🖊سوال کاربر:
✨ضعف در اعتماد به نفس یا قدرت تکلم
۲۲سالمه و ازدواج کردم
توی صحبت کردن مشکل دارم، نمیتونم حرفمو محکم بزنم؛ همین باعث شده از مادرشوهر بگیر تا بچه های کوچیکتر بهم تیکه بندازن و من در نهایت سکوت کنم. خیلی دارم رنج میبرم...
📚پاسخ مشاور:
💢 احساس ناتوانی در هر زمینه ای برای انسان سخت بوده و ارتباط را به مشکل میکشونه. اما یادتون باشه بعضی از ناتوانیها ذاتی نیستند و خودمون در مرحله ی اول ایجادش کرده و در قدمهای بعد پذیرفته و قبولش کردیم و برای حل اون تلاش نمیکنیم. بله، مشکل شما عدم توان در برقراری ارتباط نیست بلکه در تلاش نکردن شما برای ایجاد یک ارتباط موثر با دیگران هست. پس از همین الان باید شروع کنید.
✅اول اینکه بدونید همون افرادی که ممکنه به شما خورده بگیرند خودشون دارای نقاط ضعف و اشتباهات زیادی هستند که در جای خود بروز پیدا میکنه. یعنی همهی ما در طول روابطمون با دیگران چه در ارتباطهای کلامی و غیره اشتباه می کنیم و حتی به قول امروزی ها از اشتباه فراتر رفته و سوتی میدیم.
🔹بهترین شخص از نظر قدرت کلام و گفتار، مجری ها هستند. اونها از اشتباه کردن نمی ترسن. نظرات و نگاه و حتی حملههای دیگران در اثر پخش کردن اشتباهشون باعث نمیشه از کارشون دست بردارن؛ چون به خودشون ایمان دارند.
👈شما هم ابتدا خودباوری را تمرین کنید. جملات پرکاربرد را زیاد تکرار کنید و از بین جملات، کلماتی که بیشتر مورد استفاده قرار میگیره را به خوبی مسلط بشید.
👈 مطالعه ی کتاب در زمینه های مختلف بسیار به شما کمک میکنه تا دایره لغات و کلماتتون را گسترش بدید.
☑️ آخرین نکته: بذارید این برخوردها براتون عادی بشه تا خودبخود از بین بره. نذارید این برای شما ضعف حساب بشه و بقیه به عنوان یک ابزار اذیت، ازش استفاده کنند.
🌸 موفق باشید.
#خانواده_سبک_زندگی
#مشاوره
#روانشناسی
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
🆔 @rkhanjani
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
کی میشه که اینو با قلبمون حس کنیم!
شایدم حس کردیم ولی گاهی یادمون رفته...
———🌻⃟————
@rkhanjani
اینو نزارین استوری هاتون ...
خیلی تیکه ی سنگینیه، قشنگ میزنه به وسطِ قلب آدم...
#خدایا_خودمون_خجالت
#دین_داریم
#اما
#اخلاق_رو_شما_مرحمت_کن😥
———🌻⃟————
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
اینو نزارین استوری هاتون ... خیلی تیکه ی سنگینیه، قشنگ میزنه به وسطِ قلب آدم... #خدایا_خودمون_خجالت
اگه شما از اونایین که خیلی با اخلاقین،
خیلی مهربونین
خیلی با گذشتین
همیشه و همیشه درست ترین رفتار رو از خودتون بروز دادین، بدانید و آگاه باشید که از ما نیستید...
والا بخدا🥴
———🌻⃟————
@rkhanjani
هوس آنلاین_۲۰۲۱_۰۸_۱۷_۱۴_۰۳_۵۶_۲۵۵.mp3
2.44M
⛔️🗯 عواقب دوستی های مجازی
🎤حجه الاسلام ایزدی
🌸 @rkhanjani
🌱🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌱
🔻جزئیاتِ حجاب در قرآن🔻
قسمت اول:
🗣 بسیاری از مسائلِ دینی، حتّی مسئله مهمی مثل نماز با اونهمه اهمّیت، جزئیاتش تو قرآن بیان نشده:
مثلاً تو قرآن نیومده که نماز صبح چند رکعته؟
یا نماز ظهر چند رکعته؟
یا برای شکّیات نماز چکار باید کرد؟
و خیلی جزئیات دیگه...
🗣 امّا در مورد مسائل خانوادگی و تربیتی، مثل #حجاب و عفاف، حتّی ریزترین جزئیات هم بیان شده.
به آیه زیر توجّه کنید:
🌴 سوره نور، آیه ۳۱ 🌴
🔹 "قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ"
🔸 به زنانِ با ایمان بگو: از برخی نگاهها چشم پوشی کنند.
👈 یعنی کنترل نگاه، فقط برای مردا نیست. زن هم نباید از روی شهوت و هوس، به مردای نامحرم نگاه کنه.
🔹 "وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ"
🔸 و دامنهای خود را حفظ کنند.
👈 یعنی پاکدامن و عفیف و باحیا باشند.
...ادامه دارد
❇️ #حجاب_در_قرآن
🌸 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_ونهم سرش رو انداخت پایین و ادامه داد: همسرم می گفت: چه بسا تا
اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_چهلم
ایشون خیلی صبر میکنن بخاطر سختی های که من براش بوجود آوردم مثلا همین تحمل غربت ، تنهایی و بار مسئولیت بچه ها که به دوششه و من واقعا مدیونشم...
بعد حاجی یه نگاهی به جمعمون کرد و ادامه داد: نمیگم تو زندگی بالا و پایین نیست هست! به قول خانمم اون یه کمشم نمک زندگیه ...
یکی دیگه از برادرا برگشت به حاجی گفت:با این حساب ما از کجا همچین فرشته ایی روی زمین پیدا کنیم؟؟؟
حاج حسین لبخندی زد و گفت: همه از اولش آدم هستن بعد با کارها و رفتارشون تصمیم میگیرن فرشته بشن یا نه!
یادت باشه اخوی جان دنبال ایده آل نباشی! به قول حضرت آقا توی مسیر که ایده آل میشه! رشد تومسیراتفاق میفته!
با این جمله ی حاج حسین یاد ملاک های خودم افتادم برای ازدواج که چقدر سخت گیری می کردم دنبال یک انسان کامل بودم اما غافل از اینکه ،رشد توی مسیر اتفاق می افته!
حسام دستهاش را بهم گره زد و ادامه داد حاجی نگاهش رو متمرکز به همون شخص کرد و گفت: من و خانمم هم از این قضیه مستثنی نبودیم با همراهی و همفکری و همدلی که میشه کمک حال هم شد تا به هدف برسیم...
هر جمله ایی که حسام در مورد خانم مائده می گفت: بیشتر به حالش غبطه می خوردم به یاد جمله ایی که همسرش در کتاب براش نوشته بود افتادم...
داشتم فکر میکردم چه نقطه ی اشتراک زیبایی ...
خانمی که تمام مجاهدتش رو نتیجه همراهی وهمفکری وصبر همسرش میدونه و همسری که تمام جهادش را مدیون همراهی و تحمل سختی ها خانمش بیان میکنه!
توی همین افکار غوطه ور بودم که حرف آقا حسام رشته ی افکارم را پاره کرد تپش قلب گرفتم...
با چشمهاش خیره شد به چشمهام...
ونگاهمون بهم گره خورد ولی من چون دیگه از انتخابم مطمئن بودم جهت نگاهم را عوض نکردم... او هم...
آرام گفت:شما حاضرید همراه و همفکر و همدل من باشید توی این مسیر ...
صورتم سرخ شد و قلبم از جا کنده!
از شدت خجالت سرم را انداختم پایین...
ولبخندی که روی لبهای آقا حسام نشست...
بعد از رفتن حسام و صحبت با مامان و بابام رفتم داخل اتاق خودم...
خواب به چشمهام نمی اومد فکر حسام فکر خانوم مائده وفکر زنهای داعشی مجالی به پلکهام نمی داد روی هم بیان! شروع کردم گزارش مصاحبه را تایپ کردن.
دلم می خواست نگاهم رنگ تفکر بگیره و کوچکترین رفتارم رنگ عبادت...
درست مثل خانم مائده...
همراه با نوشتن گزارش گاهی اشک می ریختم... گاهی به فکر فرو می رفتم...
گاهی تحسین می کردم...
تا بالاخره متن مصاحبه آماده شد تا فردا تحویل آقای جلالی بدم
صبح اول وقت سر کار بودم فرزانه هم زود اومده بوداول پرسیدم چی شد خواستگاری؟ چشمکی زد و گفت رفت مرحله ی بعد تا خدا چی بخواد...
خیلی خوشحال شدم و گفتم: پس دوتایی باید بریم پیش خانوم مائده از تجربیاتش استفاده کنیم! با تعجب شونه هاشو رو بالا انداخت و گفت خانوم مائده!!!
وقتی ماجرا را براش تعریف کردم حسابی مثل خودم شوکه شد بعد چند لحظه گفت عه! عه! پس یعنی اون آقایونی هم اومده بود پیش جلالی از بچه های اطلاعات سپاه بودن ...
عجب پروژه ایی بود....
رسول را بگو! میگم چنین رفتاری از بچه های داعشی بعید بود...
وای چقدر زشت وقتی گاز فلفل و چاقو را بهم داد، هر چی با خودش فکر کرده باشه حق داره!
نمی دونم چرا کتابخونه ی خونشون را دیدیم نفهمیدیم!! اصلا یه پیشنهاد بدم؟
یه نگاهی بهش کردم با چشمهایی به حالت التماس گفتم: جان من فرزانه پیشنهاد!
زد به شونم گفت: این خوبه می دونم استقبال می کنی، بیا عصر یه دسته گل یه جعبه شیرینی بگیریم بریم خونه ی خانم مائده...
خوشم اومد با سر حرفش را تایید کردم
و مشغول ریزه کاری های مصاحبه شدم
قبل از اینکه گزارش کار را تحویل جلالی بدم، چیزهایی که در طول این مصاحبه یاد گرفتم را روی برگه ایی جدا برای خودم نوشتم که تجربه ایی برای مسیر جدیدم باشه تا بدونم و یادم باشه که:
مجاهد مجاهد است...
چه در خانه باشد، چه در میدان جنگ!
چه زن باشد، چه مرد!
به قول حاج قاسم: اگر تکلیف را درست بفهمی...
به گفته ی شهید یوسف الهی می رسی که:
اجر جهاد شهادت است...
پایان
والعاقبه للمتقین
#سیده_زهرا_بهادر
🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
پس هركس هموزنِ ذرّهاے،
كار خيرے انجام دهد، آن را میبيند.
و هركس هموزنِ ذرّهاے،
كار بدے كرده باشد،
آن را [نيز] میبيند!
"استـادعالی"
#درمسیـربنـدگی
@rkhanjani
إِنِّى ءَامَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ
(اى مردم! بدانيد،)من به پروردگارتان ايمان آوردم، پس (شما نيز سخن مرا) بشنويد (و ايمان آوريد)
#يـس۲۵
🤲🤲😍
💯💯👌
———🌻⃟————
@rkhanjani
خودت را به دستِ حوادث و جریان ها نسپار...
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀ذکری عالی جهت توبه و پاک شدن
🛑اگر کسی خطایی کرده این ذکر استغفار را بگوید گناه او پاک میشود
🎥استادمیرباقری
#امام_زمان
🥀@rkhanjani
❇️ حجاب در قرآن
قسمت دوم:
🔹 "وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا"
🔸 و زینتهای خود را آشکار نکنند، مگر آن مقدار که به طور طبیعی ظاهر و پیداست، مثل دست و صورت.
👈 منظور اینکه جلوه گریِ زن در جامعه ممنوعه. اینکه زن با هفت قلم آرایش💄💅، بیاد تو کوچه و خیابون صحیح نیست.
🔹 "وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِن"
🔸 و روسریهای خود را بر روی سینه خود بیفکنند.
👈 یعنی روسری یا مقنعه یا شال فقط برای پوشوندن مو نیست. علاوه بر سر و مو، باید گردن و سینه رو هم بپوشونه، طوری که زینتهای پنهان مثل گوشواره و گردنبند و... معلوم نشه.
🔹 "وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ..."
🔸 و زینتِ خود را آشکار نکنند، مگر برای شوهران یا مَحارِم خود.
👈 این قسمت آیه نشون میده که زن نباید اونطوری که تو محیط خونه، جلوی شوهر و بچههاش میگرده، همونطوری بیاد تو جامعه. (طبیعتا آرایش و لاک هم زینت محسوب میشه ؛ قابل توجه چادریهای آرایش کردهای که خودشونو باحجاب میدونن! )
ادامه دارد...
#حجاب_در_قرآن
🌸 @rkhanjani
💢💢💢💢💢💢
بسمالله الرحمن الرحیم💚💚
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت1
جلو در دانشگاه با بچهها در حال حرف زدن بودیم که یاد جزوه ام افتادم، رو به سارا گفتم:
– پس این جزوهام چی شد؟
سارا هینی کشیدو گفت:– دست راحیله، صبر کن الان می گم بیاره.
گوشی را از جیبش در آورد و از ما فاصله گرفت. بعد از چند دقیقه امد.– الان میاره.
نگاه دلخوری به او انداختم.–ببخشید که جزوتو بی اجازه دادم به یکی دیگه، اونوقت راحیل کیه؟
–راحیل یکی دیگه نیست،خیلی منظمه، راستش نمیشد که بهش ندم، گفت یه روزه میده، خیالت راحت حرفش حرفه، آرش باور کن جوری شد که نشد بگم جزوه مال توئه، الانم امد به روش نیاریا.
پوفی کردم و گفتم:– حالا الان کجاست؟ من می خوام برم. نگاهی به در دانشگاه
انداخت.–تودانشگاهه، عه، امدش.
مسیر نگاهش را دنبال کردم. دختری چادری که خیلی باوقار و متین به نظر می رسید، نزدیک میشد.
