eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
661 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
100 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
5.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و ۲ قلو 😍به به چه برکتی داره این زندگی 🏔کهف الشهداء ان شاءالله بزودی روزی همه ی مجردین 😊 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani
آداب در روايات (نزدیکی کردن)👇👇 علماء بسيار بر رعايت آداب ديني در تولد فرزند تاكيد دارند، 😊 علامه حسن زاده آملی در كتاب خير الاثر، ص ۱۴۶ فرازهايي از روايت معروف پيامبر صلي الله و عليه و آله را آورده اند و به رعایت این آداب توصیه کرده اند. در اينجا ما بخشهاي از آن روايت را براي شما مطرح مي كنيم:👌👇👇 امالى شيخ صدوق ، مجلس ۸۴ حديث اول: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على ابن ابى طالب (عليهما السلام ) چنين سفارش كرد و فرمود:❣ «يا على چون را به خانه تو آرند وقتى نشست كفش او را بكن و پايش را بشوى💧 و آبش را به در خانه ات بريز كه چون چنين كنى خداوند از خانه ات هفتاد هزار رنگ فقر را ببرد 😊 و هفتاد هزار رنگ بركت در آن در آورد و هفتاد هزار رحمت بر تو فرو فرستد كه بر سر عروس بگردد تا بركت آن به هر گوشه خانه ات برسد. و خداوند عروس را از جنون و خوره و پيسى امان دهد كه به او رسند مادامى كه در آن خانه است ❤️ سپس فرمود:⏬⏬ اى على عروس را در هفته نخستين از خوردن شيرها و سركه و گشنيز (سبزى امزنا) و سيب ترش باز دار✋ زيرا كه زهدان از اين چار، سرد و نازاينده گردد؛ و بوريا در گوشه خانه به از زن نازاينده است . اگر عروس بر سركه خوردگى خون حيض بيند هيچگاه به خوبى از آن پاك نگردد.🙂 و گشنيز آن خون را در درونش بشوراند و زايمان را بر وى دشوار گرداند.👌 و سيب ترش آن را از آمدن باز بدارد و بيمارى بر وى گردد.👌 سپس فرمود:👇👇 ۱- اى على در هنگام جماع سخن مگو مبادا كه فرزند گنگ و لال گردد.🔰 ۲- و به عورت زن (در حين جماع ) نگاه نكن كه سبب نابينايى فرزند شود.🔰 ۳- و با شهوت زن ديگرى در خاطرات با زنت جماع مكن كه فرزند مخنث آيد.🔰 ۴- و ايستاده با زنت جماع مكن كه از كار خران است و اگر فرزندى آيد در فراش كميز ميزنده شود. (يعنى بول كننده).🔰 ۵- اول و ميانه و آخر ماه [قمری] مجامعت مكن كه ديوانگى و خوره و گيجى بسوى فرزند شتابند.🔰 ۶- بعد از ظهر جماع مكن كه اگر فرزندى آورد قيچ (لوچ و دوبين ) شود و شيطان به لوچ بودن انسان شاد است .🔰 ۷- كسى كه با زن خود در بستر جنب است قرآن نخواند مى ترسم آتشى از آسمان فرود آيد و هر دو را بسوزاند.🔰 ۸- جماع مكن جز آنكه خودت دستمالى داشته باشى و زنت نيز پارچه ديگر كه با يك پارچه خود را پاك نكنيد كه شهوت بر شهوت افتد كه مايه دشمنى بين شما مى شود و پس شما را به جدايى و طلاق كشاند.🔰 ۹- در شب عيد فطر جماع مكن كه اگر فرزندى آيد بسيار شرور گردد.🔰 ۱۰- در شب عيد اضحى (قربان ) جماع مكن كه فرزند شش انگشت يا چهار انگشت آيد.🔰 ۱۱- زير درخت باردار جماع مكن كه فرزند جلاد و آدمكش و كدخدا آيد.🔰 ۱۲- در مقابل آفتاب و نور آن جماع مكن اگر آنكه هر دو با روپوش باشند كه اگر فرزندى آيد دائما در سختى و فقر باشد تا بميرد.🔰 ۱۳- ميان اذان و اقامه جماع مكن كه اگر فرزندى آيد خونخوار گردد.🔰 ۱۴- اگر زنت باردار شد بى وضو با او جماع مكن كه فرزند كوردل و بخيل آيد.🔰 ۱۵- در نيمه شعبان جماع مكن كه فرزند، شوم و با خال چهره آيد.🔰 ۱۶- در آخر ماه دو روز از آن مانده جماع مكن كه فرزند گمركچى و كمك كننده ظالم آيد و جمعى از مردم بدست او هلاك شوند.🔰 ۱۷- بر سر پشت بامها جماع مكن كه فرزند منافق و رياكار و بدعت گزار آيد.🔰 ۱۸- چون قصد سفر دارى در شب آن جماع مكن كه فرزند ولخرج آيد،🔰 رسول خدا اين آيه را خواند (سوره اسراء /۳۰) براستى مبذرين برادران شياطين باشند. ۱۹- چون در سفر رفتى تا سه شب جماع مكن كه فرزند كمك كننده ظالم و ستمگر بر عليه تو شود.🔰 ۲۰- در ساعت اول شب با زنت جماع نكن كه اگر فرزندى آيد، بسا باشد كه جادوگر و دنيا طلب در آيد.🔰 منبع: شرح دفتر دل -ج۲. ادامه دارد... •┈┈••✾❀✿💚✿❀✾••┈┈• @rkhanjani