eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
636 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله..
وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا و هيچ گونه ريخت و پاش و اسرافي نكن... ۲۶ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
می دونستید دنیا رو چه سکوتی فرا می گرفت اگر هر کسی به اندازه ی صداقتش حرف می زد! خب الهی شکر که می دونستید😁 منم می دونستم ولی بهش جدی فکر نکرده بودم واقعا عبارت جالبیه حالا یه چیزی درباره "تبذیر" بگم که به نظرم خیلی قشنگه کلمه ی "تبذیر"به معنی و دور انداختنِ هر چیز مفیدیه اعم از حال و مال !!! دوباره بخونید جالب نیست! "بذرِ حالت رو دور ننداز!!" حالا اسراف مال یه چیزه اسراف حال رو دقت کن حال خوشت رو کجا خرجش می کنی؟ برای کی ؟ برای چی ؟ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆 آیت اللّہ سید علی قاضــی (ره) : در بسیاری از موارد در " سکوت " برای انسان حالاتی پیدا می شود که در غیر از این موقع امکان ندارد پیدا شود. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای پدر رهبر معظم انقلاب، امام خامنه‌ای ( حفظه الله) بدرقه راه زندگی تمام جوانان 🤲 روز‌جوان میلاد‌حضرت‌علی‌اکبر‌🌹 @rkhanjani
❤️غزلی از عشق💌 ❤️تقدیم به سرزمینم🌸 🍁می زدم قدم در گذرگاهی در جوانی و از خوشی مسحور 🌾موی خود را به دستِ ابرِ خیال می سپردم به گام های غرور 🍁می گذشتم من از کنارِ همه بی توجه به خطِ عبور و مرور 🌾بی تفاوت به هرچه پیشامد خنده هایم به عابری رنجور 🌼ناگهان در دلِ همان لحظه با سلامی پر از صدای شعور 🍃چشم هایش به دورِ من چرخید با نگاهی به نازکیِ بلور 🌼آن زنِ مهربان تبسمی کرد و گفت: داری تو نامه ای از دور 🍃کاغذی دستِ من سپرد و گذشت غرقِ حیرت زِ معنی و منظور ☘خواندمش این چنین شروع میشد: "به فدایت شوم بهارِ شکور 💚مادرم، مادرم، ! عاشقت بوده ام به خالقِ نور ☘یک پیامی به مردمم دارم نامه ام را رسان به دستِ طهور 🌸روی حرفم به توست حرمتِ من فکر و ذکرم زِ حال تا دَمِ گور 🍃بارِ عشق و امانتی شده است دستِ تو می سپارمش با شور 🌸خونِ سرخم بدستِ تو ست نکنی لحظه ای هبوط و قصور! 🍃خونِ من شد فدای حُرمتِ تو حُجبِ تو میشود شمیمِ ظهور 🌸نکند جهان بشود زین همه غفلتِ زمین، مهجور! ‌" 🥀نامه اش را به گریه می خواندم من که بودم عجیب غافل و کور 🌿هرچه بودم گذشت اما حال هستم از امانتِ شما مسرور 🥀عشق را به قلب من دادند از تو تا سوی خود شدم مأمور ❤️ 🌸 @rkhanjani
از جهنم تا بهشت 🌺👇
به روایت حانیه سینی چای رو میذارم رو میز و میشینم. وای دارم از خجالت آب میشم. تازه گلای کنار روی میز رو میبینم ، وااااای چه گلای خوشگلی، گل رز قرمز و آبی ، من دیوونه وار عاشق گل رزم. با دیدن گل ها چنان ذوقی میکنم که کلا خجالت کشیدن رو یادم میره. حدود یک ربع میگذره اما هنوزم دارن حرف میزنن ، حرفای کلا هیچی ازشون نمیفهمم و توجهی هم بهش نمیکنم. مامان امیرحسین : میگم ببخشید وسط حرفتون، موافقید این دوتا جوون برن حرفاشونو بزنن تا صحبت ماها هم تموم بشه ؟ بابا : بله بله البته. حانیه جان. آقا امیرحسین رو راهنماییشون کن. " بیا بیا دوباره هل میشم الان سوتی میدم ، برای فرار از ضایع شدن سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاق میرم. امیرحسین هم با اجازه ای میگه دنبال من میاد. کنار وایمیسم و تعارف میکنم که وارد بشه. امیرحسین : نه خواهش میکنم شما بفرمایید. بی هیچ حرفی میرم داخل، .در رو باز میزاره و پشت سرم میاد تو ، توی اتاقم کنار میز کامپیوتر دوتا صندلی بود ، نشستم رو یکی از صندلیا و امیر حسین هم روی صندلی رو به روم. حدود پنج دقیقه میگذره و هردو ساکت خیره شدیم به گل های فرش . بلاخره سکوت رو میشکنه و شروع میکنه. امیرحسین: قبل از هرچیز باید بگم که .......شما حاضرید......کسی مرد زندگیتون بشه که رویای روز و شبش شهادته؟ با شنیدن کلمه ی شهادت، یاد اون روز و اون عهد میوفتم. پس تنها جمله ای که به ذهنم میاد رو به زبون میارم ؛ شما حاضرید با کسی ازدواج کنید که برای شهادت همسر آیندش با خدا عهد بسته ؟ با شنیدن این حرف لبخندی رولبش میشینه و سرش رو کمی بالا میاره اما بازهم به صورتم نگاه نمیکنه. _ فقط فکر میکنم خودتون هم بدونید من تا چندوقت پیش نه حجاب خوبی داشتم نه نماز نه روزه نه...... اجازه نمیده حرفم رو کامل کنم امیرحسین: من این جا نیستم که با گذشتتون زندگی کنم ، من اینجام که آیندتون رو بسازم. با شنیدن این جمله به خودم افتخار میکنم که قراره همسر و همسفر این مرد بشم . امیرحسین : قول نمیدم که وضع مالیمون همیشه خوب باشه ولی قول میدم در عین سادگی همیشه لبخند رو لباتون باشه. _ من آرامش رو ، زیبایی رو و عشق رو تو سادگی میبینم. فقط...... فقط......من ، نمیتونم چادر سرم کنم. چادر رو عاشقانه دوست دارم چون یادگار مادرم خانوم فاطمه زهرا(س) ولی نمیتونم حرمتش رو نگه دارم. امیرحسین : ارزش چادر خیلی بالاس ولی همه چیز نیست ، و اینکه اگه عاشقانه دوسش دارید من مطمئنم روزی انتخابش میکنید . با شرمندگی سرم رو پایین میندازم و حرفی نمیزنم. امیرحسین : اگه دیگه .....حرفی نیست.... میخواید بریم بیرون. زیر لب آروم بله ای میگم و به سمت در میرم. کنار وایمیستم و تعارف میکنم . _ بفرمایید. با لبخند جواب میده: خانوما مقدم ترن. مثل خودش لبخند میزنم و از اتاق خارج میشم. با دیدنمون پدر امیرحسین میگه: مبارکه ؟ هردو لبخندی میزنیم و امیرحسین میگه: ان شاالله. 🌸 @rkhanjani