داری اعصابم رو خرد میکنی!😡
#بخش_اول
✅چگونه رفتارهای کوچک اعصاب خرد کن، به مسائل بزرگ تبدیل می شوند!
*بدون شک، مشکلات بزرگی وجود دارد که می توانند روابط را تحت تأثیر قرار دهند؛ خیانت، سوء استفاده و اعتیاد از روی کره زمین محو شدنی نیستند!
*اما گاهی ممکن است این مشکلات آنقدرها هم بزرگ نباشند. مشکلاتی کوچک که به طور پنهانی، عشق را از بین میبرند.
جوراب های کثیف روی زمین! جویدن صدادار شریک زندگی ما و ....
این مسائل کوچک مانند چکه کردن بی وقفه یک شیر آب خراب، بتدریج باعث تخریب روابط می شوند.
*آنها ممکن است قبل از این که متوجه آن شوید احساس ناراحتی، غم و کم اهمیت بودن را در شما ایجاد کنند، و چنانچه در موردشان صحبت نشود بتدریج احساس صمیمیت را در رابطه، کمرنگ کنند.
*این تحریکات در روابط اجتناب ناپذیر است. زیرا این امکان پذیر نیست که بتوانید انسان دیگری را پیدا کنید که عادات و اولویتهای کاملا مشابه با شما داشته باشد.
*چالش اساسی در یک رابطه، این است که شما چگونه می توانید با مسائل اعصاب خرد کنِ شریک زندگی خود، کنار بیایید و با آنها زندگی کنید، به طوری که شریک زندگیتان را بی ارزش نکنید و همچنان از نظر عاطفی به هم متصل بمانید.
*اغلب هنگامی که ازدواجی به مشکل بر می خورد، دو نفر در حال مبارزه با مشکلات بزرگ نیستند بلکه مشکلات بیشتر ناشی از تفاوت های کاملا کوچک در سبک زندگی است.
*هر یک از ما ارزش ها و روش های مختلفی برای نگاه کردن به جهان داریم و چیزهای مختلفی از یکدیگر می خواهیم.
چنین تفاوت هایی ناشی از سرشتِ متاثر از ژنتیک، سیستم باورهایمان و تجربیات در خلال دوران رشد در محیط خانوادگی ما است.
ما فکر می کنیم: پدرم میدونست چطوری فلان کار رو درست انجام بده ، پس تو چرا نمی تونی؟ " یا "پدرم هرگز این کارو نمیکرد، پس من هم نخواهم کرد."
علت هر چه باشد، این الگوها عمیقا ریشه دار شده و ترک آنها برایمان دشوار است.
.
*گاهی اوقات جوراب کثیف روی زمین فقط یک جوراب روی زمین است. اما به خصوص در میان زوجهایی با رابطه طولانی مدت، این تحریکات کوچک ممکن است تعبیر به مشکلات عمیق تری شود.
"به نظر می رسد مکعب های کوچک یخ، تبدیل به یک کوه یخی شده اند."
شما از این که شریک زندگیتان، پاهایش را بر روی مبلمان میگذارد متنفرید و این مشکل را به طرزی اغراق شده می بینید. چنین رفتارهایی ممکن است باعث شوند شما بخواهید از شدت حرص خود را به دیوار بکوبید! در حالیکه اساسا آنها بی ضرر هستند.
*اما این رفتارهای کوچک بی ضرر زمانی که درون ذهنتان به عنوان شواهدی از نقص شخصیت یا نقص اخلاقی تلقی میشوند، به هم پیوسته و تبدیل به یک نیروی وسیع میشوند.
*شما از این واقعیت که فرد مهم زندگی شما از به اشتراک گذاشتن غذا از بشقاب خود متنفر است ناراحت میشوید و نیز از اینکه او از برنامه ریزی کردن از پیش برای کارها متنفر است و نیز از اینکه هنگامی که شما سعی می کنید که اخبار مهمی را به اشتراک بگذارید، او هیجان زده وارد می شود و حرف شما را قطع می کند تا چیزی را در مورد خود به اشتراک بگذارد.
هنگامی که شما این موارد را در کنار هم قرار میدهید، تصویری از شریک زندگی خود به عنوان فردی خودخواه و کسی که همیشه نیازهای خود را در اولویت قرار میدهد در ذهنتان شکل میگیرد.
*شما با شریک زندگی خود در یک خانه زندگی نمی کنید. شما با همسرتان در ذهن خود زندگی می کنید.
به تدریج شما به دنبال شواهدی مبنی بر این که شریک زندگیتان خود خواه شده است میگردید- و البته آن را پیدا می کنید.
درک شما در طول زمان تغییر می کند: آن شریک ایده آل که شما زمانی رابطه را با وی شروع کرده اید ، اکنون، کمتر ایده آل است.
*اما اگر می خواهید در رابطه باقی بمانید، چیزی نیاز به تغییر دارد. در بیشتر موارد، این چیز شما هستید!
معمولا افراد در رابطه زناشویی بر آنچه که می گیرند تمرکز می کنند نه بر آنچه که می دهند.
اما فارغ از اینکه رفتار شریک زندگی شما چگونه و تا چه حد اذیت کننده است، تفسیری که شما ازین رفتار دارید، بخش بزرگی از آن است.
آنچه مهم است این است که چه معانی را به آن رفتار پیوند می دهید.
#ادامه دارد
@Khanjanidroos
داری اعصابم رو خرد میکنی!
#بخش_دوم
✅چگونگی رویارویی با رفتارهای اعصاب خرد کن در رابطه، به برداشت هر یک از ما بستگی دارد.
✅این رفتارها ممکن است بتوانند به روابطِ ایده آل، آسیب بزنند یا نتوانند.
همه چیز بستگی به چگونگی تفسیر شما از این مشکل دارد.
دوستی تعریف میکرد که پدری داشت که با صدای بسیار بلندی خر و پف میکرد به نحوی که او میتوانست صدایش را از نیم بلوک آنطرفتر بشنود. "هنگامی که از مادرم پرسیدم چطور می تواند آن را تحمل کند، گفت:" زمانی که صدای خروپف او را می شنوم، احساس امنیت میکنم و می دانم که او در منزل است و حالش خوب است. "
💠"این، واکنش میزبان است که اهمیت دارد، نه قدرت عامل بیماریزا"
مشکل خر و پف نیست؛ مشکل معنایی است که شما به آن می دهید.
✅هر فردی برداشت شخصی خود را از هر محرکی دارد.
ما با هر رفتار آزارنده ای، چه عمدی یا تصادفی، چه آگاهانه یا ناخودآگاه، با یک برداشت شخصی - نشانه ای که شریکمان دیگر به ما اهمیتی نمی دهد یا ما را در اولویت قرار نمیدهد برخورد میکنیم
✅وقتی ما چیزی را که می خواهیم به دست نمی آوریم، آن را اینگونه تفسیر می کنیم: "تو به اندازه کافی من رو دوست نداری"
✅ما فکر می کنیم،" اگر تو واقعا به من اهمیت میدادی، سعی میکردی عادتهای اعصاب خردکن ات رو متوقف کنی"
⭕️⭕️متاسفانه، بیشترِ رفتارها بسیار بی فکر انجام میشود؛ ما خیلی کارها را بدون فکر کردن انجام می دهیم.
تمرکز روی واکنش فرد دیگر در هر زمان میتواند کار ایده آلی باشد.اما واقعیت ساده این است که مردم اغلب درگیر رفتارهای اتوماتیک میشوند که عادت گونه و متمرکز بر خود هستند و بدون فکر کردن به دیگران انجام میشوند.
بررسیها نشان میدهند که مردم در ابتدای فرایند زوج یابی، رفتارهای ناراحت کننده خود را سرکوب می کنند، اما هنگامی که در یک رابطه دارای تعهد قرار میگیرند، به آنها اجازه می دهند که ظاهر شوند.
مردم به آنچه که باید به آن توجه داشته باشند، توجه دارند.
هنگامی که شما در حال زوج یابی هستید، گوش به زنگ هستید. اما هنگامی که تعهد وجود دارد، به خود حق استراحت و ریلکس بودن میدهید.
شاید بتوان رفتارهای آزاردهنده شریک زندگی را به شکل "آلرژن های اجتماعی" دید.
همانطور که با آلرژن های فیزیکی، اولین قرار گرفتن در معرض آلرژن، یک واکنش منفی کوچک ایجاد می کند، اما هر تماس بعدی باعث افزایش حساسیت و افزایش شدت واکنش می شود، به همین دلیل افرادی که در روابط طولانی مدت هستند ممکن است با محرکهای کوچک منفجر شوند!
