فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای پدر رهبر معظم انقلاب، امام خامنهای ( حفظه الله) بدرقه راه زندگی تمام جوانان 🤲
روزجوان
میلادحضرتعلیاکبر🌹
@rkhanjani
❤️غزلی از عشق💌
❤️تقدیم به #جوانان سرزمینم🌸
🍁می زدم قدم در گذرگاهی
در جوانی و از خوشی مسحور
🌾موی خود را به دستِ ابرِ خیال
می سپردم به گام های غرور
🍁می گذشتم من از کنارِ همه
بی توجه به خطِ عبور و مرور
🌾بی تفاوت به هرچه پیشامد
خنده هایم به عابری رنجور
🌼ناگهان در دلِ همان لحظه
با سلامی پر از صدای شعور
🍃چشم هایش به دورِ من چرخید
با نگاهی به نازکیِ بلور
🌼آن زنِ مهربان تبسمی کرد و
گفت: داری تو نامه ای از دور
🍃کاغذی دستِ من سپرد و گذشت
غرقِ حیرت زِ معنی و منظور
☘خواندمش این چنین شروع میشد:
"به فدایت شوم بهارِ شکور
💚مادرم، مادرم، #مادر!
عاشقت بوده ام به خالقِ نور
☘یک پیامی به مردمم دارم
نامه ام را رسان به دستِ طهور
🌸روی حرفم به توست حرمتِ من
فکر و ذکرم زِ حال تا دَمِ گور
🍃بارِ عشق و امانتی شده است
دستِ تو می سپارمش با شور
🌸خونِ سرخم بدستِ #چادرِ تو ست
نکنی لحظه ای هبوط و قصور!
🍃خونِ من شد فدای حُرمتِ تو
حُجبِ تو میشود شمیمِ ظهور
🌸نکند #منجی جهان بشود
زین همه غفلتِ زمین، مهجور! "
🥀نامه اش را به گریه می خواندم
من که بودم عجیب غافل و کور
🌿هرچه بودم گذشت اما حال
هستم از امانتِ شما مسرور
🥀عشق را به قلب من دادند
از تو تا سوی خود شدم مأمور
#روز_جوان_مبارک ❤️
🌸 @rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_پنجم
به روایت حانیه
سینی چای رو میذارم رو میز و میشینم. وای دارم از خجالت آب میشم. تازه گلای کنار روی میز رو میبینم ، وااااای چه گلای خوشگلی، گل رز قرمز و آبی ، من دیوونه وار عاشق گل رزم. با دیدن گل ها چنان ذوقی میکنم که کلا خجالت کشیدن رو یادم میره. حدود یک ربع میگذره اما هنوزم دارن حرف میزنن ، حرفای کلا هیچی ازشون نمیفهمم و توجهی هم بهش نمیکنم.
مامان امیرحسین : میگم ببخشید وسط حرفتون، موافقید این دوتا جوون برن حرفاشونو بزنن تا صحبت ماها هم تموم بشه ؟
بابا : بله بله البته. حانیه جان. آقا امیرحسین رو راهنماییشون کن.
" بیا بیا دوباره هل میشم الان سوتی میدم ، برای فرار از ضایع شدن سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاق میرم. امیرحسین هم با اجازه ای میگه دنبال من میاد.
کنار وایمیسم و تعارف میکنم که وارد بشه.
امیرحسین : نه خواهش میکنم شما بفرمایید.
بی هیچ حرفی میرم داخل، .در رو باز میزاره و پشت سرم میاد تو ، توی اتاقم کنار میز کامپیوتر دوتا صندلی بود ، نشستم رو یکی از صندلیا و امیر حسین هم روی صندلی رو به روم.
حدود پنج دقیقه میگذره و هردو ساکت خیره شدیم به گل های فرش . بلاخره سکوت رو میشکنه و شروع میکنه.
امیرحسین: قبل از هرچیز باید بگم که .......شما حاضرید......کسی مرد زندگیتون بشه که رویای روز و شبش شهادته؟
با شنیدن کلمه ی شهادت، یاد اون روز و اون عهد میوفتم. پس تنها جمله ای که به ذهنم میاد رو به زبون میارم ؛ شما حاضرید با کسی ازدواج کنید که برای شهادت همسر آیندش با خدا عهد بسته ؟
با شنیدن این حرف لبخندی رولبش میشینه و سرش رو کمی بالا میاره اما بازهم به صورتم نگاه نمیکنه.
