فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راه فوق العاده برای برکت مال
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰🎤📚
🎙[استاد مسعود عالی]
@rkhanjani
#اوج_بی_نیازی_در_عصرظهور
هرچند در عصر ظهور نعمتهاى مادى به حد نهایی خود میرسند، اما در اين ميان بركات معنوى و روحى نيز وجود دارد كه ارزش آنها بسیار بیشتر از بهره های مادی است؛ از جمله آنها حس بی نيازى مردم در دوره امام مهدى (علیه السلام) است كه در احاديث زيادى بر آن تأكيد شده است.
❤️پیامبر اکرم(صلوات الله علیه) می فرمایند: «شما را به مهدى بشارت میدهم... [به هنگام ظهور او] خداوند دلهاى امت محمد را سرشار از بی نيازى میكند...»
📚 احمد بن حنبل، مسند، ج ٣،ص٣٧؛
درسنامه مهدویت، جلد ١، ص ٩۶
🖤اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🖤
🏴 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🌻🌤
#استوری
شاعریشغلشریفیست،بہشرطیڪہقلم
فقطازمدحعلیشاهنجفگویدُبس..!
#یکشنبههایعلوی💚
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجم
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود، تموم شد، از اون جا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم.
جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم. بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیر علی زنگ زدم. بله. این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید.
مامان: زینب کجایی مامان ؟
_ دوباره زینب ؟ مامان گریه کردی؟
مامان: خوب حالا. نه گریه نکردم کجایی؟
_ نمیدونم!
مامان: یعنی چی نمیدونم. بیا دم همون سقا خونه.
_ باشه. بای
راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت. اسمش سقا خونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم.
مامان : قبول باشه. بیا عزیزم.
_ چی قبول باشه ؟ این چیه ؟
مامان : زیارت دیگه. حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم.
_ کجا؟
مامان :هتل
_ به این زودی؟
مامان _ زوده ؟ الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم.
چی؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی.
_ مامان امیر کجاس؟
مامان: اون حرم میمونه.
دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ.
.
.
.
.
.
چشمامو باز کردم. همه جا تاریکه تاریک بود . مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب بود . 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا. واه مگه کجا رفته بودن. زنگ زدم به بابا.
بابا: سلام خانم. ساعت خواب.
_ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟
بابا: حرم.
_ من چرا نبردید پس؟
بابا: والا ما هرچقدر صدات کردیم، بیدار نشدی. چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت.
_ مرسی بابااااای گلم.
سریع بلند شدم و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم. رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم .
.
.
.
.
.
بابا: یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن.
شماره مامانو گرفتم.
_ سلام. مامان کجایید؟
مامان: همون جایی که نشسته بودیم.
_ باشه. الان میایم.
_ بابا گفت همونجایی که نشسته بودید .
با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم . کل صحن رو فرش پهن کرده بودند.
بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم. دنبالش راه افتادم.
از دور مامان و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن،دیدم.
حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم .
_ سلاااااام.
امیرعلی با لبخند جوابم داد.
مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد.
وای وای وای چه استقبال گرمی . بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمر درد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم .
.
.
.
_ امیر
امیرعلی:جانم؟
_ بهشت که میگن هینجاست ؟
توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد .
امیر علی: زینب درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری .
_ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه . ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره .
امیرعلی:اره خوب اینجا بهشت زمین عزیزم.
#ح_سادات_کاظمی
#ادامه_دارد
🏴 @rkhanjani
Part09_جان شیعه اهل سنت.mp3
7.44M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"( 9)
♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸 @rkhanjani
همان حقیقتِ آشکار
#مبین
———🌻⃟————
@rkhanjani
میدانی!
هر بار که واژه ی #مبین را می بینم و می نویسم و می خوانم یک چیز در دلم می افتد و تمام وجودم را با خودش به کوچه پس کوچه های ترس و وحشت می برد ...
آخَر حقیقتِ آشکار را که می گویند "همین خدای خودمان است و من و احتمالا شما در عمق جانمان حقیقتا احساسش کرده ایم! می بینم که_حالا نه با گفتار_ اما با هزاران رفتار و کردار انکارش می کنیم و هیچ ککمان هم به قول معروف نمی گزد...
حالا بیا و ببین اگر پنهان می بود و در عمق جان مانوس نمی بود با این دل وامانده ی در گِل مانده ،
ببین آنجا چه بر سرمان می آمد و با چه تیر می راندیمش و با چه توجیه انکارش می نمودیم ...
