eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
643 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 انا لله و انا الیه راجعون 🌀 ارتحال آیت‌الله علوی گرگانی بسم الله الرحمن الرحیم الذین تتوفیهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون ساعتی قبل ( ١۵/۴٠ ) امروز و بعد از روزها تلاش تیم پزشکی، قلب تپنده عالمی وارسته و مردمی و مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی علوی گرگانی (قدس سره الشریف) از حرکت باز ایستاد و روح بلند و سر شار از عشق به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) کالبد تن را شکست و به ملکوت اعلی پیوست. ضمن عرض تسلیت این ضایعه جبران ناپذیر به پیشگاه مقدس مولا و محبوبش،حضرت بقيت الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مقام معظم رهبری (مدظله العالی)، علمای اعلام، حوزه‌های علمیه، مردم شریف ایران و دوستداران مرجعیت در همه نقاط جهان، به اطلاع می‌رساند مراسم تشییع و تدفین پیکر مطهر معظم له، متعاقبا اعلام خواهد گردید. دفتر حضرت آیت الله العظمی علوی گرگانی (رضوان الله علیه) @khanjanidroos
❤ ◽️شیرین‌تر‌ از‌ نامِ‌ شما‌ اِمڪان‌ ندارد ◽️مخرۅبہ‌ باشد‌ هردِلۍ‌ جانان‌ ندارد ◽️جانِ‌ من‌ ۅ جانان من‌‌ مھدۍ زهرا ◽️قلبم‌ بجز صاحب‌زَمان‌ سلطان‌ ندارد 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌼🍃 🤲
✔یڪ تصمیم همیشگےツ🌱 ⬅️جوانان و ترک گناهان 🌸 @rkhanjani
Part33_جان شیعه اهل سنت.mp3
12.81M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(33) ♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 از امام رضا(علیه السلام) منقول است : 👈بالاترین دعا در ماه شعبان استغفار است و اگر کسی در این ماه هر روز هفتاد مرتبه استغفار نماید همانند کسی است که در غیر این ماه هفتاد هزار بار استغفار کرده است. کیفیت استغفار نیز چنین است که بگوید. 🌸 أستغفر الله و أسأله التوبه🌸 🔶(فضائل الأشهر الثلاثة، ص: 56) @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️سخنرانی استاد عالی 🎬موضوع: جوان با بصیرت ┄┄┅┅┅❅🌼❅ @rkhanjani
دائم سوره را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان عجل الله فرجه الشریف ... این کار عمر شما را با برکت میکند و مورد توجه خاص حضرت قرار می گیرید... آیت الله بهجت (ره) @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از جهنم تا بهشت 🌺👇
با صداي تق تق در چشمام رو نيمه باز و دوباره بيخيال ميبندم. مامان: پاشو ببينم. خجالتم نميكشه. _ مامان بيخيال توروخدا. مامان :پاشو پاشو. امروز قراره برین محرم بشینا . با این جمله مامان سریع از جا میپرم و به سمت ساعت هجوم میبرم ، ساعت یازده قرار بود دم مسجد باشم، همون مسجد کنار موسسه. همون دیشب قرار شد، امروز من و امیرحسین به هم محرم بشیم چون هردو دوست داشتیم عقدمون روز سالگرد ازدواج مولام علی و مادرم خانوم فاطمه زهرا باشه، وای الان ساعت ده وچهل‌وپنج دقیقه هستش ؛ تا مسجد حدود نیم ساعت راهه . وای خدایا سوتی دیگر در پیشه . سریع حاضرمیشم و با امیرعلی راه می‌افتیم. سمت مسجد ، ساعت یازده وده دقیقه میرسیم. چشمم که به امیرحسین و پرنیان میوفته سرم رو پایین میندازم و از ماشین پیاده میشم. بیا دوباره من باید جلوی این همسر اینده ضایع بشم. _ سلام. امیرحسین با لبخند جوابم رو میده و پرنیان هم با خوشرویی جوابم رو میده. امیرعلی: شرمنده دیر شد. امیرحسین : نه بابا دشمنتون. حاج آقا هم هنوز نیومدن. تازه فرصت میکنم به تیپش نگاه کنم، یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز سفید، خوشتیپ و در عین حال اعتقادات کامل. تعریف اعتقاداتش رو از امیرعلی شنیده بودم ، تو همین چند برخورد هم به نجابت و پاکیش میشد ایمان اورد. با صدای زنگ گوشی ببخشیدی میگم و کمی از جمع فاصله میگیرم. با دیدن اسم یاسمین رو صفحه گوشی لبخندی میزنم و دایره سبز رو لمس میکنم . _ سلام عزیزم یاسمین: سلام و ............ ( سانسور) _ عه. چته؟ یاسمین:خاله باید به ما بگه تو داری ازدواج میکنی؟ _ حالا هنوز هیچی نشده. یاسمین:رفتی عقد کنی میگی هیچی نشده ؟ _ عقد چیه فقط قراره محرم بشیم همین. امیرعلی: حانیه جان. اومدن حاج آقا _ یاسی من باید برم بهت زنگ میزنم. یاسمین: باشه. بای _سلام. حاج آقا : سلام دخترم . . . امیرعلی: خب به سلامتی. ان شالله که خوشبخت بشید. سرخ میشم و سرم رو پایین میندازم کی حیا رو یادگرفتم ؟ خودمم نمیدونم. گوشه حیاط مسجد وایمیستیم، امیرعلی مشغول صحبت با حاج آقا و پرنیان هم سرگرم تلفن همراهش. سرم رو پایین می‌اندازم و مشغول بازی با گوشه شالم میشم. با صدایی که در گوشم زمزمه میشه تمام بدنم یخ میزنه امیرحسین: سادات بانو. چقدر این کلمه رو دوست داشتم، سادات. اما چون همیشه حتی از اسم حانیه هم که لقب حضرت فاطمه بود بدم میومد، هیچوقت سادات صدام نمیکرد.حتی تو همین چند ماه اخیر. کمی سرم رو بالا میگیرم و سریع پایین میندازم، با اومدن امیرعلی حرفش رو تموم نمیکنه و من هم کنجکاو برای دونستن ادامه حرفش مجبور به سکوت میشم ؛ خداحافظی میکنیم که پرنیان سریع به سمتم میاد و زن داداش خطاب قرارم میده. در دل ذوق میکنم و در ظاهر فقط لبخند میزنم و بعد ناخوداگاه نگاهم را به طرف امیرحسین میکشم که لبخند به لب داره. _ جانم؟ یه دسته گل نرگس رو به طرفم گرفت. وای که چقدر گلای خوشگلی بودن ، _ این برای چیه عزیزم؟ پرنیان: برای تبریک از طرف خان داداش. امیرحسین تو ماشین نشسته و سرش هم ظاهرا تو گوشیه. گل های نرگس رو ازش میگیرم ؛ _ ازشون تشکر کن. پرنیان : چشم. راستی شمارتونو میدید؟ شمارم رو به پرنیان میگم و یادداشت میکنه و بعد از آغوش گرم خواهرانش خداحافظی میکنیم. این همه عجله تنها برای محرمیت به دلیل سفر حاج آقا و علاقه زیاد امیرحسین به خوندن خطبه محرمیت توسط ایشون بود . با آن همه دلداده دلش بسته ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش... 🌸 @rkhanjani