با لبخندی که به سارا میزد😊 با اشاره سر سارا را صدا کرد، تا جزوه را به دستش بدهد. سارا به طرفش رفت و باهم دست دادند وخوش وبش کردند. سرش را به طرف کیفش برد که جزوه را از داخل کیف بیرون بکشد.
🔷🔶🔹🔶🔷🔸🔷
همان لحظه فکر شیطنت باری به سراغم امد.
نمی دانم چرا، ولی می خواستم متوجه بشود که جزوه مال من است. شاید می خواستم من را ببیند و توجهاش را به طرف خودم جلب کنم.
جلو رفتم و سلام کردم. سرش رابالا آورد ونگاه گذرایی به من انداخت و زیرلبی جوابم راداد.
لبخند از روی لبهایش جمع شد. قیافهی جدی تری به خودش گرفت وجزوه را مقابل سارا گرفت و تشکر کرد.
قبل از سارا جزوه را گرفتم و گفتم:
–خواهش می کنم، بعد خنده ایی کردم و ادامه دادم:– جزوه ام شده مارکوپولو، بالاخره به دستم رسید.با چشمهای گرد شده، سارا را نگاه کرد و گفت:–منظورت از دوستت ایشون بودند؟😳
سارا با دست پاچگی گفت: –حالا چه فرقی داره. با دلخوری به سارا گفت:–کاش می گفتی، بعدهم برگشت به طرفم وبا حالتی شرمنده گفت:–حلال کنید من نمی دونستم...😔
نگذاشتم حرفش راادامه دهد. فوری گفتم:–اشکالی نداره، اصلا مهم نیست.سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.
کمی بیشتر به طرف سارا متمایل شد و با او دست دادو گفت:–کلاس آخررو نمیای؟
سارا گفت:– نه، با بچه ها می خواهیم بریم بیرون.
🔷🔶🔹🔶🔷🔸🔷
نگاهی به من و بقیهی بچه ها انداخت وهمانطور که دستش را از دست سارا بیرون می کشید گفت:
–پس من میرم کلاس.
سرش را به طرف من برگرداند و بدون این که نگاهم کند گفت:–ممنون بابت جزوه.فوری خداحافظی کرد و رفت.بعد از رفتنش به سارا گفتم:–چرا نگفتی اونم با شما بیاد؟
سارا پوزخندی زدو گفت:–اون این جور جمع هارو نمیپسنده.اخم کردم.– کدوم جور؟
-مختلط...-یعنی چی؟-یعنی اون پسر جماعت را حساب نمی کنه، چه برسه باهاشون بیرون بره.
–سارا! این دختره تو کلاس ماست؟
–آره. با تعجب گفتم:– چرا من تا حالا متوجهاش نشدم؟ سارا همانطور که نگاهم می کرد
گفت:–کلا راحیل با کسی کاری نداره، آرومه و سرش تو کار خودشه.سارا پیش بقیه رفت که گرم حرف زدن بودندو گفت:–بچه ها بریم دیگه.
نمی دانم چرا این دختر، چی بود اسمش، راحیل،
توجهم را جلب کرد. چقدر جذبه داشت، فکر کنم کمی خود شیفته هم بود. حتی در چشم هایم نگاه هم نکرد.صدای سارا در سرم اکو می شد،"او پسر جماعت را حساب نمی کند."
دلم خواست رفتارش با من متفاوت باشد تابقیه بخصوص سارا شوکه بشوند...منی که همه ی دخترها دوست دارند هم کلامم شوند و تحویلم می گیرند، او حتی افتخار ندادکه نگاهم کند...☹️
سارا با تکان دادن دستش مقابل چشم هایم، گفت:– کجایی آرش؟ تو نمیای؟– گفتم که نه، کار دارم باید برم.-باشه پس خداحافظ ما رفتیم.
از بقیه ی بچه ها هم خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم...
🔷🔶🔹🔶🔷🔸🔷
✍#به_قلم_لیلا_فتحی_پور
#ادامهدارد...
✿➣•••••≈≈≈
@rkhanjani
✿➣•••••≈≈≈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️صلوات خاصه امام جواد علیه السلام به مناسبت سالروز شهادت نهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت جوادالائمه علیه السلام
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان🥀
#شهادت_امام_جواد(ع)🥀
#تسلیت_باد.🥀
امام جواد - علیه السلام - فرمود:
ملاقات و دیدار با دوستان و برادران - خوب -، موجب صفای دل و نورانیّت آن می گردد و سبب شكوفائی عقل و درایت خواهد گشت، گرچه در مدّت زمانی كوتاه انجام پذیرد.
«امالی شیخ مفید، ص 328، ح 13»
@rkhanjani