🔆شوخی های ممنوع
آیت الله حائری شیرازی ره
🔸شوخی های جنسی را نه گوش بگیرید و نه به زبان بیاورید! اینها مجلس را تاریک میکند. اینها بیماری میآورد. اینها دل را سیاه میکند.
🔸به هیچکس نگاه معنادار نکنید؛ چه مرد، چه زن. خودتان را کنترل کنید. این چشم اگر پاک شد؛ زبان پاک شد؛ گوش پاک شد؛ دست پاک شد، انسان #بیقرار می شود نسبت به خدا. نمی خواهد یک کاری بکنی که خدا را دوست بداری. نمی توانی دوستش نداری. چون او پاکرُبا است. قدوس است. اگر پاک شدی، مجذوب او می شوی.💚
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت23 با تموم شدن کلاس زودی به داخل محوطه دانشگاه اومدم چه قد
💐 قسمت24
گیج شده بودم!
- درست حرف بزن ببینم چی میگی! نمیفهمم!
به هم دیگه نگاه کردن..
فائزه خواست صحبت کنه..
الناز بهش اشاره کرد که اجازه بده اون مطلب رو با من در میون بذاره..
یه کمی مِن مِن کرد و این پا اون پا شد و گفت:
- راستش...فکر کردیم دیگه چند روزی دانشگاه نمیای..
گفتیم شاید بخوای از این لحظات باقیموندت بهترین استفاده رو ببری!
دلم میخواست لِهشون کنم!
- مگه دم مرگمه که میگی لحظات باقیمونده!
یه نیشگون از دستش گرفتم و ولش نکردم..
- جون بِکن! حرف میزنی یا خودم به حرف بیارمت!
یاد این فیلمای اکشن افتادم..
الناز در حال بازجویی توسط بازپرس ویژه بود!
صدای دادش بلند شد..
- آااای آیییی... باشه میگم... میگم...
به خدا میگم!
دستش رو ول کردم...
شروع به ماساژ دادن دستش کرد
فائزه هم خفه خون گرفته بود و فقط ریز ریز میخندید!
مشتی به فائزه زد و گفت:
من کتک میخورم تو میخندی!
اصلا خودت بگو..
فائزه هم زیر بار نمیرفت!
داشتن دست دست میکردن...
صبرم داشت برا تعطیلات میرفت..
آماده شکار شده بودم که الناز متوجه شد و گفت میگم میگم...
اول از همه حسابی فاصله امنیتیش رو حفظ کرد
خوب که فاصله گرفت ادامه داد...
- گفتم شاید چند روزی نیای تا بهتر بتونی تمرکز کنی..
واسه مسابقه منظورمه..
گفتیم شاید بخوای خودت رو واسه رقابت با ماآماده کنی!
چند قدمی دنبالشون دویدم...
هر دو با نیش باز پا به فرار گذاشتن..
بیشتر از این نمیشد توی دانشگاه ضایع بازی درآورد..!
دو سه نفری که چشمشون به ما افتاد واسمون آه و افسوس خوردن..
- خیلی مسخره ای الناز!
که پس نون قرض هم میدین... ها؟
واسه تو هم حالا دارم فائزه.. صبرکن!...
یکی طلبتون!
یک ساعته من رو مسخره خودشون کردن!
یه روده سالم توی شکم این دوتا نیست!
نمیدونم این کرم های اینا چرا خواب ندارن و مدام از سر و کولشون بالا میرن!
تب خشمم که پائین اومد جرئت کردن و نزدیکم شدن..
خود اعتماد به نفس با همه فک و فامیلش حتی اجدادش باید بیان پیش این 2 تا درس بگیرن!
اسم من بد در رفته!
به خودم امیدوار شدم!
مجتبی مختاری
🌸 @rkhanjani
⚠️پویش مجازات عاملین شهادت شهید الداغی🥀 در ملاء عام
لطفا با وارد شدن بر روی لینک زیر از این پویش حمایت کنید
این لینک را با دیگر دوستان به اشتراک بگذارید
https://www.farsnews.ir/my/c/195867
#حمیدرضا_الداغی
حمایت کنید نشر بدهید
@rkhanjani
💠السلام علیکَ حین تصَلّی و تقنُت...
🌺سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی...
