قرنطینه خانوادگی
سلام
چند روزی هست که من و همسر و دختر یک سال و چند ماهمون مبتلا به کرونا شدیم و الان در قرنطینه خانگی به سر می بریم.
از اونجایی که ممکنه خیلی ها الان تو قرنطینه باشن و یا ممکنه بعدا مبتلا بشن تصمیم گرفتم تجربه هام رو به صورت روزانه اشتراک بزارم.
لطفا دقت کنید این مطالب تجارب شخصی من در این دوران به عنوان یک بیمار هست، نه یک متخصص.
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
@literacy
قرنطینه خانوادگی_۱
شنبه ۳ آبان ماه
غروب بعد کلاس خریدهای عقد رو انجام دادیم؛
هفته دیگه عقد داداشم علی است، به خاطر وضعیت کرونایی یک عقد ساده خانوادگی قرار شد بگیریم تا دومین عروس وارد این خانواده بشه (یا اباالفضل😁).
دیروز که مامان گفت زودتر بیایید، کارها رو با خانوم تقسیم کردیم که چهارشنبه راه بیفتیم بریم شهرستان.
شب متوجه خستگی و بی حالی در خانومم شدم.
همسر جان گفت: خسته م، پاهام درد می کنه، نمیدونم ماله خرید رفتنه یا دارم مریض میشم.
صبح شبکه ۳ داشتم برنامه طبیب رو می دیدم راجع به تفاوت ها سرماخوردگی و آنفولانزا و کرونا می گفتن.
تو ذهنم گفتم اگر هم مریضی باشه چون یهو ظاهر شد احتمالا آنفولانزاست.
بهش یکم داروی امام کاظم ع آوردم دادم.
موقع نماز صبح گفت یک مقدار احساس تب دارم و علاوه بر پاهام کمرم هم درد می کنه.
اسپند دود کردم دوباره و براش قرص جوشان ویتامین c آوردم...
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
@literacy
قرنطینه خانوادگی _ ۲
یکشنبه ۴ آبان
بعد از چند ساعت استراحت، همسر جان گفتن حالشون بهتره و دردشون خیلی کم شده.
بهش گفتم استراحت کن، زود خوب بشی، مامان تنهاست، زود کارامون رو بکنیم و بریم.
رفتم ظرف ها رو شستم (تف به ریا😁) جوشونده دم کردم و یکم میوه و ... آوردم براش
نمکدون بابا هم طبق معمول شیطنت (آقا به ما گفته بودن پسر بچه پر درد سره، این دختر ما ماشالله روی هر چی پسره سفید کرده😱😱)
تنها تفاوت نمکدون این بود که هی آب میخواست و تند تند تشنه ش میشد.
این سرکار علیه، مادر نمکدون رو عرض می کنم، باز حالش یکم خوب شد شروع کرد به مزه ریختن:
آقا ... بله... گوشی ت رو بیار... میخوایی چی کار... میخوام عکسامون رو ببینم... دروغ میگی میخوایی مچم رو بگیری... تو بیار حالا... بفرمایید، دنبال چی هستی؟... بزار ببینم از من جز این عکسا که فقط چشمم معلومه عکس دیگه ای داری؟... میخوایی چی کار؟... خب اگر مردم کدوم عکسم رو میخوایی استوری کنی؟؟؟... بی بوووووووووووقققققق... دارم برات... بی بووووووووووقققق حتی بوووووووقققق
از اذان مغرب دوباره گل خونه ما پژمرده شد.
میل به غذا اصلا نداشت
فقط یه نوشیدنی براش آوردم، که گفت خیلی بهش چسبید، انگار بدنش نیاز داشت.
آب سیب، عسل، لیمو ترش
راستی سر درد هم از غروب شروع شده بود.
اون شب زودتر خوابیدیم...
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
💠 @literacy
قرنطینه خانوادگی _۳
دوشنبه ۵ آبان
نمیدونم چقدر خوابیده بودم و ساعت چند بود
با گریه های نمکدون بیدار شدم
تو تب داشت می سوخت، مامانش هم تب و لرز شدید.