_ فقط فکر میکنم خودتون هم بدونید من تا چندوقت پیش نه حجاب خوبی داشتم نه نماز نه روزه نه......
اجازه نمیده حرفم رو کامل کنم
امیرحسین: من این جا نیستم که با گذشتتون زندگی کنم ، من اینجام که آیندتون رو بسازم. با شنیدن این جمله به خودم افتخار میکنم که قراره همسر و همسفر این مرد بشم .
امیرحسین : قول نمیدم که وضع مالیمون همیشه خوب باشه ولی قول میدم در عین سادگی همیشه لبخند رو لباتون باشه.
_ من آرامش رو ، زیبایی رو و عشق رو تو سادگی میبینم.
فقط...... فقط......من ، نمیتونم چادر سرم کنم. چادر رو عاشقانه دوست دارم چون یادگار مادرم خانوم فاطمه زهرا(س) ولی نمیتونم حرمتش رو نگه دارم.
امیرحسین : ارزش چادر خیلی بالاس ولی همه چیز نیست ، و اینکه اگه عاشقانه دوسش دارید من مطمئنم روزی انتخابش میکنید .
با شرمندگی سرم رو پایین میندازم و حرفی نمیزنم.
امیرحسین : اگه دیگه .....حرفی نیست.... میخواید بریم بیرون.
زیر لب آروم بله ای میگم و به سمت در میرم. کنار وایمیستم و تعارف میکنم .
_ بفرمایید.
با لبخند جواب میده: خانوما مقدم ترن.
مثل خودش لبخند میزنم و از اتاق خارج میشم.
با دیدنمون پدر امیرحسین میگه: مبارکه ؟
هردو لبخندی میزنیم و امیرحسین میگه: ان شاالله.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
هدایت شده از دروس استاد رضا خانجانی
🏴 انا لله و انا الیه راجعون
🌀 ارتحال آیتالله علوی گرگانی
بسم الله الرحمن الرحیم
الذین تتوفیهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون
ساعتی قبل ( ١۵/۴٠ ) امروز و بعد از روزها تلاش تیم پزشکی، قلب تپنده عالمی وارسته و مردمی و مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی علوی گرگانی (قدس سره الشریف) از حرکت باز ایستاد و روح بلند و سر شار از عشق به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) کالبد تن را شکست و به ملکوت اعلی پیوست.
ضمن عرض تسلیت این ضایعه جبران ناپذیر به پیشگاه مقدس مولا و محبوبش،حضرت بقيت الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مقام معظم رهبری (مدظله العالی)، علمای اعلام، حوزههای علمیه، مردم شریف ایران و دوستداران مرجعیت در همه نقاط جهان، به اطلاع میرساند مراسم تشییع و تدفین پیکر مطهر معظم له، متعاقبا اعلام خواهد گردید.
دفتر حضرت آیت الله العظمی علوی گرگانی (رضوان الله علیه)
@khanjanidroos
#سلام_امام_زمانم ❤
◽️شیرینتر از نامِ شما اِمڪان ندارد
◽️مخرۅبہ باشد هردِلۍ جانان ندارد
◽️جانِ من ۅ جانان من مھدۍ زهرا
◽️قلبم بجز صاحبزَمان سلطان ندارد
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#شبتون_مهدوی 🌼🍃
#التماسدعایفرج 🤲
Part33_جان شیعه اهل سنت.mp3
12.81M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(33)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸@rkhanjani
🌹 از امام رضا(علیه السلام) منقول است :
👈بالاترین دعا در ماه شعبان استغفار است و اگر کسی در این ماه هر روز هفتاد مرتبه استغفار نماید همانند کسی است که در غیر این ماه هفتاد هزار بار استغفار کرده است. کیفیت استغفار نیز چنین است که بگوید.
🌸 أستغفر الله و أسأله التوبه🌸
🔶(فضائل الأشهر الثلاثة، ص: 56)
@rkhanjani
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
✍️سخنرانی استاد عالی
🎬موضوع: جوان با بصیرت
┄┄┅┅┅❅🌼❅
@rkhanjani
دائم سوره #قل_هو_الله_احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان عجل الله فرجه الشریف ...
این کار عمر شما را با برکت میکند و مورد توجه خاص حضرت قرار می گیرید...
آیت الله بهجت (ره)
#یادمون_نره
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_ششم
با صداي تق تق در چشمام رو نيمه باز و دوباره بيخيال ميبندم.
مامان: پاشو ببينم. خجالتم نميكشه.
_ مامان بيخيال توروخدا.
مامان :پاشو پاشو. امروز قراره برین محرم بشینا .
با این جمله مامان سریع از جا میپرم و به سمت ساعت هجوم میبرم ، ساعت یازده قرار بود دم مسجد باشم، همون مسجد کنار موسسه. همون دیشب قرار شد، امروز من و امیرحسین به هم محرم بشیم چون هردو دوست داشتیم عقدمون روز سالگرد ازدواج مولام علی و مادرم خانوم فاطمه زهرا باشه، وای الان ساعت ده وچهلوپنج دقیقه هستش ؛ تا مسجد حدود نیم ساعت راهه . وای خدایا سوتی دیگر در پیشه .
سریع حاضرمیشم و با امیرعلی راه میافتیم. سمت مسجد ، ساعت یازده وده دقیقه میرسیم. چشمم که به امیرحسین و پرنیان میوفته سرم رو پایین میندازم و از ماشین پیاده میشم. بیا دوباره من باید جلوی این همسر اینده ضایع بشم.
_ سلام.
امیرحسین با لبخند جوابم رو میده و پرنیان هم با خوشرویی جوابم رو میده.
امیرعلی: شرمنده دیر شد.
امیرحسین : نه بابا دشمنتون. حاج آقا هم هنوز نیومدن.
تازه فرصت میکنم به تیپش نگاه کنم، یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز سفید، خوشتیپ و در عین حال اعتقادات کامل. تعریف اعتقاداتش رو از امیرعلی شنیده بودم ، تو همین چند برخورد هم به نجابت و پاکیش میشد ایمان اورد.
با صدای زنگ گوشی ببخشیدی میگم و کمی از جمع فاصله میگیرم.
با دیدن اسم یاسمین رو صفحه گوشی لبخندی میزنم و دایره سبز رو لمس میکنم .
_ سلام عزیزم
یاسمین: سلام و ............ ( سانسور)
_ عه. چته؟
یاسمین:خاله باید به ما بگه تو داری ازدواج میکنی؟
_ حالا هنوز هیچی نشده.
یاسمین:رفتی عقد کنی میگی هیچی نشده ؟
_ عقد چیه فقط قراره محرم بشیم همین.
امیرعلی: حانیه جان. اومدن حاج آقا
_ یاسی من باید برم بهت زنگ میزنم.
یاسمین: باشه. بای
_سلام.
حاج آقا : سلام دخترم
.
.
.
امیرعلی: خب به سلامتی. ان شالله که خوشبخت بشید.
سرخ میشم و سرم رو پایین میندازم کی حیا رو یادگرفتم ؟ خودمم نمیدونم.
گوشه حیاط مسجد وایمیستیم، امیرعلی مشغول صحبت با حاج آقا و پرنیان هم سرگرم تلفن همراهش. سرم رو پایین میاندازم و مشغول بازی با گوشه شالم میشم. با صدایی که در گوشم زمزمه میشه تمام بدنم یخ میزنه
امیرحسین: سادات بانو.
چقدر این کلمه رو دوست داشتم، سادات. اما چون همیشه حتی از اسم حانیه هم که لقب حضرت فاطمه بود بدم میومد، هیچوقت سادات صدام نمیکرد.حتی تو همین چند ماه اخیر.
کمی سرم رو بالا میگیرم و سریع پایین میندازم، با اومدن امیرعلی حرفش رو تموم نمیکنه و من هم کنجکاو برای دونستن ادامه حرفش مجبور به سکوت میشم ؛ خداحافظی میکنیم که پرنیان سریع به سمتم میاد و زن داداش خطاب قرارم میده. در دل ذوق میکنم و در ظاهر فقط لبخند میزنم و بعد ناخوداگاه نگاهم را به طرف امیرحسین میکشم که لبخند به لب داره.
_ جانم؟
یه دسته گل نرگس رو به طرفم گرفت.
وای که چقدر گلای خوشگلی بودن ،
_ این برای چیه عزیزم؟
پرنیان: برای تبریک از طرف خان داداش.
امیرحسین تو ماشین نشسته و سرش هم ظاهرا تو گوشیه.
گل های نرگس رو ازش میگیرم ؛
_ ازشون تشکر کن.
پرنیان : چشم. راستی شمارتونو میدید؟
شمارم رو به پرنیان میگم و یادداشت میکنه و بعد از آغوش گرم خواهرانش خداحافظی میکنیم.
این همه عجله تنها برای محرمیت به دلیل سفر حاج آقا و علاقه زیاد امیرحسین به خوندن خطبه محرمیت توسط ایشون بود .
با آن همه دلداده دلش بسته ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش...
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
🔴🔵 هزینه کردن برای امام زمان (عج)
🌕 در كتاب من لا يحضره الفقيه در باب صله امام آمده كه: از امام صادق عليه السلام درباره فرموده خداى - عزّوجلّ - : مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً؛ چه كسى به خداوند وام نيكويى مى دهد، سؤال شد. آن حضرت فرمود: درباره صله امام نازل شده.
🌺 امام صادق (ع) فرمودند:
هرکس پندارد که امام به آنچه در دست مردم هست احتیاج دارد، کافر است. جز این نیست که مردم نیازمندند که امام از ایشان بپذیرد. خدا امر فرموده که از اموال آنان صدقه و زکات بگیر و آنها را بوسیله آن پاک و تزکیه مینمایی.
کافی – جلد ۲
🌺 آیت الله موسوی اصفهانی نویسنده کتاب مکیال المکارم می گوید :
من در يكى از سالها در خواب ديدم كه شخص جليل بزرگوارى مى فرمود: هرگاه مؤمن چيزى از مال خود را براى امامش در زمان غيبتش نثار نمايد ثوابش همانند هزار و يك برابر ثواب مثل آن است كه در زمان حضورش نثار كند.
🌺 امام صادق(ع) فرمودند:
«هر کس یک درهم خرج امام زمان(عج) کند، آن یک درهم از دو میلیون درهم در کار خیر، فضیلتش بالاتر است.» یعنی فردی هزار تومان در یک امر دینی به نیت امام زمان(عج) کمک کند و فردی دو میلیارد تومان به همان امر دینی به نیت پدر و مادرش کمک می کند، براساس بیان امام صادق(ع)، این هزارتومان، از دو میلیارد تومان ارزشش بالاتر است.
📚 مکیال المکارم جلد ۲ وظیفه ۳۵
@rkhanjani
💥 اشتغالاتِ دنیایِ امروز، ما را از فرصتِ باقیماندهٔ ماه شعبان غافل نکند.
«سعی كنيم در مابقیِ ماه شعبان تدارك كنيم كوتاهیای كه در گذشته ما بوده است.
كسی نمیتواند بگويد ما حق این ماه را ادا كرديم. اگر كوتاهی كردهايم، اولين قدم در رشد، اعتراف به كوتاهی است. کسی كه احساس نمیكند در بندگی خدا كوتاهی كرده، رشد نمیكند!
مرحوم صدوق از عيون اخبارالرضا(ع) نقل كردهاند که اباصلت در آخرين جمعه ماه شعبان بر امام رضا(ع) وارد شدند. حضرت فرمودند: اباصلت! اكثر شعبان گذشت، اين آخرين جمعه ماه شعبان است: «فتدارك فيما بقی منه تقصيرك و عليك بالإقبال على ما يعنيك و ترك ما لا يعنيك»...
باید سعی كنیم آنچه را که به درد نمیخورد، در مابقی اين ماه كنار بگذاريم. خوردنها، خوابيدنها، نگاهكردنها و اشتغالات متنوعی كه دنيای امروز بر ما فراهم میكند. البته حقیر مخالف ورزش و تفريح نيستم، اما مخالف هستم كه ورزش به لهو و لعب تبديل شود؛ يعنی اشتغالاتی بر ما بيايد كه اصلاً نفهميم در فضای ما چه میگذرد. بهسرعت فرصتها بروند و ما غفلت كنيم.»
🌸 @rkhanjani
🔴 یک عمل ویژه برای بخشش گناهان و حاجت روایی در شب نیمه شعبان
🔵 هرکس شب نیمه شعبان
صد مرتبه سبحانالله،
صد مرتبه الحمدالله،
صد مرتبه اللهاکبر
صد مرتبه لااله الا الله
بگوید خداوند گناهان گذشتهاش را میآمرزد و حوائج دنیا و آخرتش را برآورده میکند.