اولین حوله مرطوب در کف حمام، کمی تحریک کننده است؛ اما صدمین مورد آن می تواند واکنش حساسیتی شدیدی را ایجاد کند.
اگر شریک زندگی شما عادتی داشته باشد که از آن آگاه نیست، اما اعصاب شما را خرد میکند-مثلا درب حمام را باز میگذارد، خرده نان را در ظرف کره میریزد، با لباس زیر در اطراف راه میرود - آن را با روش عاشقانه ای مطرح کنید. شاید هرگز به ذهن شریک زندگیتان خطور نکرده، که این عادت اذیتتان میکند.
گاهی رفتارهای آزار دهنده ای که در مورد آنها صحبت کرده اید، همچنان ادامه می یابد.
اگر به نظر میرسد که شریک زندگی شما نمی تواند این جنبه از خود را تغییر دهد، وقت آن است که وضعیت را بررسی کنید.
سعی کنید به خود یادآوری کنید که چه چیزی دارید و چه چیزی از دست خواهید داد.
مردی که همسرش صدای خنده زیر گوشخراشی داشت " همیشه می ترسید که همسرش با خنده مضحک خود، که مانند کشیدن ناخن بر روی یک تخته سیاه بود، آزارش بدهد ." اگرچه این زن و شوهر موارد مشترک زیادی داشتند، اما ارتباط آنها به علت این عادت اعصاب خرد کن، به آرامی فرسایشی شد.
با این وجود، پس از ۱۵ سال از ازدواج، همسر این فرد سرطان گرفت و درگذشت. وی می گوید: "اکنون آرزو دارد که فقط یک بار دیگر صدای آن خنده را بشنود"
#ادامه دارد
@khanjanidroos
#تاثیر_کلمهی_ممنونم
💠 گفتن یک کلمه «ممنونم» برای هر خدمتِ #همسر (ولو خدمتی به کوچکی دادن قاشق به شما بر سر سفره) به ظاهر #ساده است اما تاثیر زیادی بر طرز #فکر و رفتارهای بعدی همسرتان دارد.
💠در واقع با گفتن این جمله، ثابت میکنید که #شکرگزار و قدرشناس هر کاری که برای شما انجام میدهد، هستید.
💠در نتیجه، همسرتان #احساس خواهد کرد که به تک تک کارهایی که برایتان انجام میدهد، #توجه داشته و آگاهید لذا سعی میکند به رفتارهای خوبش #ادامه دهد و همیشه در بهشتِ نگاهِ قدردان شما #لذت ببرد.
🔸خدای متعال می فرماید:
لَئِن شَکَرتُم لَأزِیدَنَّکُم وَ لَئِن کَفَرتُم إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ؛ اگر سپاسگزار باشید نعمت بر شما فراوان نازل می شود و چنانچه ناسپاسی کنید، عذاب خدا شدید است.(1)
📚سوره ابراهیم: آیه7
@rkhanjani
#داستانک
#داستان_کوتاه
#قسمت_اول
🌀میهمانی🌀
سر سفره میهمانی جمع بودیم، به به چه سفره ای...
😋😍
در گوش خانمم گفتم نگاه کن، یکم یاد بگیر، همش سرت تو کار و درسه،
ببین زنهای مردم چه کار میکنند.
≈≈
😠😒 آدم باید یا سرش تو کار باشه یا باید به زندگیش برسه، دوتاش باهم نمیشه.
در میهمانی پنج یا شش خانواده بودند و صاحب خانه یک خانم و یک آقا با چهار فرزند بودند...
👼👼👼👼
با خودم گفتم، نگاه کن به این میگن زندگی😌
خانمِ آدم باید در خانه باشه، به بچه ها و زندگی برسه، به به، عجب خونه و زندگی دارند!
عجب سفره قشنگی، آدم یا به این کار میرسه یا به کارهای دیگه...
بعد از خوردن شام، یه بحث سیاسی شد، خانم صاحب خانه هم نظر مهمی دادن که بعضیا این موضوع رو قبول داشتند و خوششون اومد ولی من اصلا موافق نبودم و این نظر رو دوست نداشتم ؛بلافاصله گارد گرفتم وگفتم:
- ببخشید خانم، بهتر هست، زنها خودشونو وارد سیاست نکنن چون اطلاعی از این موضوع ها ندارن، شما که وقت خودتون رو فقط پای خونه داری گذاشتید، چه طوری میتونید در مورد موضوع هایی که حتی از اون کم ترین اطلاعی ندارید صحبت کنید؟
خانم ها فقط تو خونه هستند و سرشون به کار های کوچیک خونه گرمه، نمیتونن وارد سیاست بشن و اظهار عقیده کنن.