خانوم گفت برو آب و عرق کاسنی بیار، پاشویش کنیم.
اولش سختش بود بهش آب بخوره ولی چون عاشق آبه هی بهش گفتم آب بادی (همون بازی) تا راضی شد.
یکم آروم شد، به خانوم گفتم مسکنی چیزی براش بیارم؟ قبول نکرد.
یکم خوابیدم باز با گریه هاش بیدار شدم، کم مونده بود اشک من و مامانش رو در بیاره (خب حالا، مَرده مثلا😁)
با رضایت بانو چند قطره شربت استامینوفن دادیم بهش، تا نزدیک به اذان صبح هی بیدار میشد، بعدش آروم شد؛ تا ظهر طبق معمول خوابید.
نماز صبح رو خانوم عابده ی عارفه به دشواری خوند، رو نمی کرد ولی معلوم بود.
💠ویتامین c هزار براش آوردم
💠آب عسل و سیب و لیمو
💠 و دسر انجیر که از فالوذج تو قم گرفته بودم
💠البته قبلش با آب داغ یه آب نمک درست کردم
اونم بعدا بهم گفت احساس کرده سبکش کرده...
چند ساعت بعد دوباره حالش بهتر شد.
اما چالش اصلی ما عقد داداش بود
ذهنم درگیر رفتن و نرفتن بود، بخش اعظم ذهنم داشت بیماری رو انکار می کرد.
مادرم دست تنها، تو شهر غریب بدون حتی یک فامیل، منم پسر بزرگ خانواده
خریدها و هدیه ها
از اون ور نمی تونستم با جون دیگران بازی کنم
ولو یک درصد احتمال می داشت.
کلاس عصر که خیلی برام مهمه رو تعطیل کردم.
زنگ زدم اول به علی:
سلام کجایی... دارم آماده میشم برم تهران، کار اداری دارم... تنهایی؟ ... آره... ببین مامان و بابا فعلا نفهمن... چیزی شده؟... ما احتمالا نتونیم بیاییم!... سکوت...برای عقد...یعنی چی؟... زن داداش و نمکدون مریضن، مشکوک به کرونا... خریدها رو کی بیاره پس؟؟ (من در افق محو شدم!!! نکشیمون با این همه عاطفه!!! داداشت و خانواده ش ممکنه بمیرن...🤣🤣🤣) ... نمیدونم، حالا یه کاریش می کنیم... نمکدون خوبه؟ مراقبش باش (من و زن داداش این وسط ...😁)
دو دقیقه بعد زنگ زد
الو... بله... من میام تهران یه جور بفرست اونجا...من که بیرون نمیتونم برم... بیا از اینجا بگیر برو.... ببینیم چی میشه
آخ آخ نمکدون شیطون ما رو بگو
بیدار شد. تبش کمه کم شده بود. ولی بی حال، مظلووووم و هی بهونه می گرفت
چسبیده بود به مامانش
اون بنده خدا هم کلی اذیت بود.
صبح علائم خیلی خفیف میشه
شب ها شدید میشه
اشتها هم نداشت.
بعد مشورت با خانوم دیگه زنگ زدم مامان، سلام مامان جان... سلام جانم... مامان اگر ما نتونیم بیاییم بد میشه؟؟... چرا؟؟!!! کاری پیش اومده؟... خانوم مریض شده، یک مقدار علائمش شبیه کروناس، نوه ت هم تب داشت، الان بهتره... ای وااای بمیرم براتون، کجا رفتین مگه؟ مراقب نبودین حتما؟ تو خوبی؟ ... آره، خانوم میگه تو برو، ولی منم در معرض بودم نمیتونم ریسک کنم... آقا! رضا میگه مریض شدن، نمیتونن بیان... الو رضا... سلام بابا جان... سلام، چی شده... توضیح دوباره (از صداش معلوم بود نگرانه ولی محکم می پرسید)... صد بار میگم مراقب باشید... بابا مراقبیم دیگه... ان شالله که کرونا نیست و بهتر میشید میایید... تصویری زنگ میزنم با دخترام حرف بزنم.
تماس تصویری
نمکدون بر خلاف همیشه بی جنب و جوش و بی حال میخنده
مامان به عروسش میگه ان شالله چیزی نیست، احتمالا آنفولانزاست
ما منتظریم زود خوب بشید بیایید
نیایید من خیلی غصه می خورم
بابا: نه غصه نمی خوریم، مراقب سلامتی تون باشید، عقد مهم نیست
و باقی سفارشات
انگار برخورد اولیه با کرونا، انکاره و بعدش حیرت و بلاتکلیفی که باید چی کار کنی
هر چند ساعت اسپند دود می کنم
به زور بهشون جوشونده های مختلف میدم
آب میوه و ...
زحمت غذا رو هم خواهر خانوم و خواهر خانوم زاده از طبقه بالا می کشن با کلی چیزای مقوی که منم حالش رو می برم
نون و چند تا خرید هم محمد حسین، باجناق زاده عزیز تهیه کرد.
باجناق عشق هم عصر کلی میوه خرید آورد.
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
♦️ @literacy
قرنطینه خانوادگی_۴
سه شنبه ۶ آبان
عصر دوشنبه زنگ زدم مدرسه و شرایط رو توضیح دادم و گفتم نمیتونم بیام.
از غروب یک مقدار خسته و بی حال شدم.
خانوم پرسید چیزی شده؟ گفتم خسته م
شب زود خوابیدم
تب و لرز شدید کردم...
برای نماز صبح که بیدار شدم وقتی وضو میگرفتم مثل بید میلرزیدم
تا حالا این طور تب و لرز نشده بودم
آخ آخ سر درد شدیدی داشتم که اون قدر فشار میاورد که با مشت گاهی میزدم تو سرم
برای مسح پا که اومدم خم بشم، انگار سر دردم چند برابر شد، داشت منفجر میشد
من کم بیمار نشدم، با درد هم آشنا هستم
اما نماز صبح سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹ سخت ترین نمازی بود که تو زندگیم خوندم
رکوع و سجده سخت ترین بخشش بود.
خانومم که یکم بهتر شده بود برام ویتامین c آورد.
رفتم کنار بخاری پتو کشیدم رو سرم و خوابیدم.
ظهر بیدار شدم. تب و لرزم بهتر شده بود ولی سر درد و بدن درد به خصوص پا درد شدیدی داشتم.
داروی امام کاظم ع خوردم و جوشونده و ...
خانوم... بله...گوشیم رو بیار... میخوایی چی کار... میخوام ببینم اگر مُردم از کدوم عکسم استفاده کنید... بی بووووووووقققققق با اخم فراوان... خخخخخ این به اون در
😈😈😈😈
مامان زنگ زد، صدام رو که شنید انگار کورسوی امیدش برای اومدن ما از بین رفت.
مامان با خانومم صحبت کرد و گفت عقد رو میخواییم عقب بندازیم
خانوم به شدت مخالفت کرد و گفت اصلا این کار رو نکنید، هم دیگه در نزدیکی ها مناسبتی نیست و هم اینکه تدارک دیدید و هم این دو تا جوون منتظرن رسما زن و شوهر بشن.
منم از دور گفتم، اصلا این کار رو نکنید...
عصر هم علی اومد قم و وسایل رو گذاشتم جلوی در اومد گرفت
نمکدونم اومد تو حیاط و از دور عمو علی رو دید، نگذاشتم بره جلو...
