eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
648 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پرسش: من 22سالمه 3ساله ازدواج کردم طبقه پايين خونه پدرشوهرم زندگي ميکنم اونابه هردليلي هرچندوقت يکبارتوزندگيمون يه ناراحتي يادخالتي انجام ميدن من باشوهرم مشکلي نداريم ولي خودبه خودبحث ميندازن وناراحت ميشيم چيکارکنم که حرفاشون روشوهرم تاثيرنزاره وزندگيمون تلخ نشه 🌺پاسخ: زندگي با خانواده همسر(زن يا مرد) امتيازاتي دارد و در برابر منبع اختلافاتي مي شود. مثلا اگر فردي خداي ناخواسته بيمار شود يا نياز مالي براي خانواده پيش آيد و يا نياز به امنيت منزل موقع سفر باشد با زندگي نزديك هم اين مشكلات به آساني قابل رفع است. گاهي واقعا جوانان با توجه به شرايط سخت اقتصادي، شغل هاي موقتي و نداشتن تجربه كافي براي زندگي و مراقبت از فرزند نياز دارند در كنار يا نزديك خانواده خود يا همسر باشند. طبيعي است وقتي افراد نزديك هم زندگي كنند تنش هاي بيشتري را تجربه مي كنند همچنان كه وقتي در منزل پدري بوديم گاهي با اعضاي خانواده اختلاف و تنش داشتيم. بسياري از هاي والدين از روي داشتن خرده شيشه و پدرسوخته بازي نيست و واقعا قصد بهبود شرايط و كمك رساني و ارتقا زندگي دارند ولي با اين حال عادات زشت و بد نيز مي تواند زمينه ساز اختلاف و دلخوري ها باشد. 🔸هسته مركزي زندگي شما و همسرتان هسته مركزي خودش را بايد داشته باشد. اغلب اوقات شما با هم است و مكان مخصوص هم را داريد بايد در زماني كه با هم هست دوستانه قوانين زندگي خود را بچينيد البته نه به گونه اي كه شوهرتان تصور كند نگاه به خانواده او از روي بي انصافي است. نبايد ذهن شما بيش از اندازه درگير تزاحمات و اختلافات باشد اگر بر سر اختلافي شبانه روز به آن فكر كنيد حجم مشكل مانند بهمن هرساعت بزرگتر و بزرگتر ارزيابي مي شود و نتيجه اين مي شود كه براي يك مشكل با بار هيجاني 5 كيلويي، 300 كيلو واكنش نشان مي دهيد و طبيعي است ديگراني كه ناظر برخورد شما هستند شما را مشكل دار ارزيابي مي كنند. بهتر اين است كه خود را در دايره اي فرض كنيد كل زندگي خود را در دايره بچنيد. سلامتي جسمي و رواني و معنوي خود و شوهرتان، روابط مختلف و نقش هاي متعدد شما در زندگي، درآمد و نيازها و... يك قسمت كوچك نيز به روابط شما اختصاص دارد بنابراين ذهن شما بايد متناسب با اين قسمت درگير شود اين همه نه شبانه روز. به ذهن خود بگوييد براي گفتگو درباره اين مشكل ساعت 5 بعد از ظهر با هم گفتگو مي كنيم و به او اجازه ندهد وقت و بي وقت ذهن شما را درگير كند و حال شما را بگيرد. اگر اين كار را كند مانند گوشي همراهي مي شويد كه ال سي دي اش دائم روشن است و زود به زود شارژش تمام مي شود يعني شما با سبك زندگي پيوسته ظرفيت رواني تان كاهش پيدا مي كند به همين دليل زود رنج مي شود و درونتان انباشته از خشم و كينه مي شود و نسبت به تحريكات جزيي واكنش هاي نامتعارف به ديگران حتي مادر يا شوهرتان نشان مي دهيد. بنابراين آرامش ذهني و ظرفيت بالا لازمه مديريت موفق روابط است. 🔸سياست مداري واژه هايي كه به كار مي بريم بار هيجاني مختلف دارد داستان هارون الرشيد و خواب گزاران را شنيده ايد؟ اگر نشنيده ايد تحقيق كنيد ببينيد چگونه استفاده از كلمات مي تواند حال ما و ديگران را مديريت كند. شما تمايل داريد زندگي شما و خانواده همسرتان مرز داشته باشد با استفاده از واژه هايي مي توان به مقصود رسيد و با به كار بردن كلماتي مي تواند فرسنگ از مقصد دور شد. يك خانم ناشي مي تواند بدون مقدماتي سخناني بگويد كه ديد ديگران به او منفي باشد و يك خانم سياست مدار مي تواند به شيوه غيرمستقيم كاري كند كه واسطه هاي رازدار و همسرش محترمانه مرزهاي هر زندگي را پررنگ كند. سياسيت گام به گام براي ايجاد تغييرات اساس موفقيت است گاهي خانواده قوانين خاصي يا رسومات و عاداتي براي خود دارد مبارزه با اين قوانين مي تواند سبب تنش زيادي شود بنابراين بايد اينجا ملايم و نرم نرم جلو رفت. 🔸خانواده هايي كه خيلي با هم قاطي هستند و وقت و بي وقت بدون دعوت با دعوت به منزل همديگر مي روند بيشتر تنش خواهند داشت. اگر در روز برنامه اي نداريد با شركت در كلاس هاي فرهنگي، هنري، ديني و علمي وقت خود را مديريت كنيد. 🔸🔸تذكر با شوهرتان برنامه بريزيد كه مسائل را خودتان حل كنيد و شما و ايشان زود مسائل را به خانواده ها نكشانيد. براي دفع گرفتاري و بلاها از دعا و صدقه پيوسته در كنار اقدامات بالا و نازك انديشي و گفتگو و مذاكره هنرمندانه كمك بگيريد. 🌺 ☘🌺@rkhanjani 🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠امید بخشی 📌در زندگی، چالش‌های بسیاری وجود دارد. آن‌ها هم فصلی از زندگی به حساب می‌آیند. زمان‌هایی برای عزاداری یا جشن، برای جنگیدن یا خوشحالی کردن، برای مردد شدن یا اعتماد کردن. ‼️اما همواره یک چیز است که ما را سرپا نگه می‌دارد و آن امید داشتن است. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 همیشه نکته های مثبت زندگی را ببینیم 🎤 حجت‌الاسلام راشد یزدی @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞السلام علیک یا صاحب الزمان💞 بیچاره منم که یک عمر عادت کردم به جدایی😭 یارب به حق ناله های مادر عجل لولیک الفرج 🤲🤲🤲🌷 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🍁 کسی که زمان خوابیدن صد مرتبه استغفار کند گناهانش همچون برگ درختان فرو می‌ریزد و صبح که بلند شود گناهی برایش نماند. [ علیه السلام ] 📚 مکارم الاخلاق ص ۶۱۰ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅روش جالب تربیت فرزند ✍️آیت الله شاه آبادی (ره) استاد عرفان حضرت امام خمینی (ره) توصیه می‌کرد که اگر به عنوان مثال، فرزند شما نیاز به کفش دارد، گرچه شما دیر یا زود آن را تهیه خواهید کرد، به فرزند خود بگویید: عزیزم، بابا باید پول داشته باشد. مگر نمی‌دانی خدا روزی رسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برایت کفش بخرد. این کودک قطعاً دعا خواهد کرد و پدر نیز قطعاً پولی به دست خواهد آورد. پس کفش را از خدا می‌داند و عاشق خدا می‌شود؛ یعنی از همان کوچکی می‌آموزد که پدر فقط واسطه رزق و روزی است. در این صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part31_جان شیعه اهل سنت.mp3
