eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
636 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ و خدا به آنچه مى‌كنيد بيناست🌿 ۱۸ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نورانیت حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🎙 حجت الاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری سلام الله علیها @rkhanjani
🏴 حضرت معصومه‌(سلام‌الله‌علیها)، این بانوی بزرگوار، این دختر جوانِ تربیت‌شده‌ی دامان اهل‌بیت پیغمبر، با حرکت خود در جمع یاران و اصحاب و دوستان ائمه(علیهم‌السّلام) و عبور از شهرهای مختلف و پاشیدن بذر معرفت و ولایت در طول مسیر در میان مردم و بعد رسیدن به این منطقه و فرودآمدن در قم، موجب شده است که این شهر به عنوان پایگاه اصلی معارف اهل‌بیت(علیهم‌السّلام) در آن دوره‌ی ظلمانی و تاریکِ حکومت جباران بدرخشد و پایگاهی بشود که انوار علم و انوار معارف اهل‌بیت را به سراسر دنیای اسلام از شرق و غرب منتقل کند. ۱۳۸۹/۰۷/۲۹ (سلام‌الله‌علیها) @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیخ عباس قمی(ره) که به محدث قمی نیز معروف است از علمای زاهد و بزرگواری بود که حکایات بسیاری در وصف تواضع و عرفان ایشان نقل شده است و خداوند چنان برکتی به قلم ایشان داد که کتاب مفاتیح الجنان را تألیف کرد و هم اکنون این اثر گرانقدر به عنوان کتابی جدایی نا پذیر از قرآن کریم در اکثر خانه های شیعیان وجود دارد. محدث قمی نقل می کند: درعالم رؤیا مرحوم میرزای قمی اعلی الله مقامه الشریف را دیدم، از ایشان سؤال کردم : آیا اهل قم ر ا حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها شفاعت خواهند کرد؟ میرزا چون این سخن را شنید ناراحت شد و نگاه تندی به من کرد و فرمود: چه گفتی؟  من دوباره سؤالم را تکرار کردم ، باز با تندی به من فرمود: شیخ ، تو چرا چنین سؤالی می کنی!؟  شفاعت اهل قم با من است، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تمام شیعیان جهان را شفاعت خواهند کرد[1] گفتنی است مرحوم میرزای قمی دانشمند بزرگ شیعه، نویسنده کتاب قوانین الاصول از کتب مشهور اصولی است و علمای بزرگی چون شیخ انصاری بر آن شرح زده اند، مزار ایشان در زیارتگاه شیخان، از گذشته مورد احترام ویژه مردم قم بوده است.) @rkhanjani
4_5906571843027863712.mp3
3.01M
••• 🏴 عنایت حضرت معصومه(س) به آیت الله مرعشی نجفی _سخنرانی:حجت الاسلام عالی @rkhanjani
🌀میهمانی🌀 سر سفره میهمانی جمع بودیم، به به چه سفره ای... 😋😍 در گوش خانمم گفتم نگاه کن، یکم یاد بگیر، همش سرت تو کار و درسه‌، ببین زن‌های مردم چه کار می‌کنند. ≈≈ 😠😒 آدم باید یا سرش تو کار باشه یا باید به زندگیش برسه، دوتاش باهم نمیشه. در میهمانی پنج یا شش خانواده بودند و صاحب خانه یک خانم و یک آقا با چهار فرزند بودند... 👼👼👼👼 با خودم گفتم، نگاه کن به این میگن زندگی😌 خانمِ آدم باید در خانه باشه، به بچه ها و زندگی برسه، به به، عجب خونه و زندگی دارند! عجب سفره قشنگی، آدم یا به این کار میرسه یا به کارهای دیگه... بعد از خوردن شام، یه بحث سیاسی شد، خانم صاحب خانه هم نظر مهمی دادن که بعضیا این موضوع رو قبول داشتند و خوششون اومد ولی من اصلا موافق نبودم و این نظر رو دوست نداشتم ؛بلافاصله گارد گرفتم وگفتم: - ببخشید خانم، بهتر هست، زن‌ها خودشونو وارد سیاست نکنن چون اطلاعی از این موضوع ها ندارن، شما که وقت خودتون رو فقط پای خونه داری گذاشتید، چه طوری میتونید در مورد موضوع هایی که حتی از اون کم ترین اطلاعی ندارید صحبت کنید؟ خانم ها فقط تو خونه هستند و سرشون به کار های کوچیک خونه گرمه، نمیتونن وارد سیاست بشن و اظهار عقیده کنن. دیدم سرشون رو پایین گرفتند، لبخندی زدند ولی چیزی نگفتند... همه خیلی تعجب کردند، ۱۰ دقیقه بعد، یکی از آشناهامون من رو به کناری برد. - چی گفتید شما؟ چرا همچین حرفی زدید؟ من هم گفتم، راست گفتم ولی قبول دارم یه خورده تند رفتم‌. - آقای محترم، میدونی ایشون کی هستند که شما اینقد راحت در موردشون اظهار نظر میکنی؟؟ دارد 🌸 @rkhanjani
جایگاھ زن در اسلام، همین بس کھ امام رضا ‹ع› از حضرت‌ معصومه ‹س› درخواستِ شفاعت دارد :)🖤 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_نهم ﷽ ایلیا: سید طاها لبخندی زد و منهم دهانم به لبخند باز شد. گفت: بریم برادر؟ گ
﷽ حورا: بی حوصله روی تختم دراز کشیدم و موبایلم را برداشتم. انگشتم را بلند کردم که رمز تلفن را تایپ کنم. اما خیالم به یک سال پیش پرید.  ذهنم بی اختیار و مشتاقانه به  سمت خاطره هایم کشیده شد. همین دو ماه پیش در  بیستمین جشن تولدم بود که  خودم   رو به او گفتم: «میدونستی اسمتو از هر طرف که ببینیم همین جور خونده میشه؟»   انگشتانم را به سرعت  روی صفحه کلید چرخاندم و تایپ کردم: ” ایلیا” قفل صفحه باز شد  و  خیره به صفحه موبایل ماندم؛ یک سلام ساده در هر روزِ مان عاشقِ این اتفاقِ ساده ایم حرف به حرف شعرش را شبیه یک لالایی عزیز، در ذهنم تکرار کردم تا خواب میهمان سبزینه چشمانم شد. به خیالم عشق تنها دالان بی انتهای پیش رویم است. بی خبر از وقایعی که در لایه های نفوذ ناپذیر سرنوشت، انتظارم را می کشیدند. نمیدانستم چقدر بعد بود که با شنیدن صداهای مبهمی بیدار شدم.پتوی صورتی رنگ را روی سرش کشیدم تا دوباره خوابم ببرد اما انگار هرچه فکر و خیال در عالم بود، چنگالشان را در سرم فروبرده بودند.  دست کشیدم زیر تختم و به موبایلم نگاه کردم. ساعت پنج صبح بود. همان  نسیم کم جانی هم که از زیر درِ  اتاق میوزید، سرمای ناخوشایندی را به طرفم روانه میکرد. پشت پلک هایم یخ کرده بود. کم کم زمزمه ی ذکرهای پدرم را شنیدم که با لحنی آرام و آهنگین نماز میخواند.   چشمهایم را روی هم فشردم اما بی فایده بود. دوباره موبایلم را برداشتم. از روی عادت رفتم سراغ پیامک ها اما پیام های بی جواب را که دیدم، آشفته تر شدم. خواستم از فکر او فرار کنم که گالری عکس ها را باز کردم اما صورت ایلیا نصیب چشمانم شد. روی پیشانی کوتاهم  خط اخمی عمیق افتاد.  موهایم  را از دور و بر صورتم کنار زدم. گوشی و پتو را با دستم هل دادم سمت راستم بعد رو به بالا خوابیدم و  سعی کردم تمرینات کلاس مزخرف یوگا را اجرا کنم اما از پروانه بودن فقط پیله اش به من رسیده بود. دوباره رفتم سراغ مدبایلم، اینترنت را روشن کردم و خواستم سرخودم را گرم کنم. از میان پوستر فیلمهای آنلاین یکی شان که تصویر دختری بور با لبخندی مرموز  بود را انتخاب کردم. شاید چون شبیه خودم بود شایدهم چون ظاهرش به نظرم شاد و رها می رسید. مشغول تماشای فیلم شدم. چشمهایم می سوخت اما خیره ی صفحه کوچک موبایل مانده بودم. تصاویر پر سرعت بر پرده چشمان روشنم نقش می بستند. کم کم لب هایم   به حالت انزجار رو به پایین کش آمدند. شنیدن صدای ضجه ها و هجوم صحنه های  نفرت انگیز بعد از آن باعث شد دندانهایم را برهم بفشرم. آنقدر یکه خوردم و عصبانی شدم که تلفنم را همانجا خاموش کردم. خیره به سقف شدم و سعی کردم به صحنه های خشنی که دیده بودم، فکر نکنم.گرچه چندان موفق نبودم اما بی حرکتی موجب شد کم کم دست و پایم مور مور شوند و پلک هایمروی هم بیایند. تمام مدتی که خواب بودم ذهنم در کابوس های سرگردان پرسه میزد. دو ساعت بعد با صدای مادرم نجات پیداکردم. تقریبا همزمان با بیدار شدنم از تخت پایین پریدم. شش پله بیرون اتاقم را یکی دوتا پایین رفتم و همانطور که به سمت آشپزخانه می چرخیدم، موهایم را دور سرم جمع کردم و با کش سیاهی که همیشه دور مچم بود، آنها را بستم. پدر و مادرم دور میز نشسته بودند و با آرامش چای می خوردند. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani