اخیرا یک پژوهشی رو مطالعه میکردم نوشته بود اینکه حوصلهی انسان سر میره یکی از ویژگیهای مثبت انسانه و خیلی از پیشرفتهای بشر مدیون همین سر رفتن حوصلهست چون تصمیم میگیرن دست به کارهایی بزنن که تکراری نیست!
یعنی آدم باید برای اینکه حوصلهاش سر میره هم خدا رو شکر کنه. اگر حوصله مون سر نمیرفت شاید خیلی از چیزای خوب الان رو نداشتیم
#سبک_زندگی
✍مجید میرزایی
———🌻⃟————
@rkhanjani
@dars_akhlaq.mp3
4.67M
🔊 #کلیپ_صوتی بسیار تاثیر گزار👌
🎙🌸حضرت آيت الله احمدی میانجی (ره)
🔴👈 موضوع: شناخت امراض روحی
@rkhanjani
#همسرانه
🍃هيچکدام از آنهايي که همسرت را با آنها مقايسه ميکني هنوز با تو زندگي نکرده اند تا نقاط ضعفشان را هم ببيني‼️
👈 از دور همه درزندگيشان قهرمانند؛ اما نه! قهرمان واقعي کسي است که باخوشي وناخوشي عاشقانه درکنارت زندگي مي کند.....
#سبک_زندگی
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔸🌼﷽🌼🔸 از امشب رمان نگاه خدا تقدیم نگاههای مهربان شما همراهان ڪانال میشود 🔸تعداد پارت : ۵۲ 🔸موضوع
💗 رمان نگاه خدا 💗
#نگاهخدا
#قسمت_۲
به آژانس زنگ زدم.
مامان فاطمه چشمانش را باز کردهبود.
خوشحالی عجیبی داشتم.
به بیمارستان رسیدم.
بابا رضا با دیدنم جلو آمد.
- کجایی دختر؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
ایستادم.
- شرمنده بابا جون! متوجه نشدم.
خاله زهرا میان حرفمان پرید.
-الان ول کنین این حرفا رو ،سارا جان مامان کارت داره.
-من رو خالهجون؟
- اره از وقتی بههوش آمده، تو رو صدا میزنه و میگه کارش دارم.
به بخش رفتم.
گان آبی که پرستار داد، پوشیدم.
کنار تخت خیره به مادرم ماندم.
"آخ که چقدر تو این دو هفته شکسته شده"
دستانش به خاطر تزریق زیاد، کبود شده بود. الهی بمیرم.
دستانش را بوسیدم.
چشمانش را باز کرد.
-سارا جان! اومدی مادر؟ چقدر دلم برات تنگ شده بود.
از گوشهی چشمانش اشک جاری شد.
- منم دلم براتون تنگ شده، مامانجونم. زودتر خوب شین بریم خونه.
مادر آهی کشید.
-سارا جان به حرفام گوشکن تا حرفم تموم نشده، هیچی نگو.
سرم را به نشانهی تایید تکان دادم.
-تو دختره خیلی خوبی هستی، میدونم که هیچ کاره اشتباهی انجام نمیدی، سارا جان اگه یه روزی من نبودم، مواظب خودت باش. بابا رضا،مواظب بابا رضا باش، نذار بابا رضا تنها باشه. گوشمیدی بهم؟
گریه امانم را برید و چشمهی اشکم جوشید.
-قربون اون چشمای قشنگت برم،
قول بده خانم مهندس بشیا.
خودم را توی بغلش انداختم.
-مامان فاطمه این حرفاچیه؟ شما باید زودتر خوب شین بریم خونه، یه ماه دیگه جواب کنکورم میاد. من از خدا شمارو خواستم.
مامان فاطمه به خدا قول دادم همون دختری بشم که شما دوست دارین.
سرم را بالا آوردم. مامانفاطمه چشمانش را بستهبود. روی دستگاه هم یه خط صاف قرمز نمایان شده و صدای صوت بلندی، فضای اتاق را پر کرد.
-مامان فاطمه تو رو به خدا چشماتو باز کن! مامان؟
مامانجونم! سارا بدون تو میمیره. مامان؟
مامان جونم.
با صدای داد و فریاد من، پرستارها سراسیمه وارد اتاق شدند. دکتر هم بلافاصله خودش را به تخت مامان رساند.
- آقای دکتر به پاتون میافتم نجاتش بدین.
دکتر نگاهی سراسیمه به من کرد.
- لطفا این دخترو از اینجا ببرین بیرون.
پرستار زیر بغلم را گرفت و کشانکشان به بیرون کشاند.
خالهزهرا من را در آغوش گرفت.
با گریه از هوش رفتم.
چشمانم را باز کردم. صبح شده بود.
به دستم سرم وصل بود.
بابا رضا کنارم روی صندلی نشسته بود. آرام قرآن میخواند.
"واسه کی قرآن میخونی ،اونی که میخواستیم بمونه پیشمون که پرکشید و رفت.وای مامانم."
بابا بالای سرم آمد. چشمانش دو کاسهی خون بود.
-خوبی بابا جان؟
حرفی نزدم.
نمیتوانستم حرفی بزنم.
اشک تنها پاسخ من به پرسش بابا رضا بود.
🌸🌸
ادامه دارد...
@rkhanjani
شروع دوره تحول خواهی....
🔺🔸🔹
⇝ پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
🔺فقط #بالینک به اشتراک بذارید👌
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
پایان لیبرالها واشراف ها....
🔺🔸🔹
⇝ پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
🔺فقط #بالینک به اشتراک بذارید👌
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
شروع اتکای به ظرفیت های درون....
