مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 50 👇
گاهی سوالا در عین سخت بودن آسونن و در عین آسون بودن سختن!
و این، بیشتر حرص آدم رو در میاره.
اگر تا الان سوالات رو اشتباه جواب دادید فدای سرتون!
به هر حال در هر آزمونی پیش میاد آدم یکی دو تا سوال رو اشتباه جواب بده.
فقط نمیدونم چرا همش به شما همون یکی دو تایی که قراره اشتباه جواب بدید میفته! خخخخ.
بیاید یه کاری کنیم.
یه راه نجات بذاریم واسه هر کی که تا الان شیرین زده!
شتر دیدیم ندیدیم.
از اشتباهات چشم پوشی میکنیم.
ولی در عوض کافیه همین یه سوال رو درست جواب بدید.
هر چه قدر هم که زمان خواستید ایراد نداره!
هوشتون رو توی این سوال به رخ بکشید.
اصلا هر کی این سوال رو حل کنه انگاری همه قبلی ها رو هم حل کرده!
خیلی دیگه دارم مایه وسط میذارما!
میشه آبروی از دست رفته رو جمع کرد..
پس همه تمرکزتون رو جمع و جور کنید و بذارید کنار هوشتون ببینم چه کار میکنید.
قبل اینکه سوال بعدی رو بگم، باید یه اقراری کنم.
اونم اینکه این سوال رو نتونستم توی اون مدت کم جواب بدم!
حتی سر آزمون 5 دقیقه هم پاش زمان گذاشتم ولی به نتیجه نرسیدم.
ضایع تر اینکه در مدت زیاد هم نتونستم جواب بدم!
چند روزی توی خماریش بودم، تا اینکه به واسطه یکی از اساتید جواب رو کش رفتم.
دوستان! این سوال نکته انحرافی نداره و بحث دقت و تمرکز هم نیست.
جزء سوالات تشریحی هوش بود.
سوال واقعی هست و واقعا جواب درست و منطقی ای داره.
این تذکرات رو دارم میدم که سعی نکنید سوال رو بپیچونید و جوابای آبکی بدید.
زود هم سراغ جواب نیاید که خبری نیست.
با این توصیفات بریم سراغ سوال!
اما سوال سوم :
2 نگهبان را فرض کنید که جلوی 2 در ایستاده اند..
هر نگهبان جلوی یک در ایستاده است.
یکی از نگهبانها دروغگوست و همیشه جواب عکس میدهد.
اما نگهبان دوم فردی صادق است و جز حقیقت از او نمیشنوید.
یکی از درها رو به بهشت باز میشود و درب دیگر رو به جهنم!
شما نمیدانید کدام نگهبان راستگوست
و همچنین نمیدانید کدام درب به سمت بهشت باز میشود.
این را هم نمیدانید که کدام نگهبان مقابل کدام درب ایستاده.
مطمئنا دوست دارید وارد بهشت شوید.
شما فرصت پرسیدن یک سوال بیشتر را ندارید.
قرار است تنها با پرسش یک سوال از یکی از نگهبان ها به بهشت برسید.
باید فقط از طریق جواب نگهبان درب مورد نظرتان را انتخاب کنید.
چه سؤالی میپرسید تا به بهشت برسید؟!
خب سوال تموم شد.
یه کمی طولانی شد ولی سوال مسخره و الکی ای نیست.
یعنی واقعا پاسخ درست داره.
منظورم اینه واقعا یه سوالی هست که میشه پرسید و از طریق اون سوال درب بهشت رو تشخیص داد
پس دنبال نکته انحرافی نباشید.
قراه سوال بپرسید نه اینکه دستتون رو توی دست فرد راستگو بذارید و بهشت رو بهتون نشون بده!
فرضا هم که بشه شما نمیدونید کدوم راستگو هست و کدوم دروغگو!
واسه این سوال هر چه توان دارین رو کنین.
سراغ ادامه متن نرید به سوال بچسبید ببینید از پسش بر میاید یا نه.
من رو ببخشید.
امیدوارم توقع نداشته باشید که جواب رو راحت و پوست کنده در اختیارتون بذارم!
خودم بدجوری چند روز بود توی کَفِش مونده بودم!
جسارتا شما هم مثل من یه مدتی توی خماریش بمونین بد نیست!
یه کم بیشتر فکر میکنین خب!
به باز شدن سلول های مغزی کمک میکنه!
اصلا اگه به جواب نرسیدین، مشورت هم خواستید انجام بدید، طوری نیست.
بالاخره خوبه آدم توی کاراش مشورت کنه دیگه!
ببینیم تهش میتونید یه سوال رو درست جواب بدید یا نه!
اگر چه همه میدونیم اشتباه جواب دادن چیزی از ارزش های شما کم نمیکنه!
فعلا جواب که دادید خودتون یه تحلیل و بررسیش بکنید تا متوجه اشتباه بودنش بشید
مجتبی مختاری
@rkhanjani
💐 قسمت 51 👇
وقت رو به اتمام بود.
اکثر بچه ها تا آخرین دقائق پای برگه هاشون نشسته بودن.
برگم رو تحویل دادم و به سمت درب خروجی رفتم.
دانشجوها حین تحویل برگه برای عمه طراح سوالات دعا میکردن!
توی مسیر خروج از سالن، چهره های درهم برهم زیاد به چشمم میخورد.
بعضیا سرشون رو میخاروندن!
بعضی مداد میجوئیدن.
بعضیا هم که زمان ده بیست سی چهل کردنشون رسیده بود!
فائزه هم که همیشه تا دقیقه 95 دلش نمیاد برگه ش رو تحویل بده!
تهش مراقب ها به زور ازش میگیرن!!
انصافا آزمون سختی بود!
رُسَم کشیده شد!
حتی سوالای ساده هم وقت میگرفت!
آخه اینا آدمی نبودن که سوال ساده بدن !
همین سادگیش آدم رو به وسواس مینداخت.
طوری که توی جواب درستی که داده بودیم شک میکردیم
خلاصه اندازه دو روز درس خوندنِ بدونِ حضور الناز و فائزه ازم انرژی گرفته شد!
چیزی حدود 3 ساعت کل کل با حضور الناز و فائزه!
توی محوطه دانشگاه منتظر فائزه بودم.
دانشجوها یکی یکی با چهره های پکر از جلسه بیرون می اومدن.
کلا امتحان وقتی سخت باشه روی مخه!
این رو مخ بودن ها توی چهره تاثیر داره!
بالاخره سر و کله فائزه هم پیدا شد.
- سلام نابغه! آزمون چه طور بود؟!
چاقو میزدی خونش در نمیومد.
با حرص گفت:
- نمیدونم این سوالا رو از کجا در آورده بودن!
خیلی مسخره بودن!
نگاهش به آبمیوه ش افتاد.
- فکر میکردم تولید این سبک از آبمیوه متوقف شده!
از کجا این آبمیوه ها رو خریدن؟!
بدجوری کفری بود!
- اصلا چرا روی این ساندیسا نوشتن "از اینجا باز کنید" ولی همه از تهش باز میکنن!
چشمکی زدم و گفتم:
- فکر کنم طراح سوالا و ساندیسا یکی بدون!
از خنده دل درد شده بودم.
آخه که چه قدر بعد امتحان به این خنده ها احتیاج داشتم.
خدایا امثال فائزه ها رو از ما نگیر!
اوهوم! جناب تولید کننده ساندیسی که اعتراض داری!
ما منظورمون همه ساندیس سازها به جز شما هستن!
شما به دل نگیر، فردا اعتراض نکنی! منظورم شما نیستی!
مجتبی مختاری
@rkhanjani
💐 قسمت 52 👇
آخر هفته بود و خالم بعد از چهار سال زندگی توی ترکیه اومده بود ایران.
قبلش هم 9 سالی توی سه کشور انگلیس و سوئد و کانادا زندگی کرده بود.
البته نه اینکه واسه عشق و حالش اینقده از این کشور به اون کشور رفته باشه!
کار شوهر خالم طوریه که مجبورن سفرهای چند ساله به کشورهای مختلف داشته باشن.
ولی خب حتما عشق و حال هم دارن دیگه!
نمیشه که یکی مدام اینور و اونور بره و بهش خوش نگذره.
این همه کشور، این همه جذابیت های طبیعت!
خلاصه دنیا رو گشتن زیباست.
الانم قرار بود یکی دو سالی ایران باشن و بعد برن آلمان.
چند ساعتی دور هم نشسته بودیم و تخمه میشکوندیم و حرف میزدیم.
خاله از خاطرات و تلخی و شیرینی های سفرش میگفت.
وقتی خالم میاد ایران دیگه مامانم از کنارش جُم نمیخوره!
مدام شب و روز با همن و درد دل میکنن.
داستان های خاله رو که میشنوم خوشحال میشم که من لا اقل یکجا ثابتم!!
هیچ وقت فکر نمیکردم خونه به دوش بودن این قدر سخت باشه!
خاله نفس عمیقی کشید و رو به من گفت:
- قدر اینجا رو بدون هانیه!
هیچ جا مثل ایران خودمون نمیشه!
هم آب و هواش، هم امنیتش، هم فرهنگش، هم خونگرمی و محبت مردمش.
همه چیزش تکه. واقعا تکه!
چشمکی زدم و گفتم:
- خاله جان اومدی ایران، حس ایرانی بودنت گل کرده که تعریف میکنی؟ یا میخوای به ما دلگرمی بدی؟
خندید و گفت:
- شاید باورت نشه هانیه...
توی انگلیس که بودیم گاهی میشد ماه ها خورشید رو نمیدیدیم؛
همش هوا ابری بود.
پس زر نزن که واسه دلگرمی و ایران دوستیمه که دارم میگم!
تا زندگی نکنی نمیفهمی چی میگم.
اونجا که بری اونوقت قدر همین خورشید رو هم میدونی.
بله این عبارت زر نزن از خاله عجیب نیست!
یه کمی رکه این خاله ما!
ولی خیلی جالب بود!
هیچ وقت فکر نمیکردم کسی دلش برای خورشید هم تنگ بشه!
میگم نکنه خاله ایستگاه من رو گرفته!
چون همه میگم این تخسیت به خالت رفته!
البته که من خیلی دختر خوبی ام.
ولی خب این و اون بعضی حرف های اشتباه هم میزنن دیگه.
همینطور که سینی چایی رو جلوی چایی میگرفتم پرسیدم..
- خاله اذیتمون نکن دیگه.
حالا خورشید هیچی!
ولی نگو که اونجا چنگی به دل نمیزنه!
هر کی از ایران دلش پره میره خارج!
اونوقت شما میگی فقط ایران عشق من است!
اون حس مرموزانه رو توی نگاهش نمیدیدم .
شوخی ای در کار نبود..
نگاه خاله حس دلسوزی رو توی نگاهش حس میکردم.
- چی بگم دخترم. قدر عافیت رو کسی میدونه که گرفتار شده باشه.
وااای اگه الناز و فائزه این حرفا رو از زبون یه خاااارج دیده بشنون!
همش راه حل هایی برای حرص دادن اون دو تا به ذهنم میومد.
شیطنت رو کنار گذاشتم و سعی کردم به دید منطقی به قضیه نگاه کنم...
- ولی خاله خیلیا میرن خارج! اگه بد باشه که نمیرن!
خاله یه نگاهی کرد که مفهومش دهنت رو ببند بود!
- خودت میدونی هانیه من تا دلت بخواد کشورای مختلف رو گشتم. از آسیا بگیر تا اروپا و آمریکا.
سال ها اونجا زندگی کردم که میگم.
به چشم خودم خیلی از ایرانی های مقیم خارج رو دیدم،
کسایی که بابت همین چرت و پرت هایی که تو میگی رفتن اونجا ولی الان از ترس آبروشون اونجا موندن!
حالا دیگه نه راه پیش دارن و نه راه پس.
توی بحر حرف های خاله رفته بودم!
خارج بدون روتوش هم شنیدنی بود!
- بعضیاشون اومدن خارج و به غلط کردن افتادن!
ولی چون دنبال کلاس گذاشتن هستن نمیان راستشو بگن.
آره - طرف اومده خارج، کنار خیابون میخوابه و دستفروشی میکنه!
باورت میشه هانیه؟! اسمشم هست که رفته خارج.
این خارج رفتن چه ارزشی داره؟
نمیگم هر کی خارج رفته بدبخت بیچارستا. نه!
ولی این رو بدون اون رفاهی که اینجا هست اونجا نیست.
خودم رو جای الناز و فائزه فرض کردم.
این طوری بهتر میتونستم از پس خاله بر بیام.
- خاله این یکی رو دیگه بیخیال شو! چه رفاهی؟! اینجا همه مینالن!
خاله ادامه داد...:
- مینالن چون نمیدونن.
مثلا شما اینجا خیلی راحت خونه رو چراغونی میکنین و برق روشن میکنین.
ولی اروپا برق به ارزونی اینجا نیست که بشه این همه چراغ روشن کرد!
اینجا دخترا با همه امکانات و با جهیزیه میرن سر خونه زندگیشون!
ولی توی بعضی از کشورها با حداقل ها زندگی میکنن و کم کم و در طول زمان اسباب و اساسیه میخرن!
هستن بعضی از دوستای خودم که بعد 20 سال تازه تونستن یه یخچال نو و درست و حسابی بخرن!
اونم از مجبوری و چون یخچالشون خراب شده.
خلاصه عزیزم مرغی که تخم طلا میذاشت مُرده.
اینو از منی بشنو که سرد و گرم خارج رو چشیده.
جالب بود برام!
این رو میدونم خاله هیچوقت اهل دروغ نبود.
دیده بودم کسایی که مدتی خارج رفته بودن و پشیمون شده و برگشته بودن.
ولی تا این حد و اینجوری فکرش رو نمیکردم!
این حرف ها رو کمتر کسی لو میده!
مجتبی مختاری
@rkhanjani
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فضیلت حدیث شریف کساء
👤 آیت الله بهجت (ره)
@rkhanjani
🟢اعمالت را نسوزان
کارت بانکیام رو به فروشنده دادم و با خیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه، ولی در کمال تعجب، دستگاه پیام داد: موجودی کافی نمیباشد! امکان نداشت، خودم میدونستم که اقلاً سه برابر مبلغی که خرید کردم، در کارتم پول دارم. از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام اومد: رمز نامعتبر است. این بار فروشنده با بیحوصلگی گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت کنید، پول نقد همراهتون هست؟ فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته.
در راه برگشت به خانه مرتب این جمله فروشنده در سرم صدا میکرد؛ پول نقد همراهتون هست؟ خدایا! ما در کارت اعمالمان کارهای بسیاری داریم که به امید آنها هستیم مثلاً عبادتهایی که کردیم، دستگیریها و انفاقهایی که انجام دادیم و.. نکند در روز حساب و کتاب بگویند موجودی کافی نیست و ما متعجبانه بگوییم: مگر میشود؟ این همه اعمالی که فکر میکردیم نیک هستند و انجام دادیم چه شد؟
و جواب بدهند: اعمالتان را در کنار چیزهایی قرار دادید که کلاً سوخت و از بین رفت! کنار «بخل»؛ کنار «حسد»؛ کنار «ریا»؛ کنار «بیاعتمادی به خدا»؛ کنار «دنیادوستی»؛ نکند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آوردهای؟ و ما کیسههایمان تهی باشد و دستانمان خالی. خدایا! از تمام چیزهایی که باعث از بین رفتن اعمال نیکمان میشود، به تو پناه میبریم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @rkhanjani
کسی سوال میکند ...
به خاطر چه زندهای⁉️
و من برای زندگی ...
تـ❤ـو را بهانه میکنم❗️
بهترین بهــ❤️ـانه زندگی سلام ...
#سلام
باد صبا، گذر کنى ار در سراى دوست
بر گو که: دوست سر ننهد جز به پاى دوست
من سر نمى نهم، مگر اندر قدوم یار
من جان نمى دهم، مگر اندر هواى دوست
جهان بینی عارفانه امام خمینی بر عشق و عاشقی استوار است، امام در جای جای آثار خود به تبیین و توصیف عشق پرداخته است. عشق حقیقی یکی از عالی ترین و زیباترین احوال عارف و از مهم ترين مبانی و اصول عرفانی است به خاطر اینکه عشق حقیقی، آتشی سوزان و بحری بی پایان است و هر کس در این وادی گام نهد، هر چیزی به غیر از محبوب که در درون دارد، به کناری می افکند و غرق در او می شود. عشق پایه و اساس حرکت عرفانی و سلوک ربانی است. عشق و محبت در آثار امام یکی از مباحث محوری و اساسی و شاید بتوان گفت که مبنای همه آثار ایشان است و در سراسر دیوان خویش از عشق سخن می گوید: حقیقت عشق آتشی است که از قلب عاشق طلوع می کند و جزوه آن بر سر و علن و باطن و ظاهرش سرایت می کند و سراپای وجود او را فرامی گیرد. بدین دلیل، همه حرکات و گفتار چنین انسانی عاشقانه است، زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس از چنین انسانی که مجذوب مقام احدیت و عاشق جمال احدیت است، هر چه سر زند ، از عشق به حضرت حق حکایت دارد (سرالصلاه، ۱۱) عاشق در هر حالی عاشق است و عشق جزو جدایی ناپذیر زندگی اوست و کارهای او طعم ومزه عشق دارد چه در کنج خلوت با خدایش باشد یا گرم کار و کوشش و تلاش برای کسب روزی حلال و یا در پی کمک و هدایت و راهنمایی بندگان خدا و یا هنگام خواب و غذا خوردن و ... یکی از دعاهای دائمی ما باید این باشد: اللهم ارزقناه حلاوه محبتک
@rkhanjani