4.88M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(31) ♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸@rkhanjani
به روايت راوي محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده فقط به رفتن امیرحسین نگاه میکنه، الان فقط اون حال دوستش رو درک میکنه ، چون میدونه امیرحسین فوق العاده رو مسئله محرم و نامحرم حساسه. و البته پچ پچ اطرافیان بیشتر عصبیش میکنه. تمام نفرتش رو تو چشماش میریزه و به سمت بیتا برمیگرده. محمد جواد:دختره احمق این چه کاری بود که کردی؟ بیتا که ظاهرا به نقشش رسیده بود لبخند موزیانه ای میزنه و با ناز و عشوه پشتش رو به محمد جواد میکنه و از اونجا میره. همه فکر میکنن بیتا عاشق امیرحسین شده در صورتی که قصد اون فقط و فقط اذیت کردن بچه مذهبی‌های دانشگاهه که با این لبخندش محمد جواد پی به نقشش میبره. جو دانشگاه براش فوق العاده سنگینه و این رو هم درک میکنه که امیرحسین الان فقط نیاز به تنهایی داره. تصمیم میگیره در اولین فرصت با بچه ها تماس بگیره و برنامه امروز رو کنسل کنه و خودش هم به سمت خونه راه میوفته. امیرحسین با سرعت زیاد به سمت بهشت زهرا میره ، تمام مدت تنها چیزی که ذهنش رو پر کرده ، حانیه هست. دختری که با وجود بی حجابی اما هیچ سو استفاده ای حتی از تنهاییشون نکرد و این فکرش بیشتر کلافش میکنه ، اصلا دوست نداره به نامحرم فکر بکنه اما........ بعد از یک ساعت به بهشت زهرا میرسه. قطعه 40. سرداران بی پلاک . شهدای گمنام. نزدیک به اذان مغربه و هوا تقریبا تاریک. چراغ های روشن بالای قبر شهدا فضا رو دلنشین کرده. تمام سعیش اینه که آرامش قلب بی قرارش رو از شهدای گمنام بگیره. زیارت عاشورا کوچیکی که همیشه همراهش بود رو از جیبش درمیاره و شروع میکنه به خوندن. به یاد دوست شهیدش میوفته و باهاش درد و دل میکنه. یاداوری این که چند وقته از دوست شهیدش حسابی دور شده دوباره غم عجیبی به دلش برمیگرده. با شنیدن صدای الله اکبر چشماش رو میبنده و زیر لب صلواتی میفرسته.چفیه ای که انداخته بود روی شونش رو برمیداره و روی زمین پهن میکنه. جانماز کوچیکی که از ماشین برداشته بود رو روی اون میندازه و قامت میبنده. _ الله اکبر 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 موفقیت های زنان غربی ... 🔹رهبرمعظم‌انقلاب 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر نخ از سجاده‌ی سجاد (ع) گوید العجل ┄┅◈🌺◈┅┄ 🌺 @rkhanjani
💠🍂 هر وقت می‌خواست برای جوانان یادگاری بنویسد، می‌نوشت: مَن کانَ لله کان الله له هرکس با خدا باشد، خدا با اوست! 💠🍂 💠🍂 @rkhanjani
از جهنم تا بهشت 🌺👇
_ امیرعلی امیرعلی: بلی؟ _ بگو جونم امیرعلی: جونم؟ _ افرین. حالا اون کتابتو ببند گوش کن. امیرعلی:خب؟ _ این قضیه دوست شهید چیه؟ منم دوست شهید میخوام. امیرعلی: ببین میگن هرکس بهتره یه دوست شهید داشته باشه تا باهاش حرف بزنه ، درد و دل بکنه و ازش طلب شفاعت بکنه . و اون رو الگو زندگی خودش قرار بده. _ چه خوب. خب من چجوری میتونم دوست شهید انتخاب کنم؟ امیرعلی: شاید این جزو محدود چیزایی باشه که چهره توش دخیله. باید به عکس شهدا نگاه کنی و شهیدی که لبخندش، چهرش، تورو جذب کرد رو به عنوان دوست شهیدت انتخاب کنی. با گفتن این حرف امیرعلی ذهنم پر میکشه به سفر قم. عکسی که تو گوشی امیرعلی بود ، عکسی که با وجود اینکه هیچ اشنایی با شهدا نداشتم اما برام جذاب بود. _ اون اون.... اون عکسی که تو گوشیت بود، گفتی دوست شهیدمه. اون شهید. لبخندی میزنه و صفحه گوشیش رو بهم نشون میده عکس همون شهیده ، با همون جذابیتی که اون روز برام داشت. انگار خیلی وقته میشناسمش. _ اسمش؟ امیرعلی:شهید احمد محمد مشلب _ گفتی کجاییه؟ امیرعلی: لبنان. زندگینامه و عکساش رو برات میفرستم. نمیدونم چرا اما ناخوداگاه اشکام جاری میشن ، گیج شدم. بدون هیچ حرفی برمیگردم به اتاق خودم. گوشیم رو برمیدارم و نتم رو روشن میکنم. بی توجه به پیامایی که پشت سرهم سر و صدا ایجاد میکنن، میرم تو کاربری امیرعلی منتظر میشم. یه حس عجیبی دارم ، حسی که نمیتونم درکش کنم. اولین عکسش میاد ، اولین صفتی که به ذهنم میرسه زیباییشه و بعد خوشتیپی. ذهنم پر میکشه پیش خانوادش. چقدر سخته از عزیزت بگذری. عکسی خیلی توجهمو جلب میکنه. عکس یه خانوم جوون کنار همون شهید و نوشتش ؛ برگرد و تنها یک بغل فرزند من باش. شدت اشکام بیشتر میشه، و عکس بعد ، عکس دختر کوچولوی نازی بغل همون شهید که زیرش نوشته بود ، حنین خواهر شهید مشلب. ای جانم. چقدر برای یه خواهر سخته که از برادرش بگذره. زندگینامش و وصیت نامش. نفر هفتم لبنان تو رشته انفورماتیک ، پولدارترین شهید مدافع حرم. فقط یک سال از من بزرگتر بوده. اشکام پشت سر هم جاری میشن . " خدایا عجب عشقی میخواد اینجوری گذشتن " حدود سه روز از آشنایی من با شهید مشلب و مدافعان حرم میگذره ، که باعث تصمیمی شد که برای گرفتنش دو دل بودم. مامان: حانیه حاضرشدی؟ _ اره. " وای باید چادر بپوشم" چادر رو دوست داشتم چون یادگار خانوم فاطمه زهرا بود ، اما نمیدونستم جمعش کنم ، و میترسیدم همین باعث بی حرمتی و توهین بشه . چادرم رو بر میدارم و از اتاق بیرون میرم. قلبم تند تند به قفسه ی سینم میکوبه. قراره با مامان اینا بریم بهشت زهرا و من هم تصمیمم رو عملی کنم. آروم آروم قدم میزنم، اما قلبم هنوزم بی قراره. استرس دارم ، بار دومیه که به اینجا میام. بی اختیار اشکام دوباره سرازیر میشه ، خیلی شدید و بی درنگ. به سمت مزار مدافعان حرم میرم ، کنار مزار یکی از شهدا میشینم و شروع میکنم به گفتن ، به عهد بستن. به درد و دل کردن ؛ " تو این مدت انقدر از شیرینی زندگی های مذهبی شنیدم که ارزش این عهد رو داره. خدایا ، امام زمان ، شهید مشلب ؛ میخوام همینجا ، کنار قبر همین شهید ، همین شهیدی که معلوم نیست چند نفر چشم به راه نگاه دربارش بودن ، همین شهید که نمیدونم با رفتنش شاید دختری بیوه و بچه ای یتیم شده باشه، از همینجا باهاتون عهد میبندم و قول میدم ، اگر همسرم ، یه روز تصمیم به جنگیدن توراه اهل بیت رو گرفت ، نه تنها مخالفت نکنم بلکه تشویقش هم بکنم. " حرفم که به اینجا میرسه خودم رو روی قبر شهید که با گل رز پوشیده شده بود میندازم و اشکام دونه دونه رو گل برگای رز میشینه ، " خدایا خودت کمکم کن." چندتا از گلای پر پر شده رو کنار میزنم و به اسم شهید میرسم ؛ شهید محمد کامران. برگرد و تنها يك بغل فرزند من باش 🌸 @rkhanjani