🔺🔸🔹
⇝ پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
🔺فقط #بالینک به اشتراک بذارید👌
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
پایان غربزدگی....
🔺🔸🔹
⇝ پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
🔺فقط #بالینک به اشتراک بذارید👌
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
هدایت شده از بسوی خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | فیلم کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در مراسم تنفیذ حکم سیزدهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران
#تنفیذ_سیزدهم
🔺🔸🔹
⇝ پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
🔺فقط #بالینک به اشتراک بذارید👌
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
روز عید بزرگ مباهله مبارڪ باد
همچنین سالروز بخشش انگشتر در رکوع توسط امیرالمؤمنین علے علیهالسلام
و نزول آیه ولایت"انما ولیکم.. "
(آیه ۵۵ مائده)
سالروز نزول آیه تطهیر و صدور
حدیث شریف کساء درجریان مباهله
و سالروز نزول سوره مبارکه انسان (هل اتی) در شان پنج تن آل عبا علیهم السلام مے باشد.
اعمال عید مباهله :👇
۱-غسل و روزه
۲-دورکعت نماز مثل نماز عید غدیر
۳-خواندن دعای مباهله
۴-هفتاد بار استغفار
۵-صدقه دادن
۶-زیارت امیرالمومنین
۷-زیارت جامعه کبیره
@rkhanjani
بسم الله..
أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ ؟!
آیا راضی به زندگی دنیا بجای آخرت شده اید؟
#توبه ۳۸
@rkhanjani
توجهت به هرچه باشد قیمت تو همان است.
#کلام_بزرگان
👌👌
———🌻⃟————
@rkhanjani
❤️ صحبتهای جالب رهبر انقلاب دربارهی همسرشان
❌ هیچوقت برای خود #زیور_آلات نخرید! ...
💕 باید به صبر و شکیبایی فراوان او (همسرم)، در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده زیستی، در دوران پس از انقلاب اشاره کنم.
بحمدالله خانه ما همواره تاکنون از زوائد زندگی و #زرق_و_برقهای دنیوی، که حتی در خانههای معمولی مردم یافت میشود به دور مانده است و #همسرم در این امر بالاترین سهم و مهمترین نقش را داشته است.
درست است که من زندگیام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کردم، اما صادقانه میگویم که او در این زمینه بسیار از من پیشی گرفته است.
من درباره #زهد و پارسایی این #بانوی_صالحه تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست. از جمله مواردی که میتوانم بگویم این است که:
💞 هرگز از من درخواست #خرید_لباس نکرده است، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یاد آور میشد و خود میرفت و میخرید.
💕هیچ وقت برای خود #زیورآلات نخرید. مقداری زیورالات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه برخی بستگان بود. همه آنها را فروخته و پول آنها را در راه خدا صرف کرد.
💞 او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک #انگشتر_معمولی هم ندارد.
📘 کتاب "خون دلی که لعل شد"، فصل دهم
ص 159
#پس_از_ازدواج
#با_هم_میسازیم
#ازدواج_آسان
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗 رمان نگاه خدا 💗 #نگاهخدا #قسمت_۲ به آژانس زنگ زدم. مامان فاطمه چشمانش را باز کردهبود. خوشحا
💗 رمان نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_سوم
سرم تمام شد. همراه بابا به بهشت زهرا رفتیم.
تمام فامیل جمع شده بودند. جمعیت زیادی برای خاکسپاری آمدهبودند.
مادرجون مدام به سروصورتش میزد.
از حال میرفت.
من گوشهای روی خاک نشستهبودم و با نگاهم مادرم را خاک میکردم.
مادری که هیچ وقت با من تندی نکرد، همیشه لبخند میزد ، هیچ وقتی چیزی را به من تحمیل نکرد.
با اینکه خودش عاشق حجاب و دین بود ،هیچ وقت من را مجبور به حجاب و نماز نکرد، همیشه فقط حرفای قشنگ درباره حجاب میزد ولی گوشهای من هیچوقت شنوا نبود.
دستی روی شانههایم احساس کردم.
دایی حسین بغضکرده بود. خودم را درآغوشش انداختم.
داییحسین بهترین دوست و رفیقم در زندگی بود.کارمند سپاه بود. میگفت: با اینکه اهل نماز و روزه نیستی یک چیزی درونت حسمیکنم که من را جذب تو میکند و واقعا هم به من علاقهی خاصی داشت.
دایی در گوشم زمزمه میکرد.
-سارای عزیزم ،سارای قشنگم چرا گریه نمیکنی؟ چرا حرفی نمیزنی؟ نمیخوای با مامانت خداحافظی کنی؟
دلم میخواست حرفی بزنم. فریاد بزنم. گریه کنم ولی نمیشد. اشکم خشک شدهبود.
دایی حالش خیلی بد بود. عمویم زیر بغلش را گرفت و از من دورش کرد.
وای که چقدر همهچیز زود تمام شد.
من که خداحافظی نکردم.
من که حتی برای آخرینبار مادرم را ندیدم. آخ مادرم.
نرگس جون، زن دایی حسین بلندم کرد.
مادرجون نزدیک ما شد.
- حاجی بزارین سارا با مابیاد خونه ما یه کم حالش بهتر بشه.
بابا نگاهی به من انداخت.
- من حرفی ندارم. ببریدش.
به کت بابا چنگ زدم.
نمیخواستم بروم.
میخواستم همراه بابا به خانه برگردم.
مادرجون بغلم کرد و به سروصورتم بوسه زد.
-مواظب خودت باش دخترم.
ادامه دارد...
@rkhanjani