eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻نقش وجایگاه زنان درحکومت امام زمان عج قسمت دوم: ❇️صیانه، بانوی شایسته حکومت مهدوی «صیانه ماشطه»، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزقیل (مردی که در قرآن کریم، از او به عنوان «مؤمن آل فرعون» یاد شده) بود. [1] ♻️این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کاری کرد که مانند آن در تاریخ کمتر دیده شده است. 🔰در کتاب «خصائص الفاطمیه» روایت شده که در دولت حقّه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ✳️ سیزده زن برای معالجه مجروحان، به دنیا رجعت می‌کنند که یکی از آن‌ها صیانه ماشطه است. ◀️در اینجا به گوشه ای از زندگی این بانوی بزرگوار اشاره می‌کنیم: روزی صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود. ناگاه شانه از دستش افتادخم شد و هنگام برداشتن آن گفت: «بسم الله». دختر فرعون به او گفت: «آیا پدر مرا می‌گویی؟ »🤔 صیانه گفت: «خیر، بلکه کسی را می‌گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست». دختر فرعون گفت: «حتماً این حرف تو را به پدرم خواهم گفت». صیانه هم گفت: «بگو، من هیچ ترسی ندارم». دختر فرعون این جریان را به اطلاع پدرش رساند. آتش خشم فرعون شعله کشید و دستور داد تا صیانه و فرزندانش را حاضر کنند. ادامه دارد..... 🔰برگرفته ازکتاب بایسته های زنان منتظر ---------- [1]: و وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ... ؛ (مؤمنون (۲۳_۲۸) 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 نزدیک دیدن ظهور 🔹نزدیک دیدن ظهور یکی از دستوراتی است که منتظران باید به آن پایبند باشند 🔹 در برخی روایات با بیانات و تعابیر مختلف این توصیه را از اهل بیت داریم که ظهور را نزدیک ببینید 🔹 این مسأله آثار تربیتی زیادی دارد که یکی از آنها سامان دادن امور فردی و اجتماعی با محوریت رضایت امام زمان علیه السلام می باشد. 🔺 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَرَاهُ قَرِیباً @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام رضا علیه‏ السلام: هر کس اندوه مؤمنی را بزداید، خداوند در روز قیامت، غم از دلش می ‏زداید. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۰۰ بمناسبت حلول ماه ربیع الاول، به نیت و در فرج حضرت و بیماران به امید شادی دل حضرت زهراس 📌 واریز کمک‌ها و صدقات به شماره کارت ۶۱۰۴-۳۳۷۵-۳۳۵۸-۰۲۷۸ علیرضا جمالی ———🌻⃟‌————— @rkhanjani
نفس لوامه ات را ... ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کر
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: 🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#حجاب_آمریکایی #آزادی_و_استقلال #قسمت_ششم _ببین من الان میگم اینکه مدام چوب نصیحت و تذکر برداری و ب
لطفاصبورباشیدپاسخگو‌خواهم‌بود...: صبر داشته باشه دختر خوب تا بگم😏 به نظر من شما داری جو میدی به قضیه...😶 شمایی که بدون ذره ای مطالعه داری بر علیه دین و قرآن حرف میزنی😐 اتفاقا خدا تو قرآن اول به مرد ها گفته چشماتون رو از نگاه حرام ببندید😎 بعد به خانم ها گفته زینت های خود را بپوشانید تازه در ادامه گفته که این کار برای سلامت جسمی و روحی زن مناسب تر است🙂 و اینکه میگی کی رو جهنمی کردی و کی رو از زن و بچه‌ش دلسرد؟!🤔 مگه حتما همون لحظه باید داد و فریاد راه بندازه و بگه که متوجه شی؟🙄 یه لحظه...فقط یه لحظه خودت رو اینطوری که میگم تصور کن شما خودت اگه همسرت تو جامعه حضور داشته باشه و هر روز هزار تا زن آنچنانی 👠💄از جلو چشماش عبور کنن دلت نمی لرزه؟ تازه فکر کن که یه درصد شما زیبا هم نباشی و بقیه خانم های تو جامعه عین طاووس بمونن چه حالی بهت دست میده🤦‍♀ بعدم قطعا همه چی گردن خانم های بی حجاب نیست و آقایون هم مقصرن ولی الان طرف صحبت من شمایی من الان اینجا آقایی نمی‌بینم که بخوام از وظایفش بهش بگم باید شمارو هوشیار کنم...فکر نمیکنی اگه همه بگن اول فلانی انجام بده بعد من انجام میدم چه اتفاقی می افته؟!😩 هرکسی باید وظیفه خودش رو انجام بده و اینکه خوب خواهر گلم... شما مطمئنی اون دنیا میتونی جواب گناهای خودت رو بدی؟🤔 (همونطور با ناراحتی بهم نگاه می‌کرد😒) _معلومه اون دنیا آدم برای گناه خودش هم میمونه😢چه برسه که یک آقا پسر یا دختر خانم با ظاهر نامناسب و حرف های محرک و زننده بیاد با چشم و دل و گوش هزار نفر دیگه گناه کنه😰 بعدشم کلا بحث من با شما این بود که شما که چادری هستی دیگه چرا آرایش و بی حجابی؟😲 آرایش و زینت های یک خانم زیر چادر پاک نمیشه😥 فقط این شیء ارزشی و میراث دختر پیامبر بی حرمت میشه! همونطور که باید ببینی کی نشسته زیر عمامه و لباس پیامبر مثلا امام حسن نشسته یا معاویه؟ باید ببینی زیر لباس زنان اهل بیت کی نشسته و با چه شکلی نشسته حضرت زهرا یا.....؟🤕 اینکه شما بیای با چادر آرایش کنی و عطر ملیح به لباست بزنی،دستات رو بدون ساق دست در معرض دید قرار بدی و با نگاه عشوه آمیز و مثلا پر از نجابت ،تو ملاء عام راه بری.هم با چشم و گوش بقیه گناه کردی و حق الناس به گردنته😧 هم ارث مادر سادات رو بی حرمت کردی و حق الله ... ⬅️ادامه دارد ... 🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕دلایل »💍 رشد معنوی: ✅اگر ما قبول داریم که به این دنیا آمده ایم تا رشد کنیم و رشد بدهیم. ❗️بعضیها به خاطر خوشبختی ازدواج می کنند و دقیقا به همین دلیل خوشبخت نمی شوند. چون می خواهد خودش خوشبخت بشود. ❌ 💯ما نیازهایی داریم که در ازدواج قصد برآورده کردن آنها را داریم، مثل نیاز روحی و روانی، نیاز جنسی، نیاز دیده شدن، نیاز به همراهی و همدلی و.... آن کسی که به قصد خوشبخت شدن ازدواج می کند. چون فقط نیازهای خودش را می بیند زندگی خوبی نخواهد داشت. ما ازدواج می کنیم که هم خوشبخت بشویم و هم خوشبخت بکنیم. 😍 ما باید با شریک زندگی مان با هم رشد بکنیم. 👍😍 ✅ما در ازدواج به دنبال یک همراه می گردیم تا در قله های معنویت بالا برویم. ❇️پیامبر (ص): فضیلت خواب متاهل از فضیلت جوان مجردی که روزها روزه بگیرد و شبها به عبادت بگذراند بیشتر است.✔️ اگر در رشد معنوی کردن مجرد بودن بهتر بود حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) و سایر ائمه ازدواج نمی کردند. ✅پیامبر (ص): هیچ بنایی در اسلام محکم تر از بنای ازدواج نیست. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅برای ازدواج، و قرارهای با عجله و شتابزده ندهید! 🌹در دوران شناخت و آشناییهای نهایی، از هرگونه قول دادن اجتناب کنید 🔺به قول و قرارهای دوستی ها و روابط غیرمجاز هرگز اعتنا نکنید @rkhanjani
نکاتی برای 🔔📃 باورت را عوض کن نه همسرت 👤 آرون بک از روانشناسان معروف معتقد است که مهمترین علت مشکلات زناشویی وروابط انسانی، سوءتفاهم و خطاهای فکری و باورهای غیر منطقی است. به اعتقاد او تفاوت در نحوه نگرش افراد باعث بروز اختلاف میان همسران می شود همچنین او معتقد است که یکی از مهمترین علل اختلافات زناشویی انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش یکدیگر در خانواده است. 🔻گاهی باور های غیر منطقی شامل ارزشها و اعتقادات مذهبی، فرهنگی و خانوادگی است که در روش تربیتی از والدین و اطرافیان به فرد منتقل شده و طرفین هر کدام این باورها را با خود به خانه همسر آورده اند و این باورها را وحی منزل می دانند و به عنوان باورهای درست آنها را پذیرفته و خود را مجاب می کنند آنها را در زندگی زناشویی به کار ببندند. همین اصرار و پافشاری بر انجام این قبیل باورها زمینه ی اختلافات در روابط را فراهم می سازد. ✍️ دو نمونه از باورهای غیر منطقی که می توانند زندگی ما را نابود کنند: 1️⃣ ذهن خوانی: همسران باور دارند بدون نیاز به گفتن و اظهار کردن خواسته ها و انتظارات، طرف مقابل باید از احساسات، افکار و نیازهای آنها آگاهی داشته باشد و به آنها بها بدهد. 2️⃣ برچسب زنی: وقتی زن و شوهرها از عشق و شیفتگی فاصله می گیرند، هر حادثه دلسرد کننده ای برای توجیه برچسب زدن منفی به همسرشان کافی به نظر می رسد. 🔻زدن برچسب منفی مثل: تو تنبلی، عقب افتاده ای، تحقیر کننده ای، نامهربانی، بی احساسی، بی ادبی، بی شخصیتی، بیماری و... بعد از هر جر و بحثی بین همسران باعث می شود اعتماد به نفس طرف مقابل کاهش یافته و همسر او یک فرد ایرادگیر و ناسازگار تلقی شود که خود را بهتر از طرف مقابل می داند و مانع پیشرفت فرد مقابل می شود. 💙 @rkhanjani 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓| اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ 💓| سلام بر تو اي پيش نهاده آرزو شده... @rkhanjani
✅پرسش: ببخشيد من يه مشکل بزرگ دارم الان چنين ساله دارم رنج ميبرم به کي پناه ببرم اخه 🌺پاسخ: در طول مدت زندگی، تغییرات جزو اجتناب ناپذیر آن محسوب می شوند. این شمایید که باید با آنها کنار بیایید. همه ما در طول مدت زندگیمان کم و بیش با چالش های متفاوتی روبرو می شویم. اغلب افراد در مقابله با مشکلات زندگی سردرگم می شوند و اعتماد به نفس خود را از دست می دهند. این مشکلات می توانند در زندگی شخصی و یا کاری شما به وجود بیایند. افراد در مواقع مواجه با آنها سعی می کنند از مشکل فرار کنند تا از پذیرفتن واقعیت بگریزند. در واقع فرار از مشکلات، بدترین کاری است که می توانید انجام دهید و تنها راه عبور از مشکلات، روبرو شدن با آنها است . - نکاتی را که در این مطلب می بینید می تواند به شما در گذر از مقاطع چالش برانگیز زندگی کمک کند. 1 - بیش از حد واکنش نشان ندهید عکس العمل بیش از حد به مشکلات می تواند منجر به اتخاذ تصمیمات نادرست گردد. زمانی که شما درگیر احساسات شدید می شوید و در آن زمان برای موضوعی تصمیم میگیرید، به سبب اینکه منطق در این تصمیم گیری دخیل نبوده است، منجر به پشیمانی شما در زمان آینده خواهد گردید. از این به بعد زمانی که با یک مشکل برخورد کردید از گرفتن تصمیم در لحظات اول خودداری کنید و زمانی که آرام شدید به حل آن بیاندیشید. 2 - واقعیت زمان حال را بپذیرید همه چیز را همان گونه که هست بپذیرید. خیلی از افراد سعی می کنند تا اشخاص و یا وضعیت های موجودی را که تحت کنترل آنها نیست، تغییر دهند و زمانی که نمی توانند به هدف خود برسند، احساس بدبختی می کنند. سعی کنید با واقعیت روبرو شوید و آنچه هست را بپذیرید، تا بتوانید راجع به آن به درستی تصمیم گیری کنید. 3 - دیگران را مقصر ندانید بعضی از افراد عادت دارند تا اشتباهات خود را به گردن دیگران بیاندازند و دیگران را مسئول مشکلات پیش آمده برایشان تلقی کنند. بهتر است به جای اینکه انگشت اتهام را به سوی دیگران نشانه روید، به اصلاح اعمال خود بپردازید. مقصر دانستن دیگران تنها باعث پراکنده شدن افراد از دور شما می شود. 4 - جدا شدن را تمرین کنید سعی کنید تا به نتایجی که در زندگی تان می بینید، وابسته نباشید. به خاطر داشته باشید که هر شخص سلیقه ای مختص به خودش را دارد و ممکن است او مخالف عقاید شما باشد. زمانی که کاری را در زندگی انجام می دهید، توقع نداشته باشید تا همه جریانات بر وفق مراد شما باشند. 5 - بیش از حد تجزیه و تحلیل نکنید زمانی که شما در رابطه با یک وضعیت و یا یک واقعه بیش از حد فکر می کنید، موجب می شود تا شما نسبت به همه چیز و همه کس قضاوت کنید. همچنین بیش از حد فکر کردن راجع به یک مشکل سبب می شود تا شما اوقات سختی را سپری کنید و به جای دست به کار شدن و رسیدن به هدفتان، در پله اول درجا بزنید. این موضوع بیش از هر چیزی شما را نا امید خواهد کرد. 6 - تغییرات را در زندگی بپذیرید در طول مدت زندگی، تغییرات جزو اجتناب ناپذیر آن محسوب می شوند. این شمایید که باید با آنها کنار بیایید. بسیاری از افراد از تغییر فرار می کنند و در مقابل آن مقاومت می نمایند. این موضوع به این سبب است که تغییر آنها را از راحتی شان برای مدتی خارج می نماید. ممکن است شما با آنها شاد و یا غمگین باشید، ولی پس از مدتی در خواهید یافت که آنها دائمی نیستند. پس بهتر است تلاشتان را برای پرورش ذهن به منظور حفظ آرامش در این مقاطع از زندگی بکنید. 7 - سبک زندگیتان را با دیگران مقایسه نکنید یکی از کارهای مشکلی که پیش رو دارید، مقایسه نکردن خودتان با دیگران است. ولی هرچه بیشتر این کار را انجام دهید، از زندگی بیشتر نا امید خواهید شد. افراد زیادی هستند که از شما موفق تر بوده اند و کارهای بهتری در زندگی شان انجام داده اند. ولی این شمایید که داستان زندگی و موفقیت خودتان را رقم می زنید. 🌺 ☘🌺@rkhanjani 🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مرد
✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: 🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
لطفاصبورباشیدپاسخگو‌خواهم‌بود...: #حجاب_آمریکایی #عمامه‌_امام‌حسن_یا_معاویه #قسمت_هفتم صبر داشته ب
لطفاصبورباشیدپاسخگو‌خواهم‌بود...: 🔚 _اوووووه کدوم حق الله چه خبره چرا اینطوری بزرگش میکنی؟!...😔 _مگه نشنیدی که پیامبر ص فرمودن💛 🌼خدا با ناراحتی و خشم 🌸حضرت فاطمه (سلام الله علیها)🌸ناراحت و خشمگین و با خوشنودی ایشان خوشنود می شود... بعد فکرش رو بکن...🤔 تو فضای مجازی پر شده از این جملات کلیشه و کاملا اشتباه اما از نظر مردم منطقی و حرف حق... مثلا: عکس یه دختر بی حجاب رو میذارن بدون آرایش با یه دختر چادری که نگم برات از حیا و حجاب فقط چادرش رو داره...زیرشم می نویسن بی حجاب بودن بهتر از زیر یه تیکه پارچه سیاه قایم شدن است...😵 یا می نویسن... بی حجاب باشی دورو نباشی...😶 دل باید پاک باشد والا شهر از دختر های چادری با آرایش پر است...😑😖 میدونی اینا تو ذهن دخترای نوجوون چقدر شبهه ایجاد می‌کنه...😣😥 می‌دونی چقدر حرف پشت یادگار دختر رسول خدا در میاد... بعد فکر میکنی حضرت زهرا ناراحت نمیشن؟😩 حجاب ایشون و دختر عزیزشون و باقی زنان اهل‌بیت حجاب ساده و بی‌آلایشه...🌷 نه چادر با ست زردقناری...⚠️ نه چادر با کفش پاشنه بلندو جوراب نازک...👠 نه چادر با انگشتر و دستنبد نمایان و ناخن بلند با یه لاک ملیح ... (واقعا بغض گلوم رو گرفته بود چه سخت بود تفسیر موضوعی که خودش مفسر هزاران موضوع و داستانه) پشت این چادر هزار تا عقیده و فکر و ارزش خوابیده😇 تار و پود این پارچه سیاه با قطره قطره خون 🥀و بند بند وجود شیر بچه های انقلاب ؛ تازه داماد های شهید🌹 و پیرمرد های شصت هفتاد ساله تنیده شده✨ این یه تیکه پارچه نیست...این هزار تا خاطره و رشادت و شهامته✊ ارزش داره...قیمت داره...روح داره؛ جون داره.... با روحش همه چیز رو لمس کرده...خاک و آتش و تازیانه🔥به جون خریده تا حفظ آبرو کنه⛅️ کوچه های مدینه...خرابه شام...قصر ابن زیاد... همه این‌ها رو دیده... _کلیشه ای و ادبی حرف زدن رو تموم کنین⛔️ (دیگه جوش آوردم و واقعا تحمل کردن برام دشوار بود😤) _کلیشه چیه؟ اصلا حرف های من رو میفهمی؟ اصلا می‌دونی چادر چیه؟ میفهمی داری چه کار بزرگی می‌کنی که به سر می‌ذاری و چه کار وحشتناکی می‌کنی اشتباه جلوه‌ش میدی؟ در جوابم نگاهش را به چمن های خیس خورده گره زد و سکوت و سکوت😴 آسمان کم کم رو به سیاهی می‌رفت و غروب دلگیر پاییز شروع می‌شد...🍂 اصلا زمان و مکان رو فراموش کرده بودم... باید قبل از غروب به خونه می رسیدم... چندین دقیقه جنجال لحظات پیش در سکوت پارک پنهان شد...🌘اما این سکوت خودش مملوء بود از حرف و جملاتی که هم می تونست پلی باشد برای پیشرفت معنوی این دختر هم چاهی عمیق برای سقوط... 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا