🌿🔶
خدایا!
به من نگاه کن!
من همان بندهایام که طاقت سختی ندارم و در خوشیها خود را گم میکنم.
من همانم که طاقت عذاب ندارم و اگر بخواهی عذابم کنی، همهی دوزخیان را با خبر میکنم که عاشقت هستم.
خدای مهربانم!
در یک کلام:
کم طاقتم
و تو خود اندازهی کوچک طاقتم را میدانی.
فراتر از طاقتم
بر من روا مدار!
🌿🔶
✨رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ (بقره/۲۸۶)
#در_محضر_قرآن
🌿🔶@rkhanjani
📚 #معرفی_کتاب
🔹#خاتون_و_قوماندان روایتی است #عاشقانه و زیبا؛ ولی دردمندانه از زندگی شهید مدافع حرم، ابوحامد لشکر فاطمیون؛ علیرضا توسلی.
🔹کتاب حاضر از زبان همسر شهید و به قلم نویسندۀ توانمند، مریم قربانزاده، روایت شده است
@rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 32 (بخش اول)
وقتی منتظر چیزی نیستی شب و روز مثل باد میگذره،
اما امان از روزی که منتظر چیزی باشی!
اونوقت نه روزا شب میشه و نه شبا روز.
اصلا انگاری اینجور وقتا زمان پاشو میکنه توی یه کفش و میخواد حرصت رو در بیاره و عمدا لجبازی میکنه
نمیدونم چرا مثل عقده ای ها رفتار میکنه! انگاری ارث باباش رو خوردی!
وقتی عشقش نکشه بگذره همینه دیگه! عمرا اگه بگذره! نصیحت و خواهش و حق چایی هم فایده نداره!
البته اول و آخرش مجبوره این ثانیه های خشک و بی روح و مرده ش رو از سر راه برداره رو به حرکت در بیاره.
ولی لامصب یک جوری ثانیه هاش رو هل میده که 24 ساعت رو اندازه 60 ساعت کشش بده!
اینجور وقتا لاک پشتی توی ذهنم مجسم میشه که بازیش گرفته و نمیخواد از دست و پاش برای حرکت استفاده کنه؛
طوری که انگار داره تمرین سینه خیز میکنه تا بدنش ورز بیاد.
ادامه👇👇👇
نسیم فقاهت و توحید
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 32 (بخش اول) وقتی منتظر چیزی نیستی شب و روز مثل باد میگذر
✨ ادامه قسمت 32 👇
بالاخره وقت شمردن جوجه ها داشت میرسید..!
قرار بود تا حدود 2 ساعت دیگه نتایج دور اول آزمون رو روی بُرد دانشگاه بزنن
دل توی دل کسی نبود.
اضطراب توی صورت بچه ها موج میزد..
خیلی ببخشید... معذرت میخوام.
یه یه لحظه ذهنم گره خورد به این جمله.
قصدم طولانی کردن متن و اذیت کردن شما نیست!
ولی چند لحظه ای رفتم توی دل این جمله دل توی دل نیست.
یعنی چی که دل توی دل نبود؟
مگه وقتای دیگه که اضطرابی نیست دل جاش توی دله؟
یعنی ما 2 تا دل داریم که یکیش گاهی میره و میاد؟
حالا فرضا که ما 2 تا دل داریم و جای این یکی دل توی اون یکی دل باشه..
اونوقت اضراب چه ربطی به نبودن این دل توی اون دل داره؟
اصلا مگه من معلم زبان فارسی و تحلیل گر فرهنگ لغتم که دست به این جملات میزنم و شما هم میخونید!
وقتی میگن دل نیست یعنی نیست دیگه! بحث نداره که!
پس ببخشید.
همه منتظر گذر ثانیه هایی بودیم که اصلا نمیگذشت!
یادمه ساعت ِدرس معارف بود،
استاد مثل همیشه بدون تاخیر وارد کلاس شد.
مردی جا افتاده و تقریبا 40 ساله، با محاسنی نسبتا بلند و ترکیبی از سفید و مشکی.
از همون استادایی که دکمه بالای پیراهنشون رو میبندن!
استاد هنوز ننشسته بود که یک از بچه ها شروع به صحبت کرد...