#سلام
سلام و عرض ادب خدمت همه ی همراهان #نسیم_معنویت ☺️
روز معلم رو بر همه ی معلمان عزیز تبریک و تهنیت عرض میکنم
انشاالله که معلمان عزیز مصداق این حدیث شریف از امام صادق علیه السلام قرار بگیرند که فرمودند:
🌸هر کس برای خدا دانش بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران آموزش دهد، در ملکوت آسمان ها به بزرگی یاد شود و گویند:برای خدا آموخت و برای خدا عمل کرد و برای خدا آموزش داد.🌸
@rkhanjani
📚اهمیت علم و عالم در قرآن📚
🖌🖍🖌🖍🖌🖍🖌🖍🖌🖍
1⃣ خدا ترسی علماء ❇️
إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ
ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻨﺪ.(فاطر٢٨)
2⃣ برابری مقام علماء با فرشتگان ❇️
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﻋﺪﻝ ﺍﺳﺖ ﮔﻮﺍﻫﻲ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻣﻌﺒﻮﺩﻱ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺩﺍﻧﺶ ﻧﻴﺰ ﮔﻮﺍﻫﻲ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻣﻌﺒﻮﺩﻱ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻧﻴﺴﺖ .(آل عمران١٨)
3⃣ برابر نبودن علم و جهل ❇️
قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ
ﺑﮕﻮ : ﺁﻳﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﺯ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﻧﺪ ، ﻳﻜﺴﺎﻧﻨﺪ؟(زمر٩)
4⃣اولین آیه نازل شده درموردخواندن است❇️
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ
ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎم ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻛﻪ [ ﻫﻤﻪ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ] ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ(علق١)
5⃣سوگند خوردن خدا به قلم ❇️
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
ﻥ ، ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪ ،(قلم١)
6⃣برتری اهل علم بر دیگران ❇️
يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ
ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﺍﻱ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﺎﺗﻲ [ ﻋﻈﻴﻢ ﻭ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ] ﺑﻠﻨﺪ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ.(مجادله١١)
7⃣علم آموزی هدف بعثت انبیاء ❇️
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ
ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻣﻨّﺖ ﻧﻬﺎﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺖ ﻛﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ [ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻓﻜﺮﻱ ﻭ ﺭﻭﺣﻲ ] ﭘﺎﻛﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﺣﻜﻤﺖ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﻣﻮﺯﺩ.(آل عمران١٦٤)
#علم #اجتماعی
🖌🖍🖌🖍🖌🖍🖌🖍🖌🖍
🌸🌸@rkhanjani
🔰 در قبال معلم باید احساس مسئولیت بشود/ احساس مسئولیت فقط مسئله معیشت نیست که البته خیلی مهم است اما تجربهآموزی و مهارتآموزی جزو وظایف است
🔻 رهبر انقلاب در دیدار معلمان:
🔹 ما از معلّم توقّع داریم احساس مسئولیّت کند. این توقع، توقعِ بجایی است امّا در مقابل، در قبال معلّم هم باید احساس مسئولیّت بشود. وقتی نظام از معلّمین، جامعهی معلّمی، توقّعی دارد، باید در قبال این جامعه احساس مسئولیّت هم بکند. حالا این احساس مسئولیّت در همهی ابعاد است، فقط مسئلهی معیشت نیست. مسئلهی معیشت البتّه خیلی مهم است امّا فقط مسئلهی معیشت نیست. مسئلهی تجربهآموزی است، مهارتآموزی است، اینها، جزو وظایف است. اینها کارهایی است که باید انجام بگیرد؛ یعنی اینها احساس مسئولیّت دستگاه در قبال معلّم است.
۱۴۰۲/۲/۱۲
@rkhanjani
📚«درخت مشکلات»
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف شام به خانهاش دعوت کند.
موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند، قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد. بعد با دو دستش،شاخه های درخت را گرفت.
چهره اش بی درنگ تغییر کرد. خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند، برای فرزندانش قصه گفت، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند.
از آن جا میتوانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد و دلیل این رفتار نجار را پرسید.
نجار گفت: آه، این درخت مشکلات من است. موقع کار،مشکلات فراوانی پیش می آید، اما این مشکلات، مال من است و ربطی هم به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه میرسم، مشکلاتم را به شاخههای آن درخت میآویزم و سبک به خانه می آیم تا خانوادهام از فشارهای کاری من اذیت نشوند.
@rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت25
فائزه مثلا خواست بحث رو عوض کنه....
- بچه ها 3 روز بیشتر تا آزمون باقی نمونده چیزی خوندین؟
همین که دختر باشی کافیه که چند دوری مواد آزمون رو قورت داده باشی!
اگه درس خون هم باشی که دیگه واویلا!
از آخر هم بگی وااای نشد اونطوری که دلم میخواد بخونم!
پسرا که سر این موضوع زیاد ما رو دست میندازن!
ما هم حالشون رو بگیریم بد نیست!
من موندم اینا فازشون چیه که تا دم امتحان راست راست راه میرن و بر و بر همدیگه رو نگاه کنن.
البته تک و توک توشون درس خون هم پیدا میشه..
که باید جزء نوادر تاریخ ثبت بشن!
بله بله.. دختر درس نخون و بیخیال هم داریم ولی کم..
نمونش الناز! که فقط دنبال بازیگوشیه!
دقیقا عکس فائزه!
فکر میکنم هر دختری توی عالم درس نخونه سهمش رو فائزه گرفته!
اصلا استراحت حالیش نیست.
لامصب روی هر چی دختره کم کرده!
حتی بین کلاس ها و توی دورهمی ها هم کتاب دستش میگیره!
طوری که آدم هوس میکنه موهاشو بکشه و کتاب رو توی حلقش فرو کنه!
والا.... دیگه شورش رو در آورده
ابروهام رو انداختم بالا و با چشمایی گرد نگاهش کردم:
- وااا! فائزه؟!!! همین کارا رو میکنی بچه ها برات حرف در میارن دیگه!
نکنه از دیروز که اطلاعیه رو دیدی شروع کردی به خوندن!
آزمون هوش و اینجور چیزاست! دقیقا چی توقع داشتی بخونیم!!
الناز بی هوا آروم یکی با دست پس کله فائزه زد و گفت:
- شیرین میزنی فائزه جون..!
من اصلا نفهمیدم چی به چی هست تو میگی خوندین یا نه!
فائزه فهمید سوتی داده با خنده طبیعیش کرد!
انگار نه انگار که اصلا حرفی زده!
رو کردم به الناز و با کنایه گفتم:
چیش رو نفهمیدی عزیزم؟
هوش نمیدونی چیه یا دقت؟؟
الناز گفت:
- هوش و دقت و تمرکز که واضحه.. اینقدرش رو خودمم فهمیدم!
ولی قدرت بیان و منطق بیان دیگه چه صیغه ایه ؟!
- فائزه هم به نشونه تایید سری تکون داد:
- آره منم گیج شدم! فرقشون چیه؟!
چشماشون به سمت من چرخید، منتظر بودن ببینن مغز کُلِشون چه جوابی داره بگه!
- اوووم...خب ...
داشتم توی ذهنم دنبال جمله مناسب میگشتم تا براشون توضیح بدم که الناز انگشتاش رو به حالت التماس توی هم قلاب کرد و گفت:
- خواهشا هانیه! خواهشا! اگه نمیدونی علافمون نکن و از خودت نباف!
خندم گرفته بود... بین بچه ها توی استدلال آوردن و به قولی بافتن ید طولایی داشتم.
طوری که خیلی وقتا مطلبی رو با استدلال واسه بچه ها ثابت میکردم و همه قبول میکردن ولی بعدا گندش در میومد که اصلا اینطور نبوده و کلا از بیخ و بُن اشتباه بوده.
- خدا نکشتت الناز! اتفاقا توی راه که میومدم روی این موضوع فکر کردم!
به نظرم قدرت بیان در مورد نحوه گفتگو و چینش کلمات و طرز بیان و ایناست.
یعنی اینکه خوب بتونی حرف بزنی و قشنگ استدلال کنی
ولی منطق بیان کاری به قشنگ حرف زدنت نداره بلکه میخواد محتوای اون استدلال ها درست و قانع کننده باشه و مو لای درزش نره!
معما چون گردد مساله آسان شود!
فائزه طوری که انگار از اولش میدونسته چی به چیه افسوسی برا الناز خورد و گفت:
- مساله به همین ساده ای رو نفهمیده بودی؟!
خوبه همین ده ثانیه قبل خودش گفت منم گیج شدم!
الناز متفکر به من و فائزه نگاه می کرد..
فائزه ادامه داد...
- بذار برات مثال بزنم...
فرض کن...
فرض چرا؟
چرا راه دور برم..
همین هانیه رو ببین!
میشه یکی مثل هانیه بافتنیش خوب باشه و قدرت بیان خوبی داشته باشه
ولی محتوا و منطق صحبت هاش علمی و درست نباشه!
عجب رویی داره...!
با مشت به شونه فائزه زدم و چشم غره ای براش رفتم!
- فائزه جون حالا لازم نیست هر توضیحی میخوای بدی با من تطبیقش کنی!
لااقل اگه تواضع نداری و از خودت نمیخوای خرج کنی ، از الناز مایه بذار...!
اینقدر گرم صحبت بودیم که متوجه خلوت شدن اطرافمون نشده بودیم!
ده دقیقه ای از شروع کلاس گذشته بود و ما عین شنگول و منگول داشتیم با هم حپه انگول حرف میزدیم
قبل اینکه غیبت بخوریم به سرعت میگ میگ رفتیم سر کلاس.
مجتبی مختاری
🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌بیحجابی قانونی....
«تو بیحجاب باش؛ من پادشاهی کنم!»
🔴 استاد رحیم پور ازغدی
🔵 حجت الاســــــلام راجی
#حجاب_پیشرفت_هست
🌸 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت25 فائزه مثلا خواست بحث رو عوض کنه.... - بچه ها 3 روز بیشت
💐 قسمت26
از خیابون موسیوند تجریش که خونمونه تا پارک قیطریه 3 کیلومتری فاصله هست.
