eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
626 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🌾› عمࢪیست‌بہ‌‌میخانہ‌ࢪخ یاࢪندیدیم! دݪ‌‌داده‌ولے‌حضࢪت‌دلداࢪ‌ندیدیم.. ꧇)♥️ السَّلامُ‌عَلَیڪ‌یٰا‌حُجَّةَاللّٰه‌فٖےاࢪضِه✋🏻 🌸 ____◇___•🦋•___◇____ @rkhanjani ____◇___•🦋•___◇____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مثل پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود. خدا به من دستور داد خدیجه را به قصر زمرّدی که در بهشت دارد و هیچ رنج و زحمتی در آن نیست، بشارت دهم. 📚 بحار الأنوار: ج ‏۴۳، ص ۱۴۱ @rkhanjani
استادصفایی ره خديجه چه كرده كه اين گونه در دل رسول(ص) نشسته؛ تا آنجا كه عايشه حتى پس از مرگ بر او حسادت مى‌برد؟ من از اين سؤال سمج نمى‌توانم دامن جمع كنم. اين همه ارزش آيا از معرفت و شناخت و يا عشق و ايمان و يا عمل و تقوا، از كدامين ريشه، سر برگرفته؟ ريشه‌ها را بايد در جايى ديگر جست؛ چون حتى تقوا توشه‌ى راه است. و توشه براى رفتن كافى نيست. و همانطور كه گذشت، حتى عصمت، كفاف اين مقصد بلند و راه دراز را نمى‌دهد و تحليلى ديگر مى‌خواهد. ...با اين نگاه، مى‌توانى بلوغ و تماميت خديجه‌ى كبرى و فاطمه‌ى زهرا را بفهمى؛ كه خديجه در برابر رسول خدا براى خودش حدى نگذاشت و سهمى نگرفت و فاطمه(س) در برابر ولىّ رسول خدا، از تمامى توانش كمك گرفت و سينه و صورت نيلى گرفت، ولى رخ از مولى نهان كرد و چهره به او نشان نداد. همانطور كه بارِ رسالتِ رسول بر دوش ابوطالب و جعفر و مصعب و جمعى ديگر بود و به وسيله آنها رسالت رسول گسترده و پخش شد، با مال خديجه و ثروت او نيز پيوند خورد و هنگامى هم كه آن ثروت تمام شد، نوبت ديگران است تا شروع كنند و در زمين بگردند و منبعى براى توليد و برداشت، داشته باشند. وفا و صفا و فناى خديجه، او را محبوبترين در وجود رسول مى‌سازد. تا آنجا كه هميشه او را پيش چشم دارد تا آنجا كه عايشه‌ى جوان با تمامى اقتدار و اعتماد به نفسش، حتى پس از مرگ خديجه، به حسادت مبتلا مى‌شود؛ چون مى‌بيند در زبان و چشم و دل رسول جايى براى جلوهى او نيست. و بالاتر از حسادت به شماتت مى‌پردازد كه چرا اين قدر به ياد كسى هستى كه خداوند بهتر از او را به تو داده است. تا آنجا كه رسول برمى‌آشوبد و تأكيد مى‌كند كه بهتر از خديجه را به دست نياورده است. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) خو
✍️ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️ ها و بلاهایـی که میاد سراغت فقـط برای حمام کردنِ روح توئه... تـا از تأثیراتی که گناهانت روی روحت گذاشته، پاک پاک بشی... غُـر نزنیـا! غـر زدن، خودش یه ! به جاش خُدارو شکر کن(: @rkhanjani
🔰خدیجه ﴿سلام‌الله‌علیها‌‌﴾ الگوی زن فعال اجتماعی و باحیای مسلمان 🔱وقتی دوران جاهلیت رو فساد پر کرده بود به حضرت خدیجه میگفتن 🦋 🔱یا فکرشو کنید توی اون دوران که ربا و رشوه و فساد مالی و اقتصادی خیلی زیاد بود ؛حضرت خدیجه تنها بانوی ثروتمند بودن که مال شون حلال بود. ‼️این برای یک زن خیلی خفنه😎 🔰پس شما دختر گل ؛بانوی گلاب میتونی با یه الگوبرداری از حضرت خدیجه جایگاه خوبی تو جامعه‌ات داشته باشی😌🌹 البته اگه اسلام بزاره زن آزاد باشه‼️😜 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا