🔰 عظمت زنانه
🌸رهبرانقلاباسلامی: زینب کبری شور عاطفهی زنانه را همراه کرده است با عظمت و استقرار و متانت قلب یک انسان مؤمن، و زبان صریح و روشن یک مجاهد فیسبیلالله، و زلال معرفتی که از زبان و دل او بیرون میتراود و شنوندگان و حاضران را مبهوت میکند. عظمت زنانهاش، بزرگان دروغین ظاهری را در مقابل او حقیر و کوچک میکند. عظمت زنانه ، یعنی این.
🗓۱۳۸۴/۰۳/۲۵
🌱 @Khamenei_Reyhaneh
🌸رهبرانقلاباسلامی: #روز_پرستار را که مصادف با روز ولادت بانوی فداکار تاریخ اسلام، زینب کبری، است تبریک عرض میکنیم. آن بزرگوار هم مثل شما دشوارترین کار را در صحنهی عاشورا بر عهده داشت؛ یعنی پرستاری از کودکان، درماندگان، زنان و بی پناهان.
🗓 ۱۳۸۳/۰۴/۰۳
🌱 @Khamenei_Reyhaneh
مداحی آنلاین - من کجا ماه کجا - محمود کریمی.mp3
5.85M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐رسانه #انقلاب حسین
💐ترانه #انقلاب حسین
🎤 #محمود_کریمی
👏 #سرود
👌 #پیشنهاد_ویژه
🌷مرجع رسمی #مولودی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
💞خبرى هست در آرامش دريا امشب
💫فاطمه،فاطمه آورد به دنيا امشب
💞ظاهراً جلوه گر حضرت زهراست ولى
💫باطناً آمده آئينه ى مولا امشب
#میلاد_حضرت_زینب💫💞
#روز_پرستار💫💞
#تبریڪ_و_تهنیٺ_باد💫💖
♨️ @Maddahionlin 👈
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ام ﷽ حورا: فشار ناگهانی جمعیت باعث شد کتاب در میان دستانم به وجودم بچسبد و ر
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_ویکم
﷽
حورا:
شب از نیمه گذشته بود ولی خوابم نمیبرد.
نور گوشی را چرخاندم در اتاق. چشمم خورد به کتاب او!
باخودم فکر کردم بی دلیل نبوده که به او مسیح کردستان می گفتند! کتاب را بازکردم. تمام صفحاتش را به عقب برگرداندم.
از اول شروع به خواندن کردم:"بسم الله الرحمن الرحیم"
تا تمام شدن آن دیگر کتاب را نبستم. صدای اذان را که شنیدم از جایم بلند شدم.رفتم طرف پنجره اتاقم پرده را کمی کنار زدم. گلدسته های مسجد را دیدم که از دور در دل شب مثل ستاره های راهنما می درخشند. از خودم پرسیدم: «چطور تا الان مسجد به این نزدیکی رو ندیده بودم!؟ »
و از ذهنم گذشت: «به تو هم میگن مسلمون!؟ »
نشستم روی تخت. حس عجیبی داشتم. تا آن زمان از خدا خجالت نکشیده بودم. اذان را کلمه به کلمه با گوشهایم لمس کردم. رفتم طبقه پایین بوی گل محمدی ریه ام را معطر کرد.
صدای حمد خواندن پدرم را که شنیدم، جلوی اتاق او ایستادم. به در تکیه زدم و پدرم را تماشا کردم که چطور تنها خالق هستی را عبادت میکند. یادم افتاد وقتی تازه نه ساله شده بودم، پدرم مرا را بوسید و در گوشم گفت: «از این به بعد جلوی کسی سجده میکنی که تو رو از همه چیز و همه کس بی نیاز میکنه، تو الان اونقدر بزرگ و خانم شدی که برای حرف زدن با خدا انتخاب بشی... »
همیشه شنیده بودم، خدا مهربان است، عادل است اما دلم میخواست از کسی بپرسم آیا خدا عاشق هم هست؟!
نمازِ پدرم که تمام شد رفتم کنارش نشستم. پدرم با دیدنم لبخند قشنگی زد و دوباره مشغول ذکر شد. کمی نزدیک تر پدرش نشستم و گفتم:
-بابایی یه کتاب جلد چرمی تو کتابخونه بود به اسم... دریچه مخفی....که در مورد خدا یه سوالایی توش بود...
+خب؟
-اسم نویسنده روش نبود
+حتما نمیخواسته اسمشو بنویسه
-آخه پس چطوری چاپ شده بدون اسم نویسنده؟
+چاپ نشده
-ولی یه نسخه اش تو کتابخونه ست
+تنها نسخه اش
-بابا...نکنه...خودت نوشتیش؟!!!...بگو دیگه بابا...نویسنده کتاب دریچه مخفی خودتی آره؟
+آره
- آخه تو خیلی...
+خیلی چی؟
-آدم مذهبی هستی ولی این کتابه یه جورایی...
+اینا سؤالاییه که خودم وقتی بچه بودم از مادرم می پرسیدم
-ولی....چطوری؟! آخه...
+دخترم تو فکر میکنی من از اولش اینقدر محکم بودم؟ فرق من با آدمایی که با کوچکترین شکی خم میشن اینه که رفتم دنبال جواب سؤالام اما نه از هرکسی! کتابخونه بزرگمونو میبینی؟
-اوهوم
+بیشتر کتاباشو وقتی دنبال جواب بودم خریدم. اولین سؤالامو از مادرم پرسیدم بعد از معلمام، نوجوون که شدم رفتم سراغ امام جماعت محل و یه لیست سؤال جلوش ردیف کردم اونم چیزی گفت که باورم نمیشد.
-چی گفت؟
+از یه جایی به بعد با کمال تواضع و صداقت گفتش که جواب این سوالاتو نمیدونم باید کتاب بخونی
-اولین کتابی که بعدش خوندی چی بود بابا؟
+یه چیزایی بود از قرآن که نمی فهمیدم. حقیقتش بچه ها تو مدرسه برام شک ایجاد کرده بودن، به
سفارش حاج آقا رفتم از کتابخونه مسجد یه جلد تفسیر نمونه بگیرم بخونم البته اون جلدی که
میخواستم کسی قبل از من برده بود و من تفسیر المیزان رو برداشتم. اونجا بود که با یه آدم فوق العاده
آشنا شدم کسی که راه پرپیچ و خم عرفانو مکاشفه های عجیب و کارهای خارق العاده رو سپری کرده بود....
-کی؟ چطوری باهاش آشنا شدی؟
+نویسنده اون تفسیرقرآن بود، سیدمحمدحسین طباطبایی، رفتم سراغ کتاباش، اشعارش و نوشته هاش
هیجان انگیز بود اسم یکی از کتاباش حسابی جلبم کرد:"عطش"
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @rkhanjani
🌹 زیارتنامه حضرت زینب کبری سلام الله علیها:
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ فـاطِمَةَ وَخَدیجَةَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـابِنْتَ وَلِیِّ الله اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکـاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنـا وَبَیْنَکُم فِى الْجَنَّةِ وَحَشَرَنـا فی زُمْرَتِکُمْ وَاَوْرَدَنـا حَوْضَ نَبیِّکُمْ وَسَقـانـا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طـالِب صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُم اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنـا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرج وَاَنْ یَجْمَعَنـا وَاِیّـاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُم مُحَمَّد صَلَّى الله علیه و آله وَاَنْ لