نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوسوم کنار شهیدی که عاطفه همیشه باهاش درد و دل میکرد، فاتحهای خواندم. چشمم
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوچهارم
- این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین دخترا. برید تو اتاقتون.
سلما در اتاق را بست.
-خب سارا، تو شروع کن.
سلما: باشه، من دارم ازدواج میکنم.
از خوشحالی جیغ کشیدم.
-هیسسسس ،چه خبرته؟
-دامادکیه؟ میشناختیش؟
-نه نمیشناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش...
- وایییی ،پس عاشق هم شدین...
-من عاشق شدم...
- شوخی میکنی ؟از تیپش خوشت اومد؟
- از گریه هاش! یه بار که رفته بودم همراه بابا ،ستاد مشغول عکس گرفتن بودم ،صدای گریه شنیدم ،صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه میکنه و گریه میکنه
اولش فقط جالب بود برام ،و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه میکنه بابا هم گفت ، علی یکی از مدافعین حرم بوده ،همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا بر میگرده ،علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب میبینه و قطعش میکنن
خیلی برام جذاب بود،روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا میرفتم میدیدمش ،که کم کم فهمیدم عاشقش شدم
- تو دیونه ای؟ عاشق یه مرد ویلچری شدی؟
- اولش فکر میکردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس ،حسه عشقه ،یه روز رفتم باهاش حرف زدم ،گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج میکنین؟ گفت قصد ازدواج ندارم
- واییی خدا!
-چند روزی نیومد ستاد، بیشتر دلتنگش شدم. واسه همین به بابا گفتم ،از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاره ،چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه،
گفت میره باهاش صحبت میکنه.
-خاله ساعده چی؟
- مامان که تا مدتها باهام حرف نمیزد،
تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد ،نمیدونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد.
الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم
- سلما من هنوز تو شوکم.
سلماخندید.
- سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمیشه ...
- پس خدا کنه عاشق نشم...
-من که دعا میکنم عاشق بشی تو...
- سلما الان باید بیای ایران زندگی کنی؟
- نه ،همینجا زندگی میکنیم ،علی میخواد بیاد همینجا پیش بابا کار کنه
-خوب حالا نوبت توعه ،بگو میشنوم
- من به غیر از ناراحتی و غصه چیزی ندارم بگم.
خاله ساعده صدامون زد.
-بچه ها بیاین شام بابا هاتون اومدن.
بعد از شام به اتاق سلما رفتیم.
- سلما اتاقت یه آرامش خاصی داره ،خیلی دوست دارم اتاقت و ...
سلما: قابلت و نداره....
- حیف که تو چمدونم جا نمیشه وگرنه میبردمش..
-خوب حالا تعریف کن ماجرای خودتو چی شده
- بزاریم واسه فردا؟ حالا بخوابیم خستم.
با صدای اذان بیدار شدم، سلما عین فرشتهها به نماز ایستاده بود.
ادامه دارد.
🏴 @rkhanjani
خدایا!
ایستادهای توی بخش کنترلِ کیفی
و هی ما را با چیزهای عجیب و غریب امتحان میکنی
که ببینی چند مَرده حلّاجیم!؟
- چوپان معاصر -
———🌻⃟————
@rkhanjani
💠 ربنا انک رئوف رحیم
#حشر ۱۰
———🌻⃟————
@rkhanjani
می روم سرچ می کنم اینکه می گوید رئوفم یعنی چه ، بعد می بینم که یعنی کسی که شَفَقَت دارد ، یعنی یک مهربانی خیلی خیلی شدید دارد بعد ادامه اش یک روایت زیبا دیدم ، دلم نیامد حواله ی نگاهتان نشود ...
👇👇
اگر این ذکر برای اکنون ما نیست پس برای کی به کار می آید..
#یارئوف_ویا_رحیم
#حواله_ی_امروز
———🌻⃟————
@rkhanjani
خدایا فارغ ساز دل مرا برای محبت خودت...
