eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
647 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_بیست_و_نهم به روایت امیرحسین آخیش. چقدر آروم شدم همیشه هئیت مسکن
به روایت حانیه چقدر دلم میخواست با یکی حرف بزنم ، یکی که درکم کنه و چه کسی رو بهتر از امیرعلی سراغ داشتم ؟ برادری که در کنار همه اذیت های من همیشه و همه جا پشتیبانم بوده و هست. تق تق تق امیرعلی: جانم؟ آروم درو باز کردم و وارد شدم. طبق معمول پشت میزش نشسته بود و کتاب میخوند. _ وقت داری یکم حرف بزنیم؟ امیرعلی: علیک سلام. بله من برای خواهرگلم همیشه وقت دارم. سر خوش نشستم رو تختش و شروع کردم به تعریف کردن اتفاقاتی که تفریحمون رو نا تموم گذاشت. با هر کلمه من اخمای امیرعلی بیشتر میرفت توهم. و در آخر امیرعلی: نگفتم بزار باهم بریم؟ بعدش هم ابجی چه دلیلی داره که تو جواب یه عده..... بعد هم کلافه "استغفرالله " ای گفت. _ حالا ببخشید دیگه. امیر تو با حرف اون آقا موافقی؟ خودت که میدونی من هرچقدر هم بدحجاب باشم اهل اینجور چیزا نیستم. یعنی قیافه من انقدر غلط اندازه؟ امیرعلی با پاش رو زمین ضرب گرفته بود و جوابی بهم نداد ، یعنی اونم همین فکر رو میکرد؟ عصبی از سر جام بلند شدم. _ آره؟ آره؟ تو هم فکر میکنی خواهرت از اون دختراییه که محتاج نگاه چهارتا پسره؟ فکر کردی من اینجوری تیپ میزنم که پسرا بهم تیکه بندازن ؟ امیرعلی: واه خواهر من . چرا عصبانی میشی من کی همچین حرفی زدم؟ دیگه برخوردام دست خودم نبود ، دلم نمیخواست دیگران درموردم همچین فکری بکنن ، شاید بدحجاب بودم ولی عقده ای نبودم . زدم زیر گریه و سریع پناه بردم به اتاق خودم، درو قفل کردم و خودمو انداختم و رو تخت و هق هق گریم رو آزاد کردم. چند ثانیه بعد صدای در و امیرعلی و گریه من و بعدش هم صدای نگران مامان بود که میخواست ببینه چی شده . امیرعلی: خواهرگلم. من که چیزی نگفتم. تو سکوت من رو برای خودت معنا کردی و اشتباه برداشت کردی. درو بازکن باهم حرف بزنیم. مامان: عه. خوب یکی بگه چی شده ؟ امیرعلی: هیچی مامان جان. منو حانیه باهم بحثمون شده. چیزخاصی نیست که. مامان: شما کی بحث کردید که این دفعه دومتون باشه ؟ دروغ نگو امیرعلی. امیر علی: مامان جان بزارید حالش خوب بشه براتون توضیح میدم. مامان_ از دست شماها . خیلی خب. امیرعلی: درو باز کن باهم حرف بزنیم. این راهش نیست. با این کارت هیچ چیز درست نمیشه. _ میشه تنهام بزاری؟ امیرعلی: میشه باهم حرف بزنیم؟ _ نه. امیرعلی: خیلی خب پس من همینجا میشینم تا زمانی که تو قصد حرف زدن داشته باشی. میدونستم وقتی یه چیزی میگه امکان نداره حرفش عوض بشه. به ناچار بلند شدم و درو باز کردم و بعد هم پشت به امیرعلی نشستم رو تخت. اونم درو بست و اومد نشست کنارم. امیرعلی: ببین خواهری وقتی تو اینجوری تیپ میزنی انگار اون مردای هوس باز رو داری تشویق میکنی که یه چیزی بهت بگن. فکر کردی حجاب برای چیه؟ اصلا تو میدونی چرا باید حجاب داشته باشی ؟ سوالی نگاش کردم و سرم رو به نشونه منفی تکون دادم. امیرعلی: حجاب ، حالا نه صرفا چادر، فقط و فقط برای امنیت خودته. وقتی تو بدحجاب باشی داری به همه قبلتم میدی که هرجور دلشون میخواد با تو برخورد کنن، داری میگی من هیچ مالکیتی نسبت به خودم ندارم ، داری زیبایی هات رو حراج خاص و عام میکنی. _ خوب چرا خانما حجاب داشته باشن؟ مردا میتونن نگاه نکنن . امیرعلی: تو در خونت رو باز میذاری میگی دزد نیاد چرا من در خونم رو ببندم؟ _ نه خب . اون فرق داره. امیرعلی: خب چه فرقی عزیز من ؟ اون راه خودش رو انتخاب کرده دوست نداره به سعادت برسه ولی تو که نباید بگی به من چه که اون نگاه میکنه مشکل اونه. نمیتونی همچین حرفی بزنی چون مشکل تو هم هست. چون امنیت تو هم در خطره. _ اگه خدا میخواسته زیبایی های یک زن رو کسی نبینه پس چرا اون رو زیبا افریده؟ اصلا چرا مرد نباید حجاب داشته باشه؟ امیرعلی: اولا که زیبایی های یه زن فقط برای همسرشه. وحجاب هم دربرابر محارم اجبار نیست . در مورد سوال دوم هم مرد ها هم باید حجاب داشته باشن ولی حد حجاب مرد و زن باهم فرق داره چون نوع آفرینششون باهم فرق داره. با حرفاش موافق بودم تا حالا هیچوقت به حجاب اینجوری نگاه نکرده بودم ولی هنوز هم با حجاب بودن برام غیر ممکن بود. _ یعنی برای امنیت داشتن حتما باید باحجاب باشی؟ امیرعلی: یه راه دیگه هم داری _ چیییی؟ امیرعلی:بشینی تو خونه با هیچ کس هم در ارتباط نباشی. _ مسخررررره امیرعلی: نظر لطفته. 🇮🇷 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله..
———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
استورۍ‌ویژه‌شهادت‌امام‌هادۍ(ع) " نقی " چه شهرت نابی ؛ فدای شهرتتان " علی " چه نام قشنگی ؛ فدای نام شما 🏴 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
با شفاعت امام هادی(ع)، سير در وادی ولايت با زيارت جامعه کبيره ممکن شده است. ◀️ «امام هادی(ع) در وادی ولايت يک کشتی به نام زيارت جامعه انداختند و می‌گويند که با اين کشتی سير کنيد؛ ناخدايش هم خود امام هادی(ع) است؛ البته همه اين، تشبيهی بيش نيست! لذا کسی خيال نکند زيارت جامعه کبيره را می‌خوانيم و خودمان می‌رويم! اين مثل کسی است که می‌گويد «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه‏»؛ ما قرآن را می‌خوانيم و ديگر پيغمبر می‌خواهيم چه کنيم؟! اين شخص نمی‌داند که همه قرآن دست پيغمبر است و ايشان بايد دستگيری کند والا کسی به قرآن نمی‌رسد. ◀️ جامعه کبيره در دست امام هادی(ع) است و سير در وادی ولايت با زيارت جامعه کبيره، سير به شفاعت امام هادی(ع) است. حضرت، شفاعت اوليه‌ای که کردند اين است که اين باب را باز کردند. مثل اينکه استاد به شاگردش می‌گويد اين ذکرها را بگوييد تا ببيند چه کار می‌کند تا به همان اندازه دستگيری کند؛ امام هادی(ع) اين زيارت را گفتند و ابواب معرفت با زيارت جامعه کبيره به روی ما باز شد؛ اين خيلی گشايش است و خيلی شفاعت مهمی است و حضرت شفاعت کردند و به شفاعت ايشان سير در وادی ولايت با زيارت جامعه کبيره ممکن شده است و اين سير به انجام هم