گاهی واسه پیاده روی میرم اونجا تا هوایی تازه کنم.
با الناز و فائزه هماهنگ کردم تا شب آخری دور هم باشیم
خیر سرمون مثلا فردا آزمون داریم!
نیم ساعتی طول کشید تا لباسم رو انتخاب کنم.
یه رژ و مداد کشیدم و زیاد خودم رو معطل نکردم و از خونه زدم بیرون.
پیاده روی توی هوای آزاد هم صفایی داره.
نمیدونم چرا اینقدر عاشق هوای پاک هستم
امشب قرار بود با الناز و فائزه خودش بگذرونیم.
اوضاع مالی اون دوتا زیاد تعریفی نبود و طبق معمول با اصرار خودم قرار بود شام مهمون من باشن.
توی مسیر چند تا غذای لاکچری از یه رستوران خاص سفارش دادم.
از ویزیتورش خواستم که یکی دو ساعت دیگه غذاها رو برامون بفرسته پارک.
اینطوری بیشتر خوش میگذشت، آب و هواشم از رستوران بهتره.
یکی دو پرس اضافه هم سفارش داده بودم تا برگشتنا به کسایی که توی راه میبینم و میدونم به عمرشون اینطور غذاها رو هم نمیبینن بدم.
بحث خوب و بد بودن من نیست!
این ها جزء انسانیته دیگه...
شما هم جای من بودین حتما همین کار رو میکردین.
اصلا اینطوری غذا به جون آدم بهتر میشینه.
یه سری هله هوله هم خریدم و خودم رو به پارک رسوندم..
چه قدر فضای سبز به آدم نشاط میده.
اون شب توی پارک نزدیک آب نما، کنار درخت نشسته بودیم
هم صدای شر شر آب... هم جلوه سبز درخت ها.. همشون عالی بودن.
نسیم ملایم برگ های جدا شده از درختا رو جارو میکرد.
تازه شاممون تموم شده بود.
اینکه غذا چی بود و چیا خوردیم عمدا نگفتم که هوس نکنید.
الناز سرش توی گوشی بود و تخمه میشکست و به کمک باد پارک رو کثیف میکرد،
من و فائزه هم بستنی میخوردیم و در مورد مسابقه فردا حرف میزدیم.
نمیدونم چرا هر چی سنگه واسه پای لنگه.
اون شب هم مثل همیشه پارک خلوت نبود
و از شانس افتضاح ما پسرای علاف و روانی هم زیاد بودن!
توی حال و هوای خودمون بودیم ولی بی توجه به اطراف هم نبودیم.
یه پسر با موهای وِز، شلوار لی طرح پاره و یه تیشرت آبی مدام اطرافمون پرسه میزد..
شش بار زمینای اطرافمون رو متر کرد و رفت و اومد و نمیدونم چیو آنالیز میکرد،
خوب که دوراش رو زد و مطالعات میدانیش تموم شد اومد سمتمون..
حالا هیچکی نه... من!
شانس رو میبینید!
گیر داده بود که مخم رو بزنه!
منی که متنفر از دوستی های بی سر و ته ام.
آخ که چه قدر روی اعصاب بود!
حالم به هم میخوره از این مدل دوستی ها!
حوصله گفتن اراجیفش رو ندارم.
حیف دخترایی که گول این پسرای کثیف و هوس باز رو بخورن!
واقعا دخترا رو چی فرض کردن؟!
جالبه همشونم یه چیز میگن:
من با بقیه فرق دارم،
تو رو واسه ازدواج میخوام
و از این مزخرفات!
آخه یکی نیست بگه اصلا تو چه جوری
با یه بار دیدن من و جد و آبادمو شناختی،
به روحیاتم پی بردی، سریع عاشقم شدی
و قصد ازدواج هم داری! اونم توی پارک!
اصلا بر فرض هم که راست بگی و در یک نگاه عاشق شدی!
مگه من دختر ولگردم که توی پارک ازم خواستگاری میکنی!
علف هرز که نیستم!
کس و کار دارم!
ضایع تر اینکه پسره رو تا حالا با دخترای زیادی دیده بودم!
کاش میشد یه موقعیتی پیش میومد دهن اینجور پسرا رو آسفالت میکردم!
قبل اینکه کسی واسه هدایتمون از راه برسه جمع کردیم و رفتیم.
پسره هم دید محلش نذاشتیم و تیرش به سنگ خورده رفت که عاشق یکی دیگه بشه!
متوجهین؟ یکی دیگه!
عذرخواهی میکنم از کلمه عشق!
نباید هوس رو عشق نامید.
حدود ساعتای 11 اینا خونه رسیدم.
لباسامو عوض کردم و زودتر خوابیدم تا واسه آزمون فردا خسته نباشم.
🌸 @rkhanjani