eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
629 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 45 👇 ساعت 5 کجا ساعت 8 کجا! هنوز کلی وقت داشتم. از تجریش تا دانشگاه تهران از مسیر بزرگراه صدر و بزرگراه مدرس بیست دقیقه نیم ساعتی راه هست. البته توی این شهر درندشت همه چی بستگی به ترافیک داره! ساعت هشت آزمون شروع میشد. از الان قلبم شروع کرده بود به پمپاژ شدید خون! انگاری تازه کاره و اولین بارشه داره خون رو توی رگ ها میفرسته یه کمی زیادی تند میزد. سعی کردم آرومش کنم. یه دوش گرفتم بلکه حرارت درونیم یه نمه کم بشه! با فائزه هماهنگ کردم که برم دنبالش و با هم بریم. از شوق یا استرسی که داشتیم زودتر حرکت کردیم. یک ساعتی تا آزمون مونده بود که رسیدیم. کلاغ پر نمیزد! هنوز هیچکی نیومده بود! جالبه که میگن یک ساعت قبل در محل امتحان حاضر باشید ولی هیچکی عمل نمیکنه! حتی خود مسئولین! توی محوطه دانشگاه چرخ نزدیم و سرک هم نکشیدیم! مثل بچه های مودب یه گوشه نشستیم تا سرنوشت از خواب بیدار بشه و پاشه بیاد ببینیم چی برامون داره! کم کم سر و کله دانشجوها پیدا شد. بدتر از دریای طوفانی استرس توی صورت همه موج میزد. صدای قلب فائزه هم بلند بود! رو کرد به من و گفت: - به نظرم این مرحله سخت ترین مرحله کل مسابقات هست. حتی از خود مرحله آخرم سخت تره! حدقه چشمام گشاد شد! حالش خوبه؟ مرحله دوم سخت تر از مرحله سومه؟! چیزی نگفتم. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: - به نظرم بین همه شرکت کننده ها زرنگ ترین دانشجوها توی دانشگاه های دولتی هستن! بالاخره اونایی که دانشگاه آزاد هستند چون دولتی قبول نشدن الان آزادن دیگه! ما هم که از شانس بدمون همین الان باید با دولتی ها رقابت کنیم بیراه نمیگفت. بالاخره دولتی ها درس خون ترن که دولتی ان دیگه! ولی خب چرت و پرت هم هست! چون مسابقه هوش و دقت و تمرکز و قدرت و منطق بیانه! نه ارزیابی میزان درس خون بودن یا نبودن دانشجوها! دانشگاه آزاد باشی یا دولتی چه فرقی داره. بعد چند ثانیه سکوت گفتم: - افکارت رو عوض کن فائزه تا اضطرابت کم بشه. نمیخوای عوض کنی لا اقل بهش فکر نکن! الان که وقت این حرف ها نیست. اینطوری بیشتر استرس میگیری! اضطرابت رو بریز بیرون. تا شروع آزمون 40 دقیقه ای مونده بود. با اصرار من یه کمی توی محوطه چرخیدیم میخواستم بازم مودب یه گوشه بشینیم! ولی برا ایجاد آرامشمون بد نبود. هر کجا که میشد سرک میکشیدیم و با دانشگاه خودمون مقایسه میکردیم. نه به اون انکار اولش که نه نمیام نه نمیام. نه به این کنجکاوی و فضولی بعدش! فائزه رو میگم. دیگه شوررش رو درآورده بود! یکی ما رو میدید فکر میکرد واسه جاسوسی اومدیم! اشتباهی کردم گفتم پاشو بریم بچرخیما! صدای خش دار آقایی از بلندگوها بلند شد. بهش میخورد 40 50 ساله باشه! حالا این وسط سن این رو چه کار دارم من! داشت صدا میزد که کارت های ورود به جلسه دستمون آماده باشه و وارد سالن بشیم. کم کم باید آماده امتحان میشدیم. ساعت 7 و نیم بود بعضیا جزوه های تست هوش و اینجور چیزا دستشون بود و تمرین میکردن. قبل اینکه شلوغ بشه برگه ورود به جلسه رو نشون دادیم و رفتیم داخل. صندلی ها از قبل چیده شده بود. شبیه صندلی های دانشگاه خودمون! چوبی با پایه های فلزی. صندلیم رو پیدا کردم و نشستم. اگه پسرا بهشون بر نخوره باید بگم جمعیت دخترا بیشتر بود. تقریبا دو سه ردیفی با فائزه فاصله داشتم. محل نشستن هر فرد بر اساس شماره ای که روی صندلی ها خورده بود مشخص شده بود. فائزه داشت با یکی از مسئولین صحبت میکرد که بابا من چپ دستم و این صندلی مناسب من نیست. چند دقیقه بعد صندلیش رو عوض کردن. ولی جاش عوض نشد. همچنان همون سه ردیف اونورتر. مجری شروع به صحبت کرد و یه سری نکاتی که هزار بار توی همه آزمون ها میگن رو مجدد تذکر داد. ساعت ده دقیقه به هشت بود. تق توق، تق توق! قلب نیست که! شده مغازه آهنگری! نمیدونستم الان باید دوست داشته باشم زودتر ثانیه ها بگذره یا نگذره! ✍مجتبی مختاری @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 قسمت 46 👇 یکی از پسرا برا خوندن قرآن به جایگاه رفت. یه شلوار کتون کِرِمی با یه پیراهن ساده چهارخونه ریز نسکافه ای نتنش بود. موها مدل کلاسیک مشکی شونه کرده و کوتاه! این جمله رو واسه آقایون میگم! یه وقت فکر نکنید که آاای چه خبره! هیچ خبری نیست. سایه پسرا رو هم با تیر میزنم! این جزئیاتی هم که میگم و میشنوید توی ذات هر خانمی نهفته هست. واسه ما خانم ها نیاز به یک توجه منحصر به فرد نداره! کافیه یه نگاه بکنیم! تا یه ربع براتون میتونیم تعریف میکنیم! چیزهایی که آقایون ممکنه با 10 بار دیدن هم متوجهش نشن. قرآن که شروع شد آرامش عجیبی گرفتم. آرامش کمبود حقیقی این لحظاتم بود. به دنیای خاطرات فرو رفتم. کلا ااسترس فراموشم شد. انگاری خدا داشت با من حرف میزد. بچه که بودم انس بیشتری با مجالس دعا و روضه داشتم. یادمه با خدا بیامرز مادربزرگم زیاد اینطور جلسات میرفتم. بیشترین دلیل رفتنم هم واسه جایزه ای بود که مامان جونم توی راه برگشت برام میخرید. کاش مادربزرگ زنده بود. خیلی دوست داشتم دوباره به اون روزها برگردم. روزهای شیرین و آروم و بی دغدغه ای بود... از سن 10 سالگی به اینطرف که دیگه بزرگتر شدم رفت و آمدمم به اینجور جاها کمتر شد. البته بازم گه گداری واسه دل مادر بزرگم میرفتم ولی مامان جونم که فوت کرد دیگه بهونه ای برای رفتن نبود. دلم خیلی براش تنگ شده. زن مهربونی بود. بگید خدا بیامرزدش. . . بگید دیگه! . . ممنونم! ولی این حد از مقاومت عادی نیست! خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه! اگر چه نگفتید! الان دیگه خیلی وقته یه خط قرمز کمرنگ دور قرآن و مجالس مذهبی کشیدم. نه اینکه با اینجور چیزا دشمنی داشته باشما، نه! احترام میذارم. حتی گاهی عاشورا و اینا که میشه میرم دسته های عزاداری رو هم نگاه میکنم ولی خب بی رودروایسی بخوام بگم اعتقاد ندارم! بالاخره هر کسی یه اعتقادی داره دیگه! عقائد آدم ها هم که میدونید محترمه! اینم عقیده منه. - خانم، خانم، برگتون! با صدای یک آقای پیراهن آبی میانسال به خودم اومدم. با ریش هایی به ارتفاع 3 و نیم سانت! خخخ . این یکی رو شوخی کردم. خواستم حال آقایون رو بگیرم! سانت نگرفتم ولی نه خیلی کوتاه بود نه خیلی بلند! قرآن کی تموم شد؟ برگه رو گرفتم و چند تا نفس عمیق کشیدم. بالاخره با اعلام ناظر، آزمون شروع شد. مثل همیشه سوال ها سخت و دقیق بود! بدتر از بد کم بودن زمان بود! چیزی که همیشه مثل طلا ارزشمنده! نمیدونم چه مرضیه که باید زمان کم باشه. والا! حالا به جای دو ساعت ، سه ساعت وقت باشه! جلوی نفس کسی گرفته میشه؟! ✍️مجتبی مختاری @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 قسمت 47👇 چند تا نفس عمیق کشیدم و با تمرکز شروع کردم.. فرصت معطل شدن روی هیچ سوالی نبود. ممکن بود زمان کم بیارم. هر سوالی که احساس میکردم ممکنه یه کمی وقتمو بگیره علامت میزدم تا از آخر اگه شد برگردم و روش فکر کنم. عجب سوالاتی بود! بیشتر از درد انگشتام، سلول های مغزیم درد گرفته بود! یک ساعتی گذشت. به جاهای خوب آزمون رسیده بود. کیک و ساندیس!ا اومدم مثلا گلویی تازه کنم! وای که چه قدر ترش بود. همه لب و لونچم جمع شد! اصلا به طعمش دقت نکرده بودم! حالا چرا آب انار! خوب بود حساسیت مساسیتی چیزی بهش نداشتم! از بطری آب کنار صندلیم گلوی تازه ترشم رو آبی کردم! به خودم باشه عمرا ساندیس بخورم! ولی خب اینجا توقع آبمیوه طبیعی رو هم نمیشد داشت! دمشون گرم باز لااقل همین ساندیس رو دادن! به دور از انصاف توی اون شرائط خیلی چسبید. ته استراحتم چند نفس عمیق و همین ساندیس ترش بود. دوباره مداد به دست سراغ سوالا رفتم.. یه جواب اشتباه کافی بود که اون همه نخبه ازت جلو بزنن. شاید فکر کنید زیادی دارم بزرگش میکنم ولی اصلا اینطور نیست. استرس مسابقه یه طرف! سوالایی که معلوم نبود چی به چیه هم همون طرف! میدونم که منتظرید شما هم خودتون رو محک بزنید. ولی براتون سوالا رو نمیگم که محک نزنید! همون دفعه های قبلی که محک زدید کافی نبود؟ توی آینه خودتون رو نگاه کردید؟ شوخی میکنم بابا.. به دل نگیرید! اگر قبلا گل کاشتید الان خوبیش اینه چیزی برا از دست دادن ندارید. تهش اینه که همون گل هایی که قبلا کاشتید رو یه کمی سر و سامون میدید! بریم ببینیم چه میکنید. دیگه نمیگم قبلش برید آب بخورید! چون میدونم عمرا به خودتون تکونی بدید بخواید برید آب بخورید! بالاخره بلند شدن و رفتن و آب خوردن کلی انرژی میبره دیگه! باید از پاهاتون استفاده کنید، دستتون رو دراز کنید، لیوان بردارید، پر از آبش کنید، لیوان سنگین پر از آب رو به سمت دهان بلند کنید دهان مبارک رو باز کنید، آب رو بریزید توی دهان به گلو اجازه بدید آب رو بده بره پایین! بعد این همه راه رو برگردید بشینید سرجاتون! اوووووه کی بره این همه راه رو! بهتون حق میدم! پروسه طولانی ای داره! پس آب نخورید! مدیونید اگه برا ضایع کردن من هم که شده برید آب بخورید! بریم برا سوالات این مرحله. این بار سوالات سخت تر از مرحله اول هست. پس سعی کنید با تمرکز کامل جواب بدید. "از محک زدن خود به دور است کسی که فکر نکرده به سراغ خوندن ادامه متن برای پاسخ بره!" یادتون باشه فرصت زیادی برای فکر کردن نیست فقط چند ثانیه برای هر سوال فرصت دارید. ✍️مجتبی مختاری @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
008.mp3
2.72M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر ⭕️ راه صحیح زندگی درست در یک خانواده نگاه امانت‌داری است 🔴 @rkhanjani
┄┅◈🔅◈┅┄ سلام بر مولا و صاحب ما، آنگاه که در سیاهی شب به سجاده دعا می‌نشیند و آنگاه که در روشنای روز از سجده استغفار برمی‌خیزد! و می‌دانم این نشستن و برخاستن و این دعا و استغفار، برای روسیاهی بنده‌ای چون من است که بی دعای جانان، یار و یاورش نخواهم بود. ┄┅◈🔅◈┅┄ ╔═🔅◈═════╗ @rkhanjani ╚═════🔅◈═╝
🌟 🌿 خدایا کمک کن جوری باشیم پیامبر(ص) بهمون افتخار کنن! 🌟🌿 ╔═.🌟🌿.═════╗ @rkhanjani ╚═════.🌟🌿.═╝
همراهان نسیم عیدتان مبارک 💚🌸💚🌸💚 @rkhanjani