نمی‌رسد الا با شفاعت خود امام(ع). کسی خيال کند اگر سرمان را زیر بيندازيم زيارت‌جامعه‌خوان می‌شويم، اشتباه فکر کرده است! ◀️ اين زيارت شريفه، در سلام‌هايش يک نوع خضوع و خشوع و قرب است و در لعن‌هايش يک نوع تبری و جدا شدن از ولايت باطل با شفاعت امام هادی(ع) است تا به تبری و تولی کامل برسد... لذا در پايان زيارت جامعه کبيره چنين آمده است: «أَنْ تُدْخِلَنِي فِي جُمْلَةِ الْعَارِفِينَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِي زُمْرَةِ الْمَرْحُومِينَ بِشَفَاعَتِهِم‏». اگر کسی اين سير را کرد به اذن خدای متعال به مقام معرفت می‌رسد و رحمت خاص الهی که رحمت رحيميه است به شفاعت امام(ع) شامل انسان می‌شود و انسان به مقامات معرفتی که در زيارت قرار داده شده می‌رسد». @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بسیار عالی و شنیدنی‼️👌 🍃از قافله عقب نمونی‼️🤚 🌿 🌸 🌹 🌸نشر دهید، اجر شما با امام زمان 🌸 @rkhanjani
شخصی به نزد آیت الله شاه آبادی، استاد حضرت امام آمد و گفت: _من از نماز خواندن لذت نمی‌برم😞، به برخی از گناهان هم علاقه دارم، آیا ذکری هست که.....📖 آیت الله شاه آبادی بلافاصله گفت: _شما موسیقی حرام گوش میکنی؟🤔🎶 طرف یکباره جا خورد و حرف ایشان را تائید کرد.😑➖ آیت الله شاه آبادی فرمودند: _ذکر لازم نیست، موسیقی حرام را ترک کنید😊🍃 صدای حرام انسان را به گناه علاقمند ودر نتیجه از نماز دور و بی علاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم میکند.💔 @rkhanjani
Part19_جان شیعه اهل سنت.mp3
4.8M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(19) ♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🇮🇷 @rkhanjani
شهید ابراهیم همت هر وقت‌ می خواست‌ برای بچه‌ها یادگاری بنویسه مینوشت: "من کان لله، کان الله له" هرکی با خدا باشہ خدا با اوست...✨ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فقط‌بندگی‌خداست تنها‌راه‌رسیدن‌به‌سعادت! -شهیدعلی‌خلیلی🌿'' @rkhanjani
# رمان از بهشت تا جهنم🌺👇
به روایت حانیه ......................................... حرفای امیرعلی رو باور داشتم ولی من همین جوری هم به زور شال سرم میکردم دیگه چه برسه به این که بخوام ده دور دور خودم بپیچمش. هوف. ولی چاره ای نبود ، آدمی نبودم که حرف مردم برام مهم باشه. ولی ظاهرا تنها برداشتی که از ظاهر من میشد داشت این بود که از خدامه موردتوجه پسرای لات قرار بگیرم ؛ از طرفی دلم نمیخواست همش نگران تیکه های پسرا باشم. پس بلاخره بعد از کلی فکر کردن و درگیری ذهنی تصمیم گرفتم یه مانتوی بلندتر بپوشم و حداقل یکم شالمو بکشم جلوتر . _ ماااماااان. مااااماااان. مامان:جونم ؟ _ میای بریم خرید؟ مامان: باهم؟؟؟؟؟؟؟ از این لحن متعجبش خندم گرفت خب حق داشت؛ من کی با مامان رفته بودم خرید که این دفعه دومم باشه ؟ همیشه با بچه ها میرفتم. _ اره . میخوام مانتو بخرم. مامان: خب چرا با یاسمین اینا نمیری؟ چیزی شده؟ _ واه چی شده باشه؟ میخواستم مانتوی بلند بگیرم .نمیای با اونا برم. مامان: تو ؟ مانتوی بلند؟ _ مامانی بیست سوالی میپرسی حالا؟ مامان:خیلی خب برو حاضر شو بریم. وقتی با مامان بودم که کسی نمیتونست حرفی بزنه پس نیاز به پوشیده تر بودن نبود. یه بلوز سفید آستین سه ربع با یه کت حریر نازک مشکی با یه ساپورت مشکی وشال و سفید. مثله همیشه پرفکت. مامان با دیدن من دوباره شروع کرد به سوال پرسیدن مامان: حالا مانتوی بلند میخوای چیکار؟ _ میخوام بخورمش. مامان : نوش جونت 😒. خب مثله ادم برای چی میخوای ؟ _واه مامان خوب میخوام هروقت تنها رفتم بیرون بپوشم که انقدر بهم گیر ندن. حالا بیا بریم. راستی ددی برده ماشینو؟ مامان: هوف. از دست تو. اره برده. زنگ زدم آژانس _ فداااات شم مامی جونم . . . . . نمیدونم امروز مردم تغییر کردن یا من حساس شدم. انگار قبلا اصلا این پسرای هیزو نمیدیم از در خونه که اومدیم بیرون تا الان 10.20 نفر یا چشمک زدن یا تیکه انداختن. هوف. خوبه مامان همرامه. فکر کنم باید تجدید نظر کنم و همیشه از این مانتو مسخره ها بپوشم. مامان _ حانیه بگیر بریم دیگه. الان دو ساعته داری میگردی فقط یه روسری گرفتی. _ عه به من چه هیچکدومشون خوشگل نیستن. عه عه عه مامان اونجا رو نگاه کن. اون مانتو مشکیه خوشگله . بیا..... و بعد دست مامان رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم به سمت اون مغازه . مانتوهاش عالی بود. یه مانتوی سفید بود که قسمت سفیدش تا روی زانو بود و روش پارچه حریر مشکی که تا زیر زانو بود جلوه خاصی بهش داده بود به خصوص حویه کاری های پایین پارچه مشکیه. با روسری مشکی که گرفته بودم عالی میشد. بلاخره بعد از 2 ساعت گشتن موفق شدم. . . . مامان در خونه رو باز کرد و منم دنبالش وارد خونه شدم. کفشای امیرعلی پشت در نشونه حضورش تو خونه بود با ذوق و انرژی دوباره که گرفته بودم مثله جت از کنار مامان رد شدم و کفشام رو در اوردم و رفتم تو . امیر رو مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد. _ سلااااام. امیرعلی: علیک سلام. چی..... حرف امیرعلی تموم نشده بود که دستشو کشیدم و بردمش تو اتاق. امیرعلی: چته؟؟؟؟ _ چشاتو ببند. سرررریع سریع کت حریر رو لباسم رو در اوردم و مانتو و روسری که گرفته بودم رو سرم کردم. نمیشد موهامو نریزم بیرون که یه دسته از موهای لختمو انداختم رو پیشانیم و رو به روی امیرعلی وایسادم . _ خب . باز کن. با دیدن من لبخند زد و حالت چهرش رنگ تحسین گرفت و بعد بلند شد رو به روم ایستاد و موهام رو هل داد زیر روسریم. امیرعلی: اینجوری بهتره. یه لبخند دندون نما تحویلش دادم و گفتم _ خب دیگه تشریف ببر بیرون میخوام استراحت کنم. ......................................................... بیا دل را بده صیقل بدین سان که بی‌عفت بدان بی‌شک به خواب است! 🇮🇷 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هشدارهای دوران نامزدی ✍#ازدواج_موفق ┏✾╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍✾┓ ➣ @rkhanjani ┗✾╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍✾┛