دیدم سرشون رو پایین گرفتند، لبخندی زدند ولی چیزی نگفتند...
همه خیلی تعجب کردند، ۱۰ دقیقه بعد، یکی از آشناهامون من رو به کناری برد.
- چی گفتید شما؟
چرا همچین حرفی زدید؟
من هم گفتم، راست گفتم ولی قبول دارم یه خورده تند رفتم.
- آقای محترم، میدونی ایشون کی هستند که شما اینقد راحت در موردشون اظهار نظر میکنی؟؟
#ادامه دارد
🌸 @rkhanjani
#ادامه
#قسمت_چهل_و_هشتم
عمو: آره. این جهالت خودتون رو، تو مغز این بچه هم کردید. ولی من نمیذارم .نمیذارم که اینو هم مثله خودتون، یه عده ادم خرافاتی کنید. باید همون موقع میبردمش با خودم ولی هنوزم دیر نشده اره........بریم طناز........
و بعد سکوت مطلق. و ترسی که همه وجودمو گرفته بود. هنوزم دیرنشده؟ میبردمش؟اصلا چرا انقدر اعتقادات من براش مهمه؟ یا دوستیم با......
شاید لازم باشه برگردم با دوسال پیش زمانی که فقط یه دختر هفده ساله بودم.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
#ادامه
#قسمت_چهل_و_نهم
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم.
آرمان:خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من.
_ مرسی.
آرمان: راستی فردا برنامت چیه ؟
_ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟
آرمان: بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم
_ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات.
آرمان:باشه خانمی. فعلا. بای.
چشمک پر از نازی براش میزنم.
آرمان اولین مهمونی بود که رفت. همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم.
سیما: خیلی...........
دلارام: جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه
از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........
ادامه دارد...
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_يكم
میوه هارو خشک میکنم و تو ظرف میذارم.
با صدای زنگ به طرف اتاق میرم ، چادر رنگیم رو از روی تخت برمیدارم ، روی سرم میندازم و برای استقبال کنار مامان بابا و امیرعلی کنار در وایمیستم.
بعد از سلام و علیک های معمول و پذیرایی خانواده ها میرن سر اصل مطلب
بابا :خب نظر خود بچه ها چیه؟ میخواید صحبت کنید باهم ؟ البته فکر کنم تا الان صحبتاتون رو کرده باشید نه؟
پیش دستی میکنم و در جواب بابا میگم_ نه.
واقعا خنده دار بود که بعد از تقریبا یک ماه و نیم هنوز در مورد عقد حرف نزده بودیم.
بابا:باشه بابا جان. خب با اجازه آقای حسینی حرفاتون رو بزنید بعد.
پدر امیر حسین : اختیار دارید اجازه ماهم دست شماست.
با اجازه ای میگم و به سمت اتاق میرم ، امیرعلی هم متقابلا بعد از اجازه گرفتن دنبالم میاد.
امیرحسین : خوبید؟
_ ممنون . شما خوبید؟
امیرحسین :ا خوبیه شما. الحمدالله. خب شما نظرتون چیه؟
_ راستش چون امیرعلی و فاطمه هم عقدشون میخوان همون روز باشه، گفتم اگه موافق بودن با هم باشه ، مزار شهدا یا حرم امام رضا.
با این حرفم امیرحسین سرشو بالا میاره و با ذوق نگاهم میکنه.
امیرحسین:واقعا؟
لبخند میزنم و جواب میدم_ بله.
امیرحسین : خب...خب...اینکه عالیه. چی بهتر از این؟
_ خب بریم ببینیم نظر خانواده ها چیه؟
امیرحسین : بله بله حتما.
زودتر از من از روی صندلی بلند میشه و در رو باز میکنه و کنار وایمیسته تا من خارج بشم، لبخند میزنم و بدون تعارف از اتاق بیرون میرم.