می دانی چه می خواهم بگویم
می خواهم بگویم #خدای_آشکارِ_من، #مبینِ همه جا حاضر و ناظرم، من از پس خودم برنیامدم حتی آنجا که در خانه ی دل مَسکن گرفته و عیان شده ای !
الهی خاک بر سرم بِشود با این همه ادعا،
من حواسم پرت است ، تو حواست به من باشد لطفا ...
#مثل_خیلی_ها
#حواسمان_ازتو_پرت_است😓💔
#فریادرَس
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز به امام زمان عج سلام کنیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَولایَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
سلام بر تو ای مولای ما ای صاحب الزمان💐
@rkhanjani
- Ostad_aali.mp3
4.19M
استاد عالی :
((شکر نعمت))
ماجرای یکی از اصحاب امام رضا
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_ششم
این سه روز مثل برق و باد گذشت.
من و امیرعلی بیشتر اوقات حرم بودیم. نمیدونم چرا؟ ولی یه حس خاصی داشتم.
انگار الان یه دوست صمیمی پیدا کرده بودم. احساس آرامشی داشتم که وقتی با حرفای عمو مقایسه میکردم در تناقص کامل بود. راستش به حرفاش شک کرده بودم. چون احساسم یه چیز دیگه میگفت و حرفای عمو چیز دیگه ای!
حالا لحظه خداحافظی بود. یه غم خاصی تو دلم بود مثل وقتی که از یه دوست جدا میشی. نمیدونم چه حسی بود؟
برای چی بود؟
ولی یه حس غریبی نمیذاشت برم.
هه منی که تو این چند ساله اصلا امام رضا رو فراموش کردم و هر شناختی داشتم برای ده یازده سال پیش بود، حالا برام شده بود،یه دوست که درد دل باهاش برام سراسر آرامش بود.
اما حالا داشتم از این دوست صمیمی که دوستیش از جنس عشق بود،جدا میشدم.
رو به روی ضریح ایستادم.
-امام رضا! ممنون بابت همه چی.
بابت اینکه بهترین دوستم شدی.
بابت گوش دادن به درددلام.
کاش خیلی زود بازم بیام.
یه بار دیگه چشمم دوختم به اون ضریح نورانی. که تا قبل از اینکه بیام اینجا برام یه جای بی اهمیت و معمولی بود ولی حالا شده بود مرحم دردام.
زیر لب خداحافظی کردم و رفتم بیرون.
با مامان اینا دم سقاخونه قرار گذاشته بودیم . رفتم همه اومده بودن و منتظر من بودن. امیرعلی چشماش قرمز شده بود و معلوم بود حسابی گریه کرده. اما هنوز هم لبخند رو لبش بود. با دیدن من لبخندش پررنگ تر شد و گفت: قبول باشه آبجی خانم.
یه لبخند محو تحویلش دادم خب حوصله نداشتم اصلا. دلم نمیخواست برگردم. امیرعلی یه پارچه سبز گرفت طرفم.
امیرعلی: اینو یادگاری از اینجا نگه دار تبرک شدس.
_ امیر میدونی که من به تبرک و این چیزا اعتقاد ندارم.
امیرعلی: خواهری خوب منم گفتم یادگاری. نگفتم برای تبرک که.
یه لبخند زدم و گفتم: ممنون.
بابا: خوب دیگه بریم.
دوباره برگشتم و با غم به گنبد طلا نگاه کردم . دیگه باید بریم.... هی
.
.
.
.
.
با صدای امیرعلی چشامو باز کردم.
امیرعلی: خواهری پاشو. گوشیت داره زنگ میزنه.
_ کیه؟
امیرعلی: نمیدونم.
با دیدن اسم عمو ناخوداگاه لبخند زدم اما با یاد آوری اینکه اگه الان از حس خوبم براش بگم مسخره میکنه، لبخندم محو شد.
_ جونم؟
عمو_ سلام تانیا خانم. چه خبر؟ نرفتی اونجا چادری بشی برگردی که؟
_ عمو نفس بکش. نخیر چادری نشدم . شما چه خبر؟ زن عمو خوبه ؟
عمو: طلاق گرفتیم.
با صدای بلند که بیشتر به داد شبیه بود گفتم _ چی؟
یه دفعه مامان و امیرعلی و بابا با ترس برگشتن سمتم. اگه بابا زود به خودش نمیاومده بود، صددرصد تصادف کرده بودیم.
عمو: عههه. کر شدم. خوب طلاق گرفتیم دیگه. کلا تو این دو سه سال آخر دلم رو زده بود.
به زور تحملش میکردم .
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🏴 @rkhanjani
⸤• #رزق_معنوے💌 ⸣
°
°
•\• فقطخداپشتتہ...
پسبیخودیواسھبقیه
دستوپانزن(:💔🖐🏼
والسلام
@rkhanjani
چیز های خوب به سراغ کسانی میروند که صبر میکنند اما چیزهای بهتر به سراغ کسانی میروند که برایش تلاش میکنند.
#نکته #زندگی ⚜
@rkhanjani
✅پرسش:
همسر من علاقه اي به خريد کردن ندارد و هميشه براي بيرون رفتن و خريد لباس و کفش به مشکل برميخوريم واز من ميخواهد که تنها به مغازه بروم.چگونه با اوصحبت کنم که با من همراه شود؟
🌺پاسخ:
با محبت سخن گفتن
زن با الفاظ شيرين و عاشقانه نسبت به شوهرش ابراز محبت كند؛ اين كار موجب علاقه مندي همسرش به او خواهد شد. پيامبر اسلام (ص) اين با محبت صحبت كردن را از حقوق مرد بر زن مي داند. قالَ الرَسولُ الله(ص) : يَا حَوْلَاءُ لِلرَّجُلِ عَلَى المَرْأَةِ....وَ تَوَدَّدَهُ وَ تُحِبَّهُ وَ تُشْفِقَهُ. پيامبر (ص) فرمودند : حق مرد بر زنش اين است .... با او مهرباني كند ودوستش بدارد و دلسوزش باشد ( مستدرك الوسائل ج 14 ، ص244)
علي (ع) : اعْلَمْ أَيْ بُنَيَّ أَنَّهُ مَنْ لَانَتْ كَلِمَتُهُ وَجَبَتْ مَحَبَّتُه. حضرت علي (ع) به امام حسين (ع) مي فرمايد : بدان پسرم به درستي كه هر كسي كلامش ملايم باشد ، محبت او بر ديگران واجب مي شود (بحارالأنوار ج74 ،ص241 ) .
وقتي مرد احساس كرد زن او را لايق و با جرأت مي داند، به خود مي بالد و اين شهامت را به دست مي آورد كه براي مقابله با هر مشكلي سينه سپر كند. او از لياقت خود اطمينان مي يابد و همين است باعث موفقيتش مي شود .امام صادق (ع) فرمودند : زن براي جذب و موافقت شوهرش از سه چيز بى نياز نيست كه عبارتند از : حفظ كردن خود از هر پليدي وآلودگي تا دل شوهرش در هر شرايطي خوشايند يا ناخوشايند نسبت به اومطمئن باشد؛ مراقبت از شوهر و پرستاري از وي تا اگر لغزشي از او سر زند ، به مهرباني با او برخورد نمايد؛ اظهار عشق به او با عشوه و دلبري و خود را آراستن به زيبايي كه مورد نظر شوهرش است.( تحف العقول،ص337)
يكي از مشخصات زيبا سخن گفتن ، عيب نگرفتن از شوهر، يا به قول مردان « نق نق» نكردن و دائم از شوهر ايراد نگرفتن است. امام علي (ع) به امام حسن (ع) فرمودند : خواهى با تو نيكى كنند با ديگران نيكويى كن. برادرت را با هر خصوصيّتى كه دارد بپذير و تحمّل كن. بسيار گلايه مكن كه كينه را برانگيزد و به دشمنى سخت كشاند.( تحف العقول ، ص85) و ( بحارالأنوار ج74 ص 212 )
زيبا خطاب كنيد تا جواب زيبا بشنويد.(غرر الحكم انصاري، ص181)
لوئيس ترمان عالم و روان شناس مشهور، مطالعه بسيار دقيقي در زندگي 1500 خانواده به عمل آورده است؛ نتيجه آزمايش ثابت كرده است كه شوهر ها نق نق كردن زن را بزرگترين وكشنده ترين عيب مي دانند. گالوپ روان شناس ديگر نيز همين را كشف كرده است و مي گويد : « مردها نق نق كردن زن را رأس عيوب آنها قرار مي دهند » . جونسون تمپر امنت(روان پزشك) در تحقيقات علمي خود به اين نتيجه رسيده که هیچ صفتی به اندازه عیب جویی و نقل نق زن در بدبختی خانواده موثر نیست! (آیین همسر داری . دوروتی کارگی.ص ۱۴۷)
🌺
☘🌺@rkhanjani
🌺☘🌺