بعدا به مامان گفته بود چه بیماری کوفتیه که تا اونجا برم و نتونم نمکدون رو بغل کنم (بابا احساسات، نکشیمون 😁😁😁)
امروز کلا به خواب گذشت، هی می خوابیدم و بیدار میشدم
نمکدون که خوبه خوب شده بود، هی میومد کنارم و میخواست بازی کنیم ولی من جون نداشتم
یکی از دوستانم که از مسئولین طلاب روانشناسی که میرن بیمارستان های بیماران کرونایی برای مشاوره، بهم زنگ زد. قرار بود چند نفر جدید هم بعد آموزش ها به تیم اضافه بشن، میخواست پیگیر بشه کار به کجا رسید؛ وضعیتم رو توضیح دادم.
بر اساس تجربه ش گفت:
استراحت مطلق کن، نه کار فیزیکی و حرکتی نه کار فکری؛ تا می تونی هم خوب غذای مفید و مقوی بخور هرچند بی اشتها خواهی بود؛ جوشونده هم فراموش نشه.
علیرضا هم که چند وقت بود از قرنطینه خارج شده، گفت:
بی رحمانه بُخور بده و بی رحمانه جوشونده آویشن و مرزنجوش و ... بخور
چون تو رحم کنی، اون رحم نمی کنه
حتما هم آب نمک هر روز قرقره کن تا به ریه نرسه.
راستش وقتی دردم زیاد بود فکر مرگ اومد سراغم؛ سالهاست که از مرگ نمی ترسم
برای نمکدون و مادرش هم بعد خودم ترسی ندارم
ترس از کارایی که کردم هم ندارم
بیشتر از کارهایی که نکردم میترسم.
مرگ در فکر من یک اتفاق خوبه ولی مرگ با بیماری، مرگی نیست که من بخوام و انتخابش کرده باشم.
به خدا گفتم خودت میدونی این انتخاب من نیست ولی راضی ام به رضای تو
با کرونام شروع کردم به حرف زدن، گفتم هر چقدر هم قوی باشی من ازت قوی تر هستم، تسلیمت نمیشم، جنگ با تو منو قوی می کنه، دردهای تو گناهای منو میریزه، پس بچرخ تا بچرخیم...
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
💢 @literacy
قرنطینه خانوادگی _ ۵
چهارشنبه ۷ آبان
امروز یکم حالم بهتره
فرصت شد کلی دایرکت جواب بدم.
در واقع این قرنطینه از جهاتی خیلی هم خوبه، کلی کار هست که میخواستی انجام بدی ولی فرصت نمیشد
البته زیاد توانایی و حال نداری
یکی از فواید قرنطینه آرامش ذهنی بود
ذهنم خیلی آرومه، میدونم تا دو هفته هیچ کاری ندارم
کلی پرونده باز تو ذهنم هست که موقتا همه بسته شدن.
احساس آرامش ذهنی دارم
هر چند بدنم درد می کنه.
امروز کلی سر به سر خانوم گذاشتم و با نمکدون بازی کردم.
دوش آب داغ خیلی حالم رو بهتر کرد.
کلا به یک نتیجه ای رسیدم:
۱. دمای بدنت رو گرم نگه دار
۲. طبعت رو گرم کن
اولی با تنظیم دمای محیط و نزدیک وسیله گرمایشی بودن
استفاده از سشوار
دومی با خوردن غذاهای گرم و نوشیدنی ها و جوشونده ها
روغن مالی بدن و کف پا
چرب کردن شونه و کمر با روغن گرم و بادکش کردنش خیلی خوب بود.
یکی از مشکلات اینه که میل به غذا نیست
با خانوم تصمیم گرفتیم چیزهای مقوی کم حجم بخوریم
شروع کردیم هر روز به خوردن انواع سویق با آب گرم و عسل، و تخم بلدرچین
نمکدون شیطونی ش بیشتر شده، خونه رو ترکونده
دویست گرم وزن کم کرده
خانوم هم امروز حس بویایی ش رو از دست داد.
سرفه های خشک هم داره.
شب دوباره بی حالی اومد سراغم.
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
🔅 @literacy
قرنطینه خانوادگی _۶
پنجشنبه ۸ آبان
امروز خیلی حالم خوبه
ولی خانوم حالش خیلی بده، سرفه های خشک و شدید داره و به شدت بی حاله.
خونه رو جمع و جور کردم و ظرفا رو شستم و با نمکدون کلی بازی کردیم.
عبدالحسین تو اینستا پیامی رو فرستاد، رفتم تو پیجی که پستش رو فرستاده بود، یه داروی گیاهی برای کرونا درست کرده بودن و تصاویر و فیلم های کسایی که در عرض ۲۴ تا ۴۸ ساعت علائمشون رفع شده بود رو گذاشتن!
عبدالحسین گفت: ماله رفقاست انگار کارشون جواب داده
راستش زیاد مطمئن نبودم چون هر کی یه نسخه میده
با این حال رفتم پیجش ببینم سفارش چطور می گیرن، دیدم گفته سفارشات حداقل یه هفته طول میکشه آماده بشه
منم گفتم تا اون موقع یا مُردم یا خوب شدم؛ بی خیال شدم.
حوصله مون خیلی سر رفته، به خصوص نمکدون.
خانوم گفت آخر شب سوار ماشین بشیم بریم از دور به حضرت معصومه س سلام بدیم و بیاییم که بالاخره به این نتیجه رسیدیم به ریسکش نمی ارزه.
خانوم امروز می گفت وقتی کرونا می گیری به خوردن چیزای مقوی نیاز داری، بیچاره اونایی که براشون ممکن نیست، مریضی حتما بیشتر آزارشون میده
گفتم: فشار مریضی یه طرف، فشار روانی اینکه میدونی نداری یه طرف.
تازه علاوه بر مسائل مادی، بنده خداهایی که تنهان و کسی رو ندارن چقدر سخته براشون.
آدم مریض میشه به کمک و توجه نیاز داره، اونایی که تنهان خیلی سخت تر میشه براشون.
امروز یکم کتاب خوندم، روانم آرامش پیدا کرد؛ اصلا آرامش بخشی چون کتاب هست مگه؟
این چند روزه کلی تلوزیون نگاه کردیم؛ حتی شبکه چهار 😆😆😆
الان علاوه بر باجناق جان، شبکه ۴ من رو هم به عنوان بیننده داره 😆😆😆
از غروب حسابی حالم بد شد، بدن درد شدید و بدجور بی حالی
انگار وقتی حالت خوبه نباید گول بخوری و به خودت فشار بیاری.
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
♦️ @literacy
قرنطینه خانوادگی _۷
جمعه ۹ آبان
امروز حالم خیلی بده
تقریبا کل روز به خواب گذشت
دیگه بوها رو نمی فهمم
خانومم امروز بهتره.
با کرونا در جنگم
بهش گفتم: نمیتونی کاری کنی لب به شکایت وا کنم.
من تسلیمت نمیشم، نه جسمی نه روحی.
خدایا شکرت...
یا امام زمان عج من تحمل می کنم، شما غصه نخور...
سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
🌐 @literacy
قرنطینه خانوادگی_۸
شنبه ۱۰ آبان
امروز حالم بهتره.
مثل روزای قبل صدقه کنار گذاشتم.
دو مورد مشاوره تلفنی دادم.
امروز به خانومم گفتم: اگر هتل بستری بودیم این قدر بهمون نمی رسیدن که از بالا باجناق و خانواده ش بهمون میرسن.
خانومم تنگی نفس داره.
بعد نماز براش و برای همه مریض ها دعا کردم.
راستش میترسم خانومم حالش بدتر بشه و مجبور بشیم بستری ش کنیم.
بخواد تنها بیمارستان بمونه خیلی سختش میشه، نمکدون رو چیکار کنم؟
خودمم تحملش رو ندارم.
غروب بهش گفتم:
تسلیمش نشو خانوم
باهاش بجنگ
امروز پیجی که عبدالحسین معرفی کرده بود، کلیپ تهیه خانگی دارو گیاهی کرونا رو گذاشته بود، تصمیم گرفتم درستش کنم.
بعضی از مواد رو نداشتیم گفتم محمد حسین برامون بخره.
