1_1127863119.mp3
14.68M
📢#صوت
درآمدی بر گفتمان توحید
#جلسه_سوم
🔰 #استاد_خانجانی
--------------------------
🔰نسیم معنویت وعرفان
@rkhanjani
منبر های کوتاه حسینی جلسه ۱.mp3
4.41M
🎤منبر های کوتاه
🏴تاملی در حرکت عاشورایی امام حسین علیه السلام
جلسه اول
#استاد_خانجانی
@rkhanjani
📌نجاتیافتهٔ کِشتی امام حسین
◽️ هیچوقت دیر نیست. آغوش امام زمان همیشه برای تو بازه… نشونی میخوای؟ حُر!
◾️ مگه گناهی بالاتر از بستن راه بهروی امام حسین و لرزوندن دل اهلبیتش هست؟ ولی امام حر رو پذیرفت. حر لحظهٔ آخر خودشو نجات داد. فقط کافیه درست تصمیم بگیری.
🔘 چهارم #محرم ؛ #حر
☑️@rkhanjani
💥 اولین گام در پیوستن با عاشورائیان، نیت و عزم است.
"یک سلسله اعمالی هستند که چون عالم، عالم تزاحم است، [انجام همه آنها ممکن نیست] و بعضی از اعمال هم دوره آنها گذشته است و ما به هر دلیل متأخر بودهایم، ولی از طریق "نیت" میتوان به همه اینها رسید. حتی یک سلسله اعمال هستند که اگر انسان میبود هم مبتلا به تزاحم میشد. مثلاً اگر ما در عاشورا بودیم یا نقش حبیب یا نقش زهیر و یا ... را داشتیم و حتما نمیتوانستیم همه نقشها را داشته باشیم. در حالی که از طریق نیت همه این نقشها دستیافتنی است."
«نیت» حرف و قول نیست بلکه نیت آن «عزمی» است که باید در انسان شکل بگیرد. بنابراین آنچه که باید به لحاظ فردی در این دهه قدر تلاش کنیم این است که با توسل به امام حسین(ع) این گام را برداریم و همین عمر معمولی هم کافی است و عمر طولانی لازم نیست. واقعا با شفاعت اولیاء خدا همین عمر کافی است. تا روز عاشورا انسان میتواند واقعا همه این گامها را بر دارد، هر کجا که هست. انسان اگر مثل جناب "حُر" در صف ابنزیاد هم باشد میتواند در روز عاشورا در صف امام حسین(ع) باشد. همانگونه که میتواند الآن مدعی نصرت امام حسین(ع) باشد، اما در روز عاشورا در صف ابن زیاد باشد!
اینکه به ما گفته اند هرگاه یاد اصحاب امام حسین (ع) افتادید، ذکر "یا لیتنی کنت معکم" بگویید برای این است تا حداقل در نیت، همراهی داسته باشیم و به فضیلت برسیم...
بنابراین، این گامی است که انسان باید به صورت فردی بر دارد و تلاش کند تا در این ایام با نیت، این راه را طی کند و موانع نیت خودش را رفع نماید. چون انسان گاه خیال میکند که نیت، آسان است ولی واقعا اگر نیت بخواهد به مفهوم حقیقیاش در انسان محقق بشود، از عمل مشکلتر است. اگر نیت آمد، عمل هم میآید، در روایت هست که بدن در مقابل روحی که مؤمن است، هیچگاه احساس ضعف نمیکند. احساس ضعف در عمل به احساس ضعف در ایمان بر میگردد..."
🏴@rkhanjani
4_5812393402183991997.mp3
4.6M
حروآزادهای
اگههستیباحسین
🎙بنی فاطمه
🏴@rkhanjani
آزاده باش...
قیمتی خواهی شد...
آنقدر قیمتی که خداوند خریدارت شود
آن هم به بالاترین قیمت؛ یعنی «ولایت»
سلمانش را با «مِنّا اهلَ البِیت» خرید
حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِک»
و یقین بدان تو را با «انتظار» خواهد خرید
و چه مقامیست این انتظار ...💔
☀️عزاداریمان نذر ظهورت یا مهدی ای صاحب زمین و زمان(عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─
🏴🏴@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #نگاهخدا #قسمت_سیزدهم سر کلاس اصلا حواسم به حرفای استاد نبود. آقای یاسری داد زد: ده
💗نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_چهاردهم
بعد از کلاس، دلم برای عاطی خیلی تنگ شد. شمارهاش را گرفتم.
- الو عاطی.
- به خانووووم خانومااا چه طوری ؟
- عاطی کی میای ؟
- وااا چیزی شده ؟
- عاطی حالم خوب نیست دلم تنگ شده .حوصله خودمم ندارم.
-من فردا میام
- باشه اومدی بیا خونمون ،با هم حرف می زنیم.
عاطی: باشه.
- فعلا من برم کلاسم داره شروع میشه
بعد کلاس رفتم سمت خونه...
اصلا حال و حوصله غذا درست کردن نداشتم. یادداشتی به در ورودی زدم.
"من حالم خوب نبود وقت غذا درست کردن نداشتم شرمنده"
مغزم داشت میترکید.
تلفنم زنگ خورد.
خاله زهرا بود. رد تماس دادم.
چشمم به عکس مامان افتاد.
"مامان جون ببین با رفتن حال و روزمو
چرا خدای تو منو نگاه نمیکنه.
این چه بخت شومیه که من دارم"
آنقدر گریه کردم تا خوابم برد.
صبح با صدای زنگ ایفون بیدار شدم.
عاطفه بود.
در را باز کردم. عاطفه با جعبه شیرینی آمد.
- دختره دیونه معلوم هست کجاییی؟
دیگه میخواستم درو بزنم بشکنم
- گوشی وا مونده ت چرا خاموشه ،مجبور شدم زنگ بزنم واسه حاجی .
- نترس بابا ،نمردم که ،تازه میمردمم چرخه طبیعت همچنان ادامه پیدا میکرد
عاطی: وااااییی از دست تو...
-عاطی جان قربون دستت ،من تا برو دست و صورتمو بشورم یه چایی اماده کن.
دست و صورتم را شستم.
- به به چه کردی تووو خانوووم ،الان دیگه وقت شوهر کردنته.
- حالا شیرینی واسه چی آوردی ؟
- آبجیتون داره ازدواج میکنه.
- برو بابا مسخره کی میاد تو رو بگیره
-حالا که یکی پیدا شده ساراجون.
جیغ بنفشی کشیدم. عاطی دستانش را گذاشت روی گوشش.
- دختره خل گوشمو داغون کردی.
ادامه دارد....
🏴 @rkhanjani
محرم ۱۴۰۰ تحلیل عاشورا جلسه ۲.mp3
4.33M
🎤منبر های کوتاه
🏴تاملی در قیام عاشورایی امام حسین علیه السلام
جلسه دوم: قیام اباعبدالله ع عامل حیات دوباره جامعه و احساس شخصیت واعتماد به نفس امت اسلامی
#استاد_خانجانی
@rkhanjani
اگه کم آوردی برای حسین علیه السلام گریه کن ...
او کشتی نجات است.
———🌻⃟————
🏴@rkhanjani
#داستان_واقعی_آموزنده
✍روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟
پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند؛ قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم. وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند؛ پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای. اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟
💥هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند. و این شد که من هر بار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم، از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را میشنوم. همهی اینها از یک دعای مادر است
📚 آیت الله میلانی
🏴@rkhanjani
#روز_پنجم_محرم
روز منتسب به عبدالله
فرزند خردسال
آقا امام حسن مجتبی
عبدالله بن الحسن علیه السلام
🕯پدرش امام حسن مجتبی ( علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله میباشد . عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین ( علیه السلام) را زخمی و بی یاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم» .
🕯در آن هنگام شمشیری به طرف امام حسین ( علیه السلام) روانه شد . عبدالله دست خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عموجان» !
🕯حسین ( علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق میکند . ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش حسین ( علیه السلام)، به شهادت رسید . وی نوجوانی یازده ساله بود .
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #نگاهخدا #قسمت_چهاردهم بعد از کلاس، دلم برای عاطی خیلی تنگ شد. شمارهاش را گرفتم. - ال
💗نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_پانزدهم
-ذوق مرگ شدی نه؟
- وااااییی باورم نمیشه،حالا اون بدبخت کیه ؟ بگو چند سالشه ،چیکاره اس ،چه جوری آشنا شدین؟
-اوووو یه نفس بکش ،من فکرشم نمیکردم بیاد خاستگاریم ،درسش تمام شده است. توی سپاه کار میکنه واسه یه همایشی چند باری اومده بودن دانشگاه ما.
- واااایی چه عاشقانه تبریک میگم عاطفه جون خیلی خوشحال شدم ...
-قربونت برم من...
- خوب عقدت کی هست ؟
-هفته بعد تولد حضرت فاطمه،با اقا سید تصمیم گرفتیم، عقدمون رو گلزار شهدا بگیریم.
- به به هنوز نیومده چه اقا سیدی هم میکنه?
-منم دعوتم دیگه؟
-نیای که میکشمت.
ا
- خوبه دیگه باز چی میخوای از اون شهید ،بابا بزار یه نفسی از دستت بکشه
عاطی: وااا برم تشکر کنم دیگه - ای کلک دید گفتم که میری اونجا حتما یه حاجت خوب داری؟
عاطی: دیونه. سارا بیا بریم گلزار همونجا حرف میزنیم.
-
رفتم لباسم را عوض کردم.
گوشی را روشن کردم .
شماره بابا رضا رو گرفتم.
- سلام بابا جون خوبی؟
- سلام سارا خوبی بابا؟
بهتر شدی ؟
- قربون اون دلتون برم،اره بهترم ،خواستم بهتون بگم حالم خوبه الان دارم با عاطفه میریم بهشت زهرا...
-خدا رو شکر ،باشه بابا ،مواظب خودتون باشین ،شب غذا میخرم میارم غذا درست نکن...
- فداتون بشم من چشم فعلا.
-یاعلی
حرکت کردیم سمت بهشت زهرا.
توی راه هم عاطفه از آقا سید حرف میزد
اول رفتیم سر خاک مامان فاتحهای خواندیم.
بعد رفتیم گلزار .
" عاطفه درست میگفت.
اینجا آدم حس خوبی پیدا میکنه"
عاطفه طبق معمول نشست کنار شهیدش و زیر لب زمزمه میکرد و گریه میکرد.
منم رفتم یه دوری اون قسمت زدم و به سنگ قبر ها نگاه میکردم.
'چقدر اینا جووون بودن ،چقدر سنشون کم بود ."
نزدیکی گلزار چند تا نیمکت بود.
نشستیم
عاطی گفت: خوب ،حالا شروع کن!
- از کجاش بگم ،من یه تصمیمی گرفتم
عاطی: چه تصمیمی
- اینکه با یکی ازدواج کنم صوری بعد که رفتیم اون ور از هم جدا شیم.
عاطی: بسم الله ،سرت به جایی خورده احتمالا. نه؟
- دیگه هیچ راهی نمیمونه برام.
عاطی: دیونه شدی تو ،زندگیتون میخوای خراب کنی به خاطر اینکه میخوای بری اون ور درس بخونی؟
- من تصمیم خودمو گرفتم؟
عاطی: سارا جان ،قربونت برم چرا با آینده ات بازی میکنی؟
- آینده، کدوم اینده ، من اصلا آینده ای دارم ؟
چپ و راست خاله زهرا و مادر جون دارن زنگ میزنن که راضیم کنن بابام ازدواج کنه حالا تو میگی آینده؟
- نمیدونم چی بگم بهت.
- بگذریم حالا ،نمیخوام حال امروزم با این حرفا خراب بشه ،بگو ببینم برادر شوهر داری ؟
- عمرن فکرشم نکن ،اون از این بچه مثبتای عالمه.
- هیچی پس بدرد من نمیخوره.
پس از کلی صحبت، برگشتمخانه. ساعت هشت شب بود.
ادامه دارد..
🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری
#امام_حسین
🌱همه دنیا را نمیدم به ی لحظه حرمت آقا
🌱 گره خورده این دل من به پرهای علمت آقا
@rkhanjani