⚡️ اگر از ماه رمضان و شبهای قدر بهره نبردیم، در روزهای پایانیِ این ماه، چگونه جبران کنیم؟
«بعضی یک سال مراقبه کردند تا بتوانند از برکات ماه رمضان برخوردار بشوند، به شب قدرش برسند که الحمدلله رسیدند و بهرههایش را نیز بردند؛ ولی آنهایی که کوتاهی کردند، در این لحظات آخر ماه چگونه میشود این تاخیرها و تسویفها را جبران و تدارک کنند؟
به نظر میآید که تنها سرمایهای که ما برای بهرهمندی داریم، تکیه به #فضل خداست. اگر تکیه ما بر #عمل خودمان باشد و بخواهیم با عمل خودمان این راه را برویم قطعاً زمینگیر میشویم. حتی آنها که اهل عمل کثیر هستند در میانه راه ماندهاند و احساس عجز میکنند. سرمایه اصلی ما سرمایه فضل خداست که با آن میتوان قدمهای بزرگ برداشت و راههای نرفتنی را طی کرد. اگر کسی به مرحلهٔ مشاهدهٔ فضل رسید، درهای امید به روی او باز میشود؛ امیدوار میشود و با امیدواری، این راه را طی میکند. سرمایه سالک به مقامات چیزی جز امیدواری به خداوند و فضل او و رجاء به فضل او نیست؛ «وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَحْسَنِ عَبِیدِکَ نَصِیباً عِنْدَکَ وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَهً مِنْکَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَهً لَدَیْکَ فَإِنَّهُ لاَ یُنَالُ ذَلِکَ إِلاَّ بِفَضْلِکَ».
کسانی که به مقام مشاهده فضل میرسند، دیگر سروکار و تکیهشان به عمل نیست؛ نه اینکه قطع میشود، بلکه سروکارشان با خدا و فضل خداست. یعنی دیگر یکیدوتا نمیکنند و حساب ثواب اعمالشان را نمیکنند؛ نه اینکه تلاش نمیکنند؛ بعید است که انسان، بدون تلاش، به مشاهده فضل برسد».
@rkhanjani
سخت دلتنگ تـ❤️ـوام
صبر ندارم چه کنم
حیف وصد حیف که
بین من و تو فاصله هاست
گرچه دانم که به دامانِ
تـ❤️ـو دستم نرسد
باز هم در دل من
حسرت کم حوصله هاست
سلام حضرت دلبـ❤️ـر ....
#سلام
🖤@rkhanjani
#امام_سجاد
#شب_قدر
#ماه_رمضان
مناجات شاکین امامسجاد(علیه السلام)
🍂زبان حالی برای شبهای قدر
🌱إِلٰهِى إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً:
خدایا! من از دست نفسم، خیلی شاکی هستم که دائم مرا به کارهای بد وامیدارد.
🌱مَيَّالَةً إِلَى اللَّعِْبِ وَاللَّهْوِ:
به بازی و وقت تلف کردن خیلی میل دارد،
🌱 مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ:
پر از غفلت و سهو است..
🌱اَعِنی علی نَفسی؛
خدایا! یه طوری کمکم کن که بتوانم، بر نفسم غلبه کنم ....
🖤 @rkhanjani
🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
🖤@rkhanjani
dark-shab-ghadr.ali_.mp3
2.99M
🗓 به مناسبت لیالی قدر
🎧 درک #شب_قدر، قرابت به امام معصوم(علیه السلام) است.
🎙 حجت الاسلام و المسلمین عالی(دامت برکاته)
🖤@rkhanjani
🔸 در شب قدر که #قلب_ماه_رمضان است، رزق خاص و ویژهای برای #مؤمنین قرار داده می شود.
درهایی که در شب قدر به روی مؤمنین باز میشود، هیچ زمان دیگری باز نمیشود.
◻️ اگر خدای متعال #محبت_اهل_بیت(علیهمالسلام) را روزیِ انسان کند، آن فرد به خیرِ دنیا و آخرت رسیده است.
رزقهای خاص مثل رزق همراهیِ یاران امام حسین(علیه السلام) در کربلا و شهادت در مسیر ایشان، در چنین شبهایی مقدر میشود.
🔸 مهمترین روزیِ این شبها این است که انسان بتواند در #جبهه_مؤمنین قرار بگیرد. از حضرت بخواهیم که ما را در جبهه کفار و منافقین قرار ندهد. [شب قدر] شبی است که این امر را از خدا بخواهیم که در صف یاران حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در زمره مقربین قرار گیریم.
◻️ باید از خدا بخواهیم موانعی که انسان را از خودش و اولیائش جدا میکند را از مسیرمان بردارد.
اگر کسی میخواهد همراه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) باشد باید از دنیا بزرگتر شود و دل بکَنَد؛ چون #جلوههای_دنیا انسان را از #ولی_خدا جدا میکند. مؤمن باید با دنیا تصفیهحساب کند و دنیا و مادیات در نگاهش کوچک باشد تا بتواند به مقام #معیت_امام_زمانش برسد.
🌷 در این ماه فرق داشته باشیم با سایر ماه ها...
◇⊱━━━╮
🖤@rkhanjani
╰━━━⊰◇
⚡️ تنها موطِنی که #محبت خدا در آنجا نازل میشود، وجود مقدس نبی اکرم(ص) است. اگر کسی صبغۀ آن حضرت را پیدا کرد، آرامآرام در موقعیتی قرار میگیرد که خدای متعال او را دوست میدارد.
مستقل از نبی اکرم(ص) نمیتوانی محبوب خدا بشوی!
⚡️ همچنانکه امام حسین علیه السلام بندگی و عبادتی انجام داده که از غیر او ساخته نیست و لذا در نزد خدا وجیه است و اگر ما میخواهیم #وجاهت پیدا کنیم، باید جلوهای از امام حسین(ع) در ما پیدا بشود. وجاهت ما وجاهت بالحسین است و در جای دیگری وجاهت وجود ندارد.
کسی خیال نکند که مستقل از امام حسین(ع) میتواند کاری کند که نزد خدا وجیه و آبرومند شود! این خبرها نیست!
🖤@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تک تک عزیزان التماس دعا دارم
🖤@rkhanjani
در شب قدر چه بخواهیم؟
#طرحِ_یک_سوالِ_مهم
💝💝
———🌻⃟————
@rkhanjani