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
♦️ @literacy
قرنطینه خانوادگی_۹
یکشنبه ۱۱ آبان
بدن درد دارم، یک مقدار هم تنگی نفس.
با این حال مشاوره تلفنی رو کنسل نکردم.
امروز هم حال مطالعه داشتم خدا رو شکر.
یک مقدار آستانه تحملم اومده پایین، دو سه بار با نمکدون تند صحبت کردم.
اونم حسابی حوصله ش سر رفته و هی لج بازی میکنه.
از خونه نشینی خسته شدم؛ خانوم هم حوصله ش حسابی سر رفته.
تنگی نفس خانوم هم هنوز اذیتش میکنه و زمین گیرش کرده.
دارو رو آماده کردم؛ از امشب شروع کردیم به خوردن
حسّ خوبی دارم.
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
🌐 @literacy
قرنطینه خانوادگی_ ۱۱
سه شنبه ۱۳ آبان
حال خانوم خیلی بده، به زور حرف میزنه، دوز داروش رو از دیشب بیشتر کردم.
زنگ زدم ۴۰۳۰ شرایطمون رو گفتم، گفت همین حالا ببرش اورژانس بیمارستان.
نمکدون رو سپردیم به خواهر خانوم، رفتیم بیمارستان، اکسیژن خونش خوب بود، تعطیل بود دکتر متخصص نبود، رفتیم دکتر عمومی، عکس از ریه نوشت، عکس گرفتیم.
دکتر گفت زیاد ریه درگیر نیست، فقط گفت استراحت کنید و خودتون رو تقویت کنید.
سر راه آب سیب گرفتم و برگشتیم.
الحمدلله حال من خیلی خوبه.
بخور جوش شیرین دادیم، عصری چند ساعت خوابیدیم.
خانوم حالش بهتره یکم.
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
💠 @literacy
قرنطینه خانوادگی _۱۲
چهارشنبه ۱۴ آبان
امروز حال خانوم خیلی خوب شده، فقط سرفه های تک و توک. بدن درد هم نداره.
منم جز خستگی و بی حالی دیگه علامتی ندارم.
فکر کنم دارو خیلی خوب بود.
خدا رو شکر، به لطف خدا خطر رفع شد.
امروز کلی با نمکدون بازی کردیم. بچه م حال و حوصله ش اومد سر جاش.
خانوم محمد برامون غذا پخته بود، محمد آورد برامون.
آش و قورمه سبزی، چسبید.
چقدر خوبه تو زندگی ت آدم هایی باشن که بهت توجه دارن.
بابا اینا هم که تصویری تماس گرفته بودن، از چهره مون فهمیدن بهتر شدیم، کلی خوشحال شدن.
راستی علی ما هم دیروز قاطی مرغ ها شد خدا رو شکر
چقدر خوشحالم براش.
امروز کلی پیام تو اینستاگرام از آدمهای مختلف داشتم که هم برامون دعا کرده بودن و هم توصیه هایی کرده بودن.
منم تک تک شون رو دعا کردم.
خدایا بابت تمام مهربونی هات شکرت.
وقتی سالمی، نعمت های بزرگش رو نمی بینی.
خدایا ما رو ببخش به خاطر توقعات عجیب و غریبی که دنیای مدرن بهمون القاء می کنه، چشممون رو بر نعمت هایی که بهمون دادی می بندیم.
خدایا شکرت که با بیماری به ما تذکر میدی، شکرت که بیماری رو موجب ریزش گناهان ما قرار میدی.
از تمام کسانی که ما رو همراهی کردن، ممنونم؛ الهی همه تون سالم و تندرست باشید.
ما خوب شدیم و چند روز دیگه در قرنطینه می مونیم و به جریان زندگی بر می گردیم.
اگر نگرانتون کردیم، حلالمون کنید.
در پناه حق
یا علی مدد
#قرنطینه_خانوادگی
#استاد_یوسف_زاده
💢 @literacy