رفیق...
بهدنیا،زیادۍمَحَلندھ...
دنیایِزیادیروحروخَفِهمےکنه!!(:
یابهقولمعروف...
-غرقدنیاشدھراجامشهادتندهند💔🌿'
#بیوگرافی
#شهیدشدندلمۍخواهد
#تلنگرانه
@rezvanesaadat
گفت: «قبلش که نمیتونستم از تو دل بکنم، چه برسه به حالا که امیرحسینم هست، اصلاً نمیشه!» مطمئن بودم این آدم قرار نیست به مرگ طبیعی بمیرد. خیلی تکرار میکرد: «اگر شهید نشی میمیری!» ولی نه به این زودی. غبطه خوردم. آخرین پیامهایش فرق میکرد. نمیدانم به خاطر ایام محرم بود یا چیز دیگری:
هیئت سیار دارم، روضههای گوشیام...
این تناقض تا ابد شیرینترین مرثیه است
سرترین آقای دنیا را خدا بیسر گذاشت
وقتی میمیرم هیچ کس به داد من نمیرسد الا حسین
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین
پیامم به دستش نمیرسید. نمیدانستم گوشیاش کجاست، ولی برایش نوشتم: «نوش جونت! دیگه ارباب خریدت، دیدی آخر مارکدار شدی!»
#شهیدشدندلمۍخواهد
#درخواستیهاا
#شهیدانہ
#کتاببخون
#شهیدمحمدخانی
@rezvanesaadat
حبیب مرد زحمتکشی بود. صبح زود میرفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمیگشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست. مردها صبح به صبح میرفتند و آخر شب بهسختی خودشان را تا خانه میکشاندند. یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب میشد. گاهی برای کار و کاسبیِ بهتر میرفت یک شهر دیگر و روزها میگذشت و ازش بیخبر بودم. من میماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود. حسابی سرم را گرم کرده بود؛ منتها مریضیام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند. عزیز، بیشتر از همه غصه میخورد و فکرش مانده بود پیش من. گاهی که میرفتم خانهشان، احوالم را خبر میگرفت و مدام از دیروز و روز قبلش میپرسید. باید خیالش را راحت میکردم که خوبم، ولی هم او و هم بقیه، میدانستند ازحالرفتنِ من خبر نمیکند. میگفت: «اگه بیهوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی، من چه خاکی به سر کنم؟»
#درخواستیهاا
#شهیدشدندلمۍخواهد
#کتاببخون
#پاےِدرسِ_شهدا
@rezvanesaadat
✋تلنـــگر........
نشستنوژستگرفتنسرمزارشھدابرا؎
لایڪجمعڪردن،یعنینہتنھاراهشونو
ادامہنمید؎بلڪهزد؎تـوجادھخاڪۍ💔
-اونجاآتلیہنیستڪه!!
#بہخودمونبیایـم...
#باید_شبیه_شهیدان_شویم
#شهیدشدندلمۍخواهد
@rezvanesaadat
راه شهیدان ادامه دارد:)🫀
#حوالیدل
#شهیدشدندلمۍخواهد
#ڪلنافداڪیـٰازهࢪا
#خادمشهدا
@rezvanesaadat