومم تماسگرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
#سرگذشتواقعیپروانه
#پیشنهاد_زن_فقیر_به_قصاب ‼️
قصابی بهنام ومعروفدربالاشهرهستم ه همیشهخدا همانصاف رعایت میکردم. دلمخوش بودبه چهاررکعتنمازی که میخوندم
اون روزمغازه خیلیشلوغ بود اخرینمشتری همرفتمنم مثل هرشب مغازهرو مرتبکردم شاگردمنبودکه خانومی بالباسهایرنگرورفته وارد مغازه شدو باصدایظریف ودلنشینی سلامداد سرموبلندکردم بهچهرهخانم جواننگاهی انداختم خانومدودل باصدایلرزونیگفت :حاجیبچههام گشنهان یهکیلوگوشت بهمبده بهازایپولش...نگاهی بهچهرهخانوم انداختمزیباو دلفریببوداینچه معاملهایه یهکیلوگوشت درإزایچی..؟گوشیبرداشتم باخانومم تماسگرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
#سرگذشتواقعیپروانه
#پیشنهاد_زن_فقیر_به_قصاب ‼️
قصابی بهنام ومعروفدربالاشهرهستم ه همیشهخدا همانصاف رعایت میکردم. دلمخوش بودبه چهاررکعتنمازی که میخوندم
اون روزمغازه خیلیشلوغ بود اخرینمشتری همرفتمنم مثل هرشب مغازهرو مرتبکردم شاگردمنبودکه خانومی بالباسهایرنگرورفته وارد مغازه شدو باصدایظریف ودلنشینی سلامداد سرموبلندکردم بهچهرهخانم جواننگاهی انداختم خانومدودل باصدایلرزونیگفت :حاجیبچههام گشنهان یهکیلوگوشت بهمبده بهازایپولش...نگاهی بهچهرهخانوم انداختمزیباو دلفریببوداینچه معاملهایه یهکیلوگوشت درإزایچی..؟گوشیبرداشتم باخانومم تماسگرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
#سرگذشتواقعیپروانه
#پیشنهاد_زن_فقیر_به_قصاب ‼️
قصابی بهنام ومعروفدربالاشهرهستم ه همیشهخدا همانصاف رعایت میکردم. دلمخوش بودبه چهاررکعتنمازی که میخوندم
اون روزمغازه خیلیشلوغ بود اخرینمشتری همرفتمنم مثل هرشب مغازهرو مرتبکردم شاگردمنبودکه خانومی بالباسهایرنگرورفته وارد مغازه شدو باصدایظریف ودلنشینی سلامداد سرموبلندکردم بهچهرهخانم جواننگاهی انداختم خانومدودل باصدایلرزونیگفت :حاجیبچههام گشنهان یهکیلوگوشت بهمبده بهازایپولش...نگاهی بهچهرهخانوم انداختمزیباو دلفریببوداینچه معاملهایه یهکیلوگوشت درإزایچی..؟گوشیبرداشتم باخانومم تماسگرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
#سرگذشتواقعیپروانه
#پیشنهاد_زن_فقیر_به_قصاب ‼️
قصابی بهنام ومعروفدربالاشهرهستم ه همیشهخدا همانصاف رعایت میکردم. دلمخوش بودبه چهاررکعتنمازی که میخوندم
اون روزمغازه خیلیشلوغ بود اخرینمشتری همرفتمنم مثل هرشب مغازهرو مرتبکردم شاگردمنبودکه خانومی بالباسهایرنگرورفته وارد مغازه شدو باصدایظریف ودلنشینی سلامداد سرموبلندکردم بهچهرهخانم جواننگاهی انداختم خانومدودل باصدایلرزونیگفت :حاجیبچههام گشنهان یهکیلوگوشت بهمبده بهازایپولش...نگاهی بهچهرهخانوم انداختمزیباو دلفریببوداینچه معاملهایه یهکیلوگوشت درإزایچی..؟گوشیبرداشتم باخانومم تماسگرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
#سرگذشتواقعیپروانه
#پیشنهاد_زن_فقیر_به_قصاب ‼️
قصابی بهنام ومعروفدربالاشهرهستم ه همیشهخدا همانصاف رعایت میکردم. دلمخوش بودبه چهاررکعتنمازی که میخوندم
اون روزمغازه خیلیشلوغ بود اخرینمشتری همرفتمنم مثل هرشب مغازهرو مرتبکردم شاگردمنبودکه خانومی بالباسهایرنگرورفته وارد مغازه شدو باصدایظریف ودلنشینی سلامداد سرموبلندکردم بهچهرهخانم جواننگاهی انداختم خانومدودل باصدایلرزونیگفت :حاجیبچههام گشنهان یهکیلوگوشت بهمبده بهازایپولش...نگاهی بهچهرهخانوم انداختمزیباو دلفریببوداینچه معاملهایه یهکیلوگوشت درإزایچی..؟گوشیبرداشتم باخانومم تماسگرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
#سرگذشتواقعیپروانه