- صحیفه سجادیه -
———🌻⃟————
@rkhanjani
#پرسش_پاسخ
#حجاب_نوگُلان
1⃣1⃣آنقدر از کودکی دخترمون رو با مفاهیم دینی آشنا کنیم که وقتی دوستان یا اقوام اون رو درمورد اعتقاداتش به چالش کشیدن مردد نشه و محکم از عقایدش دفاع کنه.یعنی باید دلیل حجاب داشتن و یا نماز خوندن و روزه گرفتن رو به طور کامل و متناسب سنش براش توضیح بدیم
2⃣1⃣اگر خودمون نتوستیم به خوبی مفهموم حجاب رو براش بیان کنیم باید از مشاوران دینی و افراد قابل اعتماد در این زمینه کمک بگیریم.گاهی ممکنه حرف شخص دیگه تاثیر بیشتری روی فرزند ما داشته باشه.اگر شخصی در دوستان یا اقوام مون می شناسیم که فرزندمون بهش علاقه داره و ازش حرف شنوی داره ازش خواهش کنیم با دخترمون صحبت کنه
3⃣1⃣از سخت گیری بیش از حد و خشونت به خرج دادن پرهیز کنیم.مثلا اگر در رعایت کامل حجاب سهل انگاری کرد با لحنی ملایم و دوستانه بهش یادآوری کنیم که پوشش ش رو درست کنه
💠به این روایت زیبا از امام باقر(ع) دقت کن:👇👇👇
«چون کودک سه ساله شود، هفت بار به او «لااله الا الله» را تلقین کن... چون هفت ساله شود، در این سن دستور دهند، تا صورت و دستهایش را بشوید و چون چنین کرد، به نمازش وادارند. آنگاه او را تا نه سالگی واگذارند؛ و زمانی که نه سالش تمام شد، به او وضوء بیاموزند ( و اگر برای یاد گرفتن آن مسامحه کند) او را تادیب کرده و امر به نمازش کنند، و بر ترک آن تنبیه نمایند. و زمانیکه وضوء و نماز را فرا گرفت، خداوند پدر و مادرش را بیامرزد؛ انشاء الله.»*
📌حجاب هم مثل نماز از احکام واجب اسلامه که برای آموزش اون به فرزندان باید مرحله به مرحله و با صبر و حوصله اقدام کنیم
📚*الامالی، للشیخ الصدوق، مجلس ۶۲، صفحه ۴۷۵، حدیث ۱۹
🏴 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوچهارم - این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین دخترا. برید تو اتاقتون. س
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوپنجم
- سارا،چقدر میخوابی تو دختر؟
- بزار یه کم بخوابم.
-پاشو میخوایم بریم بازارها.
مثل فنر از جا پریدم.
سریع حاضر شدم.
موقع خرید، کل ماجرا را برای سلما تعریف کردم.
سلما هم مثل عاطفه قاطی کرد.
وهر چی دلش خواست بهم گفت.
-سارا!تو دختر خوبی هستی، نذار با ندونم کاری آیندهات خراب بشه.
-دیگه بدتر از اینم میشه مگه؟
غروب همه سوار ماشین عمو حسین شدیم. به شهربازی رفتیم. بعد هم شام و پبادهروی.
سلما به خاطر دیدن یارش خوابش نمیبرد ،هر از گاهی چشمانم را به زور باز میکردم، قرآن میخواند ،چه صدای دلنشینی داشت نزدیکای صبح خوابش برد.
صبح با صدای خاله ساعده از جا پریدیم .
- سلما ، سلما پاشو علی اقا اومد.
سلما: واااییی. مامان شوخی نکن ،آبروم رفت.
- زشته بابا ،بیچاره خیلی وقته اومده نذاشت بیدارت کنم ،سارا هم تو اتاق بود نتونست بیاد داخل.
سلما دست صورتش را شست. بلوز و شلوار اسپرت پوشید. موهایش رادم اسبی بالای سرش بست و رفت.
منم آماده شدم. موهایم را زیر شالم دادم.
پایین رفتم و سلام و احوالپرسی کردم.
- سارا بریم آماده شیم.
- چرا؟
سلما: بریم بیرون دیگه.
- واییی تو چقدر ماهی، نامزدت بعد مدتی اومده باید باهم تنها باشین،
مزاحم میخواین چیکار؟
علی آقا گفت: این چه حرفیه ،شما هم مثل خواهر من ،درست نیست خونه تنها باشین.
- اصلا میدونین چیه ،خوابم نصفه موند، میخوام برم بخوابم.
ادامه دارد...
🏴 @rkhanjani
#خدا_کند_آقایم_بیاید...
💠 تازه از سفر رسیده بود،
نشانی خانه ای که می خواست را همه می دانستند
و راهنمایی اش می کردند،
آفتاب که به مغرب رسید می خواست از اسب پیاده شود و حاجتش را بگوید...
شنیدهبودصاحبخانه #کریمتریناست...
هنوز از اسب پیاده نشده بود
که امام حسن علیه السلام یک کیسه نقره به او داد
و گفت حاجتت را نگفته می دانم...
حالا پیش خودم می گویم
💠 آقای من
حاجت من را هم که نگفته می دانی
آقاجان میشود مستجابش کنی؟
🙏خدا کند آقایم بیاید...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
@rkhanjani
1_446613212.mp3
2.06M
🎵اگر ریشههای #عاشورا را بررسی نکنیم ...
🔻ماجرای شیعیانی که نمیتوانند امام زمان را تحمل کنند!
#شام_غریــبان
#استاد_پناهیان
🕯@rkhanjani
☁️🧡
هرجراحتڪھ
دلمداشت،بہمرهمبِہشد...
داغدورۍستڪھ
جزوصلتودرمانشنیست🚶🏻♂️💔"
#رویـاےحرم...(:
🍃❣️به عشقش سه بار بگو صل الله علیک یا ابا عبدالله
________________
@rkhanjani
🌙شبتون پر از عشق به حسین_یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🍃
🌧️دلخوشی آیت الله
خوانساری با وجود دست خالی... ✅
@rkhanjani
مکان انتقاد
💢اگر با انتقاد به دنبال تغییر در همسرتان هستید، در جمع به او انتقاد نکنید؛ زیرا بسیاری از افراد، حتّی آنهایی که مشتاق شنیدن عیبهای خود هستند، از انتقاد در جمع، عصبانی شده، واکنش منفی از خود نشان میدهند.
❌برخی، عقدههای خود را به بهانۀ انتقاد، خالی میکنند؛ یعنی در جمع، عیب فرد را میگویند تا شخصیت او خُرد شود، بعد هم اسم این عمل را انتقاد میگذارند!
3⃣ زبان انتقاد
⚠️ اگر انتقاد را اهدای عیب به همسر بدانیم، باید در هنگام انتقاد، رویی گشاده، گفتاری دوستانه و لحنی مهربان داشته باشیم. در غیر این صورت، انتقاد، تأثیر خود را نخواهد داشت.
📛 برخی انتقاد خود را با زبانی سرزنشآمیز مطرح میکنند. این کار، بیش از این که شخص را تغییر دهد، ناراحت میکند. پس باید مراقب باشیم که انتقاد ما شکل زخمِ زبان یا سرزنش به خود نگیرد.
⬅️ ادامه دارد....
📚تا ساحل آرامش
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بال و پرم باش..تاج سرم باش
به یاد من شبای جمعه
تو حرم باش..♥️
#شبزیارتی✨
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوپنجم - سارا،چقدر میخوابی تو دختر؟ - بزار یه کم بخوابم. -پاشو میخوایم بریم ب
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوششم
سلما و علی اقا رفتند.
من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک کردم. بعد هم وسایلم را از اتاق سلما جمع کردم و به اتاق دیگری بردم.
موقع ظهر همه در خانه جمع شدند.
بعد از شستن ظرفها به اتاقم رفتم.
-سارا چرا وسایلت و اوردی اینجا؟
- خوب میخواستم تو و علی اقا با هم باشین.
- چقدر تو خوبی!
ولی نمیخواد علی اقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من.
- واا چه حرفا ،بهش بگو من از اینجا تکون نمیخورم ،دوست داره میتونه پذیرایی بخوابه.
وقتی تنها شدم، به عاطی زنگ زدم.
-سلام بیمعرفت! یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ ،مردیم؟ منفجر شدیم ؟
صدای خنده اش بلند شد.
- واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی ،عزرائیل تو رو میخواد چیکار؟
-عاطی بر گشتین از راهیان نور؟
-اره عزیزم ،دیروز اومدیم ،الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم
- خوش بگذره پس ،فقط زیاد نخور چاق میشی ،آقا سید پشیمون میشه.
- دیوونه ، تو چی خوش میگذره.
- عالی
سوغاتی یادت نره هااا ،میکشمت
- ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم
- سارا جان کاری نداریم برم اماده شم همراه اقا سید بریم بیرون
- نه گلم ،سلام برسون.
ادامه دارد...
🏴 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
عزیزان همراه ؛
این کار شما صدقه جاریه ست برای شما عزیز
و کسی بتواند دراین مسیر بیوفتد قطعا َشما نیز تا وقتی آن ادامه یابد ماجور خواهید بود .....😊
پس یک یا علی همه ی تبادل ها را رقم خواهد زد ....👍
#تلنگر
+یعنی میشه امام زمان با خودکار سبز💚
دور اسممون خط بکشه؟♻️
بگه اینم نگه داریم...‼️
شاید به درد خورد...👌
شایدحسینی شد یه روز😔
دور گناه رو خط کشید🕊
.
°اعوذباللهمنشرنفسی
@rkhanjani
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