📚 مفاتیح الجنان اعمال نیمه شعبان
🌸@rkhanjani
⚡️ وادیِ بی امام، وادیِ حیرت است، ولو همۀ عُمرت را به عبادت بگذرانی.
🌸@rkhanjani
💥 حوادث زندگیِ ما اتفاقی و تصادفی نیست، بلکه مقدراتی است که با دست تقدیر الهی رقم خورده است.
💥 قصۀ یوسف صدیق، در نگاه ظاهری، بر اساسِ چند حادثۀ تصادفی شکل گرفته است، ولی خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید «ما بودیم که به یوسف مکنت دادیم».
"قرار گرفتنِ مسئولیتِ «خدمتِ به آستان اهل بیت(ع) و سربازی امام زمان(عج)» بر دوش اشخاص، با دستِ تقدیرِ خداوند متعال رقم میخورد و ناشی از #تصادف نیست.
خداوند متعال در قرآن کریم وقتی ماجرای #یوسف_صدیق را بیان میکند میفرماید که برادران یوسف، او را در چاه انداختند و ماجراهایی پیش آمد تا آنجا که به خانۀ یکی از بزرگان مصر راه پیدا کرد. این بزرگ مصر، وقتی یوسف را از بازار خرید، عظمت و بزرگی را در چهره او دید و به همسرش که فرزندی نداشت گفت "[وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ] أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا"
گفت بردهوار با او برخورد نکن، او شخصیت بزرگی است و روزی به کارمان میآید. و اصولاً او را به عنوان فرزند خودش انتخاب کرد و از آن جا بود که حضرت یوسف به عنوانِ فرزندخواندۀ یکی از بزرگان مصر شد، در حالی که در چند روز قبل، او یک کودک افتاده در چاه، در یک بیابان بود.
اگر یک #قصهنویس بخواهد این داستان را روایت کند، همه ماجرا را بر اساس تصادفات تحلیل میکند:
تصادفاً برادرانِ یوسف، او را در چاه انداختند،
تصادفاً کاروان تشنهای که مسیرش هیچگاه از اینجا عبور میکرد، گذرش به این جا افتاد،
تصادفاً در اینجا تشنه شدند،
تصادفاً رفتند آب بیاورند و آب نبود و بهخاطر تشنگی، مجبور شدند که از آبِ تلخِ چاهی که حضرت یوسف در آن بود استفاده کنند،
تصادفاً از این چاه آب برداشتند و تصادفاً یوسف صدیق بالا آمد،
تصادفاً ماجرا چنین پیش رفت که او را ببرند و بفروشند،
تصادفاً در مصر فروختند،
تصادفاً یکی از بزرگان مصر، مشتریِ یوسف شد،
تصادفاً عظمت را از چهره او فهمید و دانست که آینده روشنی دارد،
تصادفاً خدا به آنها بچه نداده بود،
و تصادفاً حضرت یوسف را به عنوانِ فرزندخوانده انتخاب کردند...
و تصادفات دیگر... .
ما #مقدرات_الهی را اینگونه تحلیل میکنیم!
ولی خداوند متعال در #قرآن_کریم میفرماید «وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْض»؛ #ما_به_یوسف_مکنت_دادیم. و تازه، این اولِ تقدیری است که ما با این بنده خوب انجام دادیم، «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ».
این درس بزرگی است: «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ». خداوند بر کار خود غالب است و هر کاری را که بخواهد، انجام میدهد.
خداوند یک گِلهای هم از ما میکند «وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»، اگر مردم این را میدانستند، به درِ هیچ خانۀ دیگری نمیرفتند.
این نکته را عرض کردم که ما تلقی نکنیم که تصادف شده و تصادفات دست به دست هم داده و ما آمدهایم و اینجا نشستهایم! خیر! بلکه تقدیری پشتسرِ این امر هست. یک دستی ما را به اینجا آورده است و فقط یک طرفِ ماجرا ما هستیم، طرفِ اصلیِ ماجرا خداوند متعال و ولیّ او وجود مقدس امام زمان (ارواحنا فداه) است.
بنابراین، فرصتها را باید یک نعمت الهی تلقی کرد. نعمتهای الهی وقتی به سراغ انسان میآید، با «شکر» و «کفرِ» انسان است که این نعمت، یا افزون میشود یا از دست میرود."
🌸 @rkhanjani