eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
629 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌛خلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا همه را برای شما آفرید... ۲۹ 😍😍😍 ⚘⚘⚘ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
از تمام دیدنی‌های دنیا، برای کشورگشاییِ درونِ نادیدنی‌ات، بهره بگیر؛ 😌😌💪👌 @Ostad_Shojae ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
هدف اينه: سال ديگه اين موقع، سر جاى الانمون نباشيم ... Ok😉😊 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای تمرکز بیشتر ۱_ برای ساعاتی که تمرکز دارید برنامه ریزی کنید. ۲_تمرین کنید که ذهنتون روی یک کار تمرکز کند. ۳_جریان زندگی رو بپذیرید ، یعنی مقاومت نکنید. ۴_خواب کافی داشته باشید. ۵_فهرست کارهاتون رو مشخصا با جزئیات بنویسید.👌 ۶_تکرار تکرار و تکرار کنید. ۷_کارها قبلی رو تمام یا کنار بگذارید. ۸_ به عادات روزانتون توجه کنید‌. ۹_وقت تمومه ، استراحت کنید. ۱۰_برای کار و استراحتتون مرز تعیین کنید. ۱۱_ بعد از اتمام کارهاتون به خودتون یک لذتِ ویژه هدیه بدید. 👌👌👌 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
در عشق ورزیدن و دوست داشتن، شجاع، مسئولیت پذیر و بی‌توقع باشید. حس کردنِ عشق، صبوری میخواهد. 👤 پونه مقیمی ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
19.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🖤🖤 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
🔰 چجوری محبتمون رو به بچه‌ها نشون بدیم؟ 🔻 و علاقه خودتان را ابراز کنید. این کار نقش الگویی برای فرزندان دارد. اما در محبت به بچه‌ها از چه کلماتی می‌توان استفاده کرد؟ ⬅️ در بیان محبت از صفات فرزندتان استفاده کنید. مثلاً اگر پسرتان نان خریده، به او بگویید، مرد خانه من! جانشین من! توجه کنید یکسری کلمات مانند زیبایی و قد و قامت را کمتر به کار ببرید؛ مثل پسر قشنگم! چون زیبایی ژنتیکی است. 👈 بهتر است چیزهایی را که خود فرزند کسب کرده به کار ببرید. مثلا بگوییم پسر با عرضه‌ام، پسر تلاشگرم! یا اگر پوشال کولر را عوض کرده به او بگویید، ای تنها کسی که بلدی پوشال عوض کنی! اثر این ابراز علاقه ها، توجه به فرزند است. 🎤دکتر بهین @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
نگاه خدا💗 #قسمت_چهل‌ویک روی تخت نشسته بودم و به عکس مامان فاطمه نگاه می‌کردم. "اینجوری نگام نکن مام
💗نگاه خدا💗 امیرطاها به من نگاه نکرد. - عذر خواهی کنین از طرف من ،نمیتونم بیام. با عصبانیت پایم را روی ترمز فشار دادم. - ببخشید امیرآقا. من جزامی‌ام؟ -چرا این حرف و میزنی؟ - بابا ما محرم همیم ،چرا نگام نمیکنی ؟ چرا اصلا حرفی نمی‌زنی؟ تو که می‌خواستی از اول همین‌جوری رفتار کنی، می‌گفتی اصلا محرم نمی‌شدیم. بابام مشکوک شده،میگه چرا نمیای خونمون؟ چرا زنگ نمیزنی؟ سرم راروی فرمان گذاشتم و گریه کردم. -ببخشید من منظوری نداشتم. فقط نمیخواستم علاقه‌ای ایجاد بشه... نگاهش کردم. -چرا باید علاقه‌ای ایجاد بشه؟ من‌ و شما مثل دوتا دوستیم ،میخندیم ،میریم بیرون ،حالا این بین دستمون به هم خورد هم اشکالی نداره محرمیم. اینجوری که شما رفتار می‌کنین بابام بعد دوماه عمرا بزاره عقد کنیم. _ شرمندم... باشه چشم. دیگه تکرار نمیشه. "پسره‌ی دیوونه مثل بچه کوچیکا رفتار میکنه." به دانشگاه رسیدیم. - امیر آقا! - بله؟ - من کلاسم تمام شد تو کافه منتظرتون میمونم بیاین با هم بریم خونه ما. - باشه چشم. از همدیگر جدا شدیم. اینقدر ازدواجمان زود و سریع شد که کسی باخبر نشده بود. سر کلاس میز جلو نشستم . یاسری هم انتهای کلاس بود. با دیدنم جلو آمد. هم ردیف من نشست. استاد وارد کلاس شد. تا آخر کلاس یاسری چشمش به حلقه‌ی در دستم بود. عصبانتیتش از چهره اش پیدابود. بعد از کلاس به کافه رفتم. منتظر امیر شدم. کیک و نسکافه خریدم. یک دفعه یاسری، مثل عزرائیل بالای سرم آمد. - مخه کیو زدی؟ - یعنی چی؟ (به حلقه دستم اشاره کرد. -کی تونسته بره مخ حاجیتو بزنه؟ - به شما هیچ ربطی نداره بلند شدم و و از کافه بیرون رفتم. از پشت صداشو بلند کردو گفت: هوووو دختر باتوام؟ عصبانی شدم و برگشتم سمتش: هوووی پدر مادرتن که وقت نذاشتن بهت تربیت یاد بدن! دستش را بلند کرد. کسی دستش را گرفت. امیر بود. - شما به چه حقی با ناموس دیگران اینجوری حرف میزنی؟ -برو بابا پی کارت تو چیکاره شی که زر میزنی؟ -من همه کاره شم ،زنمه ،دفعه آخرت باشه جلوش افتابی شدیاا؟ یاسری چیزی نگفت. امیر دستم را گرفت و از دانشگاه بیرون رفتیم. سوار ماشین شدیم. توراه بودیم، نمیدانستم کجا بروم؟ خونه‌ی ما یا خونه‌ی امیر؟ - اگه میشه بریم بهشت زهرا. به بهشت زهرا رسیدیم. امیر جلوتر می‌رفت، من هم پشت سرش. رسیدیم به خاک مامان. فاتحه که خواند، بلند شد. - میرم سمت گلزار و برمی‌گردم. سرم را روی سنگ گذاشتم. "مامان جون میشه بغلم کنی، میشه ارومم کنی، حالم خرابه خرابه، البته نه از اون خرابهای قبلیا ،خرابیش جدیده دیدی دامادتو ،نمیدونم چرا کنارش احساس آرامش میکنم، نمیدونم چرا تو دانشگاه اومد جلو به همه گفت این زنمه احساس خوشبختی کردم ،کمکم کن مامان ،کمکم کن درست تصمیم بگیرم." رفتم گلزار شهدا. نشسته بود کنار شهید گمنامم. لحن قرآن خواندنش خیلی قشنگ بود. -ببخشید که تو دانشگاه دستتونو گرفتم ،مجبور بودم اینکارو کنم دستش را گرفتم، با خنده گفتم:من زنتم دیگه پس میخواستی دسته کیو بگیری؟ سرش را بالا گرفت. در چشمام نگاه کرد. "وای هیچ وقت اینجوری بهش نگاه نکرده بودم." دوباره سرش را پایین انداخت. - ببخشید امیر آقا، شما اینقدر سرتون پایینه ،چشماتون سیاهی نمیره؟ خندید. -بریم؟ کجا بریم؟ امیر ایستاد. -دست بوسی حاجی ادامه دارد... 🏴 @rkhanjani
سه ساله دخترت افتاده از نفس بابا دگر مرا ببر از کنج این قفس بابا به جز تو که آمده‌ای، امشبی به دیدارم نزد سری به یتیم تو هیچ کس، بابا 🌹🍃 (س)🥀 🏴 @rkhanjani