برای خانواده ها توضیح میدیم، همه موافقت میکنن و با شوق میپذیرن به جز پدر امیرحسین که ظاهرا مخالف بود، بعد از حرف ما اخم میکنه و اولش کمی مخالفت اما بعد از دیدن موافقت جمع دیگه چیزی نمیگه .
وارد پاساژ میشیم. فاطمه و امیرعلی کنارهم و من و امیر حسین هم کنار هم راه میریم. با اینکه محرم بودیم اما تا حالا هیچ تماسی باهم نداشتیم.
بلاخره بعد از نیم ساعت فاطمه و امیرعلی حلقه هاشونو میگرن و اما من......
_ اه من اصلا از اینا خوشم نمیاد.
امیرحسین : خب میخواید بریم یه جای دیگه.
با تعجب به امیرحسین نگاه میکنم.
_ خسته نشدید؟
امیرحسین: شما خسته شدید؟
_ نه اما اخه آقایون خیلی از خرید خوششون نمیاد.
امیرحسین : نه مشکلی نداره.
رو به فاطمه اینا میگم: بچه ها شما صبح هم بیرون بودید خیلی خسته شدید میخواید شما برید؟
فاطمه هم با لبخند شیطونی میگه:تو هم که نگران خستگی مایی نه؟
_ کوفته. برو بچه.
فاطمه خطاب به امیرعلی: آقا امیر دلم براش سوخت بچم. میخواید ما بریم؟
امیرعلی هم لبخند میزنه و میگه: هرچی امر بفرمایید .
فاطمه سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه.
بعد از خداحافظی و رفتن امیرعلی و فاطمه و به گشتن ادامه میدیم. تقریبا هوا تاریک شده بود ، با ناامیدی تمام تو خیابون راه میرفتیم و به حلقه ها نگاه میکردیم که چشمم به یه حلقه ظریف و ساده میوفته یه دفعه با صدای نسبتا بلند میگم همینه و بعد جلوی دهنم رو میگیرم و رو به امیرحسین که با تعجب به من نگاه میکرد عذر خواهی میکنم. بعد از گرفتن حلقه ها به سمت کافی شاپی که اون سمت خیابون بود میریم.
امیرحسین: خب چی میل دارید.
منو رو روی میز میزارم و رو به امیرحسین میگم_همون چای لطفا
امیرحسین: و کیک شکلاتی؟
با تعجب نگاش میکنم ، فوق العاده هوس کیک شکلاتی کرده بودم ولی روم نشد بگم .
امیرحسین: چیزی شده ؟
_ شما از کجا میدونید؟
امیرحسین _ اخه اون روز دیدم کاکائو رو با ذوق میخوردید ، حدس زدم باید کیک شکلاتی هم دوست داشته باشید.
لبخندی زدم و گفتم : بله . من عاشق شکلاتم.
با حالت خاص و خنده داری بهم نگاه میکنه و میگه: شما با من تعارف دارید.
سرم رو پایین میندازم .
وای که چقدر این مرد دوست داشتنی بود و واقعا لایق ستایش.
از کافی شاپ خارج میشیم و به سمت ماشین حرکت میکنیم ، بارون کم کم شروع به باریدن میکنه ، وسط تابستون و بارون تو تهران؛ عجیب بود و البته شیرین . ماشین تقریبا یه خیابون پایین تر پارک بود، چون امیرعلی و فاطمه از صبح خرید بودن اونا جدا و ما هم جدا اومده بودیم.
با صدای گوشی، کیفم رو از روی شونم برمیدارم و دنبال گوشیم میگردم ، با دیدن شماره عمو لبخند میزنم و دایره سبز رو به قرمز میرسونم_ سلام عموجان.
عمو:سلام تانیا جان . خوبی؟
با خطاب قرار دادنم به اسم تانیا ناخداگاه اخمام تو هم میره .
_ ممنون . شماخوبید؟
عمو_ مرسی عمو .میگم کجایی الان ؟ تنهایی؟
با لحن خاصی سوالش رو پرسید، موقعیت رو مناسب نمیبینم برای گفتن حقیقت پس بعد از مکث کوتاهی میگم :بیرونم . اره . چطور؟
_ مطمئنی تنهایی؟
استرس بدی تمام وجودم رو فرا میگیره، از دروغ گفتن متنفر بودم ولی الان وقت مناسبی نبود برای گفتن حقیقت.
#ح_سادات_کاظمی
#ادامه
🌸 @rkhanjani