شرارت و تخسی به سرعت از سر و کلش بالا میرفت!
- استاد ببخشین! میتونم یه سوال بپرسم؟!
به نظر استاد هفت خطی میومد.
انگاری میدونست هدف بچه ها منحرف کردن کلاس از بحث اصلی و کشوندش به یک بحث چالشی هست،
ولی بازم به روی خودش نیاورد و آهسته گفت:
- بله دخترم. بفرمائید.
خدا نکنه دانشجوها نخوان درس پیش بره!
اون لحظه همه ی سوالات و ابهامات جهان ِهستی به کمکشون میاد.
- استاد مگه نمیگید خدا مهربونه! مگه نمیگید بخشندست!
چه طور میشه این خدای به این مهربونی و بخشندگی، آدما رو واسه یه گناه کوچک، سال های سال شایدم بی نهایت توی آتش جهنمش، اونم با سخت ترین عذاب ها بسوزونه و مجازات کنه؟!! اونم عذابی که میگن خیلی سخته و بیچاره و بدبدخت میشی و فلان و بیسار.
استاد به نظر شما این خدا واقعا مهربونه؟ این که تناقضه! هم مهربون هم خشن!
یا رحمن و رحیم رو از بسم الله حذف کنیم یا هم قبول کنیم که خدا سختگیر نیست!
به پسر بلیز آبی از اونطرف کلاس بلند شد و گفت:
- استاد ببخشید! چون بحث خدا شد میپرسم. اصلا کی گفته خدا داریم؟!
یه نظرم این حرف ها همه ساخته ذهن خود ماست.
من به غیب اعتقادی ندارم و تا چیزی رو نبینم باور نمیکنم.
چه طور میشه خدایی رو پرستید که میگید دیدنی نیست؟!
اصلا هست؟
یکی از جلو یکی از چپ یکی از راست!
فقط مونده بود بالا و پایین!
بچه ها مهلت نمیدادن و پشت سر هم رگباری سوال میپرسیدن!
اینطور که پیش میرفت تا چند دقیقه دیگه مطمئنا توی وجود خود استاد هم تشکیک میکردن!
استاد لبخندی زد. عینک فلزی دایره ای شکلش روی چشماش گذاشت و با صبوری گفت:
- سوال های خوبی پرسیدین بچه ها. ازتون ممنونم
میدونم که توی ذهن خیلی از شماها ممکنه بارها اینجور سوالات اومده باشه ولی نشده که به زبون بیارید.
شاید مثلا موقعیت بیانش نبوده یا هر چی نمیدونم.
حقیقتا گفتگوی مفصل پیرامون این مطالب ساعت ها و روزها زمان میبره و کار یکی دو ساعت و یکی دو روز نیست
الان هم میدونم شرح مفصل پاسخ این سوالات در وقت و حتی حوصله کلاس نیست.
پس اجازه بدین، در حد زمان و ظرفیت کلاس یکی دوتا سوال رو به طور خیلی خلاصه پاسخ بدم.
نگران نباشید. امروز درس جدید نمیدم.
لبخندی روی صورت بچه ها نقش بست.
و البته خجالتی که استاد انگیزه پرسیدن سوال ها رو میدونست.
ولی اونیکه مهمه این بود که واقعا این ها سوال های مهمی بودن!
مجتبی مختاری
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرهنگ سازی خلاقانه تلوزیون برای تربیت و تشویق فرزندان به حجاب
┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ میخواهی زندگیت دو موتوره بچرخه؟
دو راز اساسی در زندگی مشترک و تربیت فرزند رو از استاد#عزیزی
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آماده سفر آخرت هستید....!؟
👤آیت الله مجتهدی تهرانی
@rkhanjani
#بهانە_های_شیطانی
✍طرف نماز نمی خونه ،میگه عبادت جز خدمت به خلق نیست❗️
صدقه و زکات نمیده میگه چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه❗️
نگاه به نامحرم میکنه ،میگه یه نگاه ضرر نداره❗️
حجاب رو رعایت نمیکنه،میگه یه تار مو عیبی نداره❗️
امر به معروف و نهی از منکر نمیکنه میگه مراقب خودم باشم جونم سلامت❗️
میگیم طلا برای مرد حرامه ،میگه دلت باید صاف باشه❗️
جشن عروسی میگیره هزاران نفر عریان میبیننش میگه یه شب که هزار شب نمیشه❗️
👌شاید اینجا بتونیم با این بازی ها از زیر خیلی از کارها شونه خالی کنیم و خودمون و گول بزنیم،،
اما امان از روزی که در محضر الهی حاضر بشیم و تمام اعضا و جوارحمون بر ضد ما شهادت بدن و پرونده تمام نمای افکار و گفتارمون رو جلوی چشمامون ورق بزنن،.عجب روزیه روز محشر،چه بد روزیه برای کسایی که یک عمر رو با دروغ و فریب گذرونده و به متاع دنیا دل خوش کرده.. اومده در محضر الهی و دستاش خالیه. هیچی با خودش نیاورده آبروش رفته و زمانو از دست داده.
مواظب باشیم به هرکی بتونیم دروغ بگیم به خودمون و خدامون نمیتونیم دروغ بگیم
مواظب قدم هایی که روی زمین بر میداری باش!
@rkhanjani
🔴برای هرکاری با خدا معامله کن
✍من مریض بودم، فلانی عیادتم نیومد!
من زنگ زدم احوالش رو پرسیدم، اما اون نه!
ارزش کادوشون خیلی کمتر از کادویی بود که من براشون گرفته بودم!
پدرم به رحمت خدا رفت، یه زنگ نزدن، لااقل یه تسلیت خشک و خالی بگن!
و...
همه اینا یعنی شما در حالِ معامله مهربانی هستید و طرف معامله شما هم، انسانهای دیگرند! به همین دلیل توقع جبران دارید و اگر این توقع برآورده نشه، معاملهتون رو قطع میکنید!
بهتره بدونید؛
مهربانی با توقع جبران، نه تنها به شخصیت شما اعتبار نمیده بلکه مانعِ بزرگی در خودسازی شما و حرکتتون بهسمت کمالات انسانی میشه.
بزرگان میگویند:
از هیچکس توقع نداشته باش.
@rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 33
استاد با آرامش عجیبی که انگار نگران پیدا کردن پاسخ نبود شروع به صحبت کرد...
- اما اینکه گفتین اعتقاد به غیب ندارین...
مگر هر چیزی که وجود داره لزوما باید دیدنی باشه؟
نمونش عقل شما!
دور از ادبه که من بگم چون عقل شما رو نمیبینم پس شما عقل ندارین.
میبینید که عقل به ظاهر دیده نمیشه ولی هست.
یا مثلا درد که هست و حس میشه ولی دیدنی نیست!
نمیشه به کسی که درد داره بگیم تو دروغ میگی درد نداری!
پاشو فیلم بازی نکن. مگه میشه درد داشته باشی و من نبینمش!
اگه راست میگی دردت رو نشونم بده ببینم!
همونطور که میبینید چنین استدلالی که بگیم هر چی که دیده نمیشه پس نیست اشتباهه...
و از این مثال ها تا دلتون بخواد هست..
نیروی جاذبه، امواج صوتی، مهر و محبت، احساسات، علائق و خیلی چیزهای دیگه که هممون میدونیم که هستن اگر چه دیده نمیشن.
هستن چون حس میشن. منظورم حس لامسه نیست که با دست و پا حسشون کنیم.
هستن چون اثراتشون رو میبینیم،
چون نمیشه چیزی نباشه ولی اثر داشته باشه.
خدا هم حس کردنیه عزیزانم...
علت دیده نشدن خدا اینه که جسم نیست نه اینکه نیست.
باید حسش کرد. کافیه بخواید که ببینید.
همه غرق صحبت ها شده بودن..
استاد کمی روی صندلی جا به جا شد..
دستی به ریش های پر پشت و مردونش کشید و ادامه داد..:
- اجازه بدید بحث رو یه جور دیگه پیش ببریم.
شما که الحمدلله همه تحصیل کرده هستید پاسخ بدید.
بگید با عقل جور در میاد یا نه.
از علم ریاضیات کمک بگیرید.
به نظرتون بر اساس حساب و کتاب احتمالات آیا ممکنه یه کتاب دیکشنری خود به خود به وجود اومده باشه؟
منظورم اینه هیچ نویسنده ای نداشته باشه و به صورت کاملا تصادفی و 100 درصد اتفاقی همه لغات جلوی معانی مربوط به خودشون قرار گرفته باشن تا این کتاب شکل گرفته باشن و دیکشنری دیکشنری بشه..؟!
هیچیکی حتی شک رو هم عاقلانه نمیدونه!
معلومه که یک کتاب به این منظمی اصلا امکان نداره خلقتش تصادفی باشه!
مگه میشه سازنده ای نداشته باشه و خود به خود به وجود اومده باشه.
این همه لغت این همه معنی، این همه نظم، جلد، عنوان، فهرست و ...
عقل این همه اتفاق و تصادف در یک کتاب دیکشنری کوچک رو نمیپذیره.
اونوقت چه طور ممکنه بگیم جهان به این بزرگی از کهکشان ها و منظومه ها گرفته تا این کره خاکی و موجودات ریزی که واقعا حیرت آوره همگی به صورت کاملا اتفاقی و با یه انفجار درست شده باشه!
از نظم موجود در این عجائب به وجود یک خالق دانا و حکیم پی نمیبریم؟!
شما که دانشجوی دکتری هستین بیشتر و بهتر از دیگران به آناتومی یک انسان آگاهین!
شما بگید. این دقت ها و ظرائف میشه اتفاقی شکل گرفته باشه؟
سکوت کلاس رو فرا گرفته بود.
به قدری استاد علمی حرف میزد که جای هیچ ابهامی نبود.
صدای قیژ باز شدن در اومد.
نگاهم به سمت در چرخید.
فائزه بود، اجازه گرفت و همون آخر کلاس نشست
از لحظه ورود تا نشستنش رو با چشمام همراهی کردم.
از چشمای درشت و پف کردش معلوم بود تا همین الان خواب بوده!
حتما باز دیشب تا صبح فیلم میدیده!
مجتبی مختاری
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 33 استاد با آرامش عجیبی که انگار نگران پیدا کردن پاسخ نبو
💐 قسمت 34 (بخش اول)
هوووف که چه قدر هوا گرمه!
صفحه گوشیم برای لحظاتی روشن شد.
پیامک میامکی چیزی اومده لابد.
توجه نکردم و تمرکزم رو به صحبت های استاد دادم.
- اما اینکه بعضیا میگن خدا مهربونه. پس اصلا نگران نباشید و عشق و حالتون به راه باشه..
به قول دوستتون اصلا خدای به این مهربونی مگه میشه مگه داریم که بنده هاش رو مجازات کنه!
اگر مهربونه پس مجازاتی نیست و اگر مجازاتی هست پس مهربون نیست!
شش دنگ حواسم پیش استاد بود.
دوست داشتم بدونم واسه این سوال چه جوابی داره
اصلا مگه این سوال جواب قانع کننده ای هم داره!
خیلی وقته این سوال پس ذهنم بود.
موقعیتش پیش نیومده بود و بهتره بگم کسی نبود که به چالش بکشمش!
مهربونی یا سنگدلی! نمیشه که هر دو باشه!
یادمه یه بار یه کلیپی الناز برام فرستاده بود یه نفری همین حرفو می زد.
میگفت این عذاب ها و اینا که اینقده آخوندا میگن همه الکیه و از خودشون درآوردن.
خدا که عقده ای نیست و مهربونه و از اینجور چیزا.
استاد از روی صندلی بلند شد.
ماژیک رو برداشت و به سمت تخته وایت برد رفت..
تمرکزم رو بیشتر از قبل کردم.
حتی دیگه تک تک حرکات استاد هم زیر ذره بینم بود تا چه برسه به صحبت ها.
منتظر بودیم استاد شروع به نوشتن کنه..
صدای عطسه وحشتناک یکی از پسرا سکوت کلاس رو شکست.
چند لحظه مکث...
چیزی نوشته نشد
عجب صدایی داشت..! نفرجلوئیش سکته رو زد بیچاره!
خنده بچه ها بلند شد.
بغلیم که دل درد گرفت بس که خندید!
ادامه👇👇👇