eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
643 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁 ‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━━⊰◇⊱━━━╮ 🌸@rkhanjani ╰━━━⊰◇⊱━━━╯
✨📖(... وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ ۩)[سورة العلق 19] هرگاه بارِ غم ها و غصه ها بر دوشَت سنگینی کرد... ⚡️ به یاد بیاور که فاصله تو تا عرشِ خداوند یک سجده است @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✦ عوامل موثر در ایجاد تمرکز ✤➁ نظم و برنامه‌ریزی : ➕ اولویت‌بندی کارها: انسان باید برای کارهایی که داره انجام میده، الویت بذاره ... 🔺 اگر اولویت نذاریم و همزمان چندتا کار سرمون ریخته باشه، میبینی طرف، اول کاری رو انجام میده که اولویت نداره و بعدا مشکل پیش میاد و اینجاست که ذهن براش مقداری تشطّط ایجاد میشه..!!! ➕ برای کارهامون زمان بزاریم: - نمیشه که کار باشه ولی وقت نباشه، نمیشه که!! یعنی جلوش بازه کلا ... ابتدا معلوم ولی انتها چی ... برخی ابتداشم معلوم نیست، هر موقع شد 🔺 اینجور آدما از بیخ خودشون رو راحت کردن بدون برنامه ریزی، بدون اختصاص وقت امور امکان نداره منظم باشه؛ به طریق اولی ذهنم نمیتونه منظم باشه 🔺 بعد هم برنامه‌ریزی نیاز به تمرین و ممارست داره به حاصل میشه..!! 👇👇👇👇👇
➕ وقت شناسی در کارها: چطور میگیم وقتِ زوال آفتاب، برو نماز ظهرت رو بخون، یعنی وقت نماز این موقع هست.... وقت غذا کِی هست؟ وقت پیاده روی کِیه؟ وقت خواب کیه؟ مخصوصا مجردها که اشتغال آنچنانی ندارن اینها بهتر میتونن وقت رو نسبت به کارهاشون، توجه داشته باشن و مراقبت بکنن ✦ به قول حضرت امام یکی از مراقباتی که انسان رو خیلی پیش می‌بره، ؛ یک حساسیتی در انسان ایجاد میکنه : 🔅 مثلا فرض کنید شما با رفیق‌تون قرارِ مباحثه گذاشتین، ساعت پنج قرار گذاشتین، شما باید دو دقیقه به پنج اونجا باشین نه اینکه پنج و سه دقیقه میرن...!! 🔺 با رفیقت چیکار داری خب!! تو هم باید رفیقت رو رشد بدی؛ جلسه‌ای میخوایم بریم که ساعت چهار شروع میشه یا اینکه کلاس دارید؛ شما قبل از استاد باید کلاس باشید و برای یقین که سر موقع انجام خواهید داد باید پنج دقیقه قبلش اونجا باشید ... 🔺 این یکی از ویژگی هاییه که متاسفانه جا نیفتاده است بین ماها کم دیده میشه در بین ما مسلمونا .. شیعه‌ها..!! 🍃 تمرین میخواد...!!! تا میگن یه جایی جلسه هست گفتن ساعته هفت خب ساعت هفت گفتن هفت و نیم میاد خب همین میشه...!! شما برو اصالحش بکن شما به موقع حاضر شو . ... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ هرگز تسلیم نشو، همیشه عاشق آغاز کردن ها باش! مهم نیست که ما کی میرسیم و چقدر از آرزوهامون واقعی میشن مهم همه تجربه ها و حس های خوبی هست که وسط کارهامون بدست میاریم😊 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از جهنم تا بهشت 🌺👇
با سردرد بدي از خواب بيدار ميشم ، هوا تاريك شده بود ، گوشيم رو از روي عسلي كنار تخت برميدارم و روشن ميكنم. دو تا پيام. آرمان _ سلام جيگر. چي شد؟ چه كردي؟ وارد عمل بشم يا حل شد؟ اميرحسين_ سلام. خوبي؟ بابت امروز عذر ميخوام زياده روي كردم. بهتر شدي؟ هروقت خواستي بگو باهم حرف بزنيم. ديگه حوصله گريه نداشتم ، لب هام رو روي هم فشار ميدم تا بغضم سر باز نكنه. بدون مكث براي اميرحسين تايپ ميكنم _ خواهش ميكنم ، ببينيد آقاي حسيني من و شما به درد هم نميخوريم ، من هيچ علاقه اي به شما ندارم . همين. همه چي تمومه. اميدوارم خوشبخت بشيد. هق هق گريه فضاي اتاق رو پر ميكنه ، سريع وارد صفحه پيام آرمان ميشم ، تمام نفرتم رو سرش خالي كنم. _ اره عوضي اره تموم شد. پست فطرت. تموم شد ، زندگيمو ازم گرفتي ، تموم شد. برو گمشو. برو بمير . گوشي رو پرت ميكنم و صداي شكستن چيزي در سكوت اتاق طنين انداز ميشود و بعد صداي هق هق گريه من. مني كه مجبور به گذشتن بودم ، مجبور به گذشتن از كسي كه شده بود همه زندگيم. ولي كش دادن به اين موضوع فقط و فقط باعث اذيت شدن هردومون ميشد. به اتاق اميرعلي ميرم ، در ميزنم و وارد ميشم. طبق معمول مشغول كتاب خوندن بود. اميرعلي_ سلام. _ عليك. امير . يه خواهش داشتم ازت. اميرعلي_ بفرما خانوم بي اعصاب. _ من.....من....من بع اين نتيجه رسيدم كه من و آقاي حسيني به درد هم نميخوريم. ميخوام.....ميخوام تو اين رو به مامان و بابا بگي. اميرعلي چند ثانيه به من نگاه ميكنه و بعد يه دفعه با صداي بلندي ميخنده. _ عه. چته؟ سريع جدي ميشه و ميگه _شوخي جالبي نبود. _ امير. من كاملا جديم. اميرعلي_ هيچ معلوم هست چي ميگي؟ _ اره اره معلومه. نميخوام به زور ازدواج كنم. اميرعلي_ زور؟ كي زورت كرده بود؟ اصلا اصلا يه دفعه چي شد؟ شما كه خوب بوديد باهم. _ ميشه بيخيال شي؟ من به خود آقاي حسيني گفتم، تصميم قطعي رو هم گرفتم. بدون اينكه منتظر هيچ حرف یا عکس العملی بایستم از اتاق خارج میشم ، دیگه حتی اشکی هم برام نمونده که بخواد بیاد. امیرعلی به مامان و بابا میگه ، اوضاع خونه بهم میریزه، رابطه همه با من سرد میشه ، آرمان مدام سوهان روحم میشه و یک هفته از جدایی امیرحسین میگذره ، من ذره ذره ذوب میشم بدون اینکه از اطرافیانم کسی باخبر بشه. بند های کتونیم رو میبندم و خودم رو با دو به در حیاط میرسونم ، با دیدن بی ام وه آرمان حال خرابم خراب تر ميشه ، بي توجه به سمت خيابون حركت ميكنم. دنبالم راه ميوفته و مدام بوق ميزنه. اعصابم خورد ميشه ، با عصبانيت برميگردم به طرفش و باصداي بلندي داد ميزنم ، ها؟ ها؟ چيه ؟ زندگيمو خراب كردي بس نبود ؟ آرمان_ عه. چته ؟ رم كردي؟ _ خفه شو. گمشووو آرمان_ اومدم بگم دارم ميرم تركيه ، يه كار كوچيك دو سه روزه دارم ، برميگردم. وقتي برگشتم ميام خاستگاري. باي. سوار ماشين ميشه و ميره. صداي جيغ لاستيك هاي ماشين سوهان روحم ميشه و من فقط سرجام مي ايستم و به جايي كه آرمان بود خيره ميشم. من اگه بميرم هم حاضر نيستم با آرمان ازدواج كنم. بيخيال كلاس به خونه برميگردم ، به اتاق پناه ميبرم. ياد صوت زيارت عاشورا خوندن اميرحسين تو شلمچه ميوفتم ، ميگفت منبع آرامشش زيارت عاشورا هست ، تاحالا امتحانش نكرده بودم ولي اگه ميتونست اميرحسينم رو آروم كنه مطمئنا ميتونست آرامش من رو هم تضمين كنه. مفاتيح رو از تو كتابخونه بر ميدارم. از فهرست ، زيارت عاشورا رو پيذا ميكنم. زيارت عاشورا ميخوانم به رسم عاشقي_ السلام و عليك يا ابا عبدالله...... سر از سجده برميدارم ، اشك هام مهر رو خيس كردن ، واقعا كه زيارت عاشوراء اربابم آرامش محض بود. با صداي پيام به سمت گوشيم ميرم ، رمزش رو باز ميكنم. يك پيام خوانده نشده از پرنيان _ سلام حانيه جون. ببخشيد مزاحمت شدم. چرا چرا اينكارو كردي؟ به خدا داداشم داره داغون ميشه، تو اين يه هفته نه خواب و خراك داره نه باكسي حرف ميزنه. فقط مطمئن دليلت چيزي به جز نبود علاقه هست ، فقط ميخواد دليلت رو بدونه. ظاهرا اين آرامش ادامه دار نبود، اميرحسين من به خاطر من ، حالش بد بود. نميتونستم بشينم و كاري نكنم ، نميتونستم بي تفاوت باشم. سريع حاضر ميشم ، ساعت 3 بعدازظهر بود. پاورچين پاورچين از اتاق بيرون ميام. ظاهرا همه خواب بودن . سوييچ ماشين بابا رو برميدارم و بيرون ميرم ، پيش به سوي منزل عشق. توراه هرچي شماره اميرحسين رو ميگيرم، صداي خانومي كه خاموشي دستگاه رو اعلام ميكنه ، رو مغزم رژه ميره. بلاخره ميرسم........ افسوس دست روزگار خیلی زود آهنگ جدائی را می خواند. ⬅️ادامه دارد... 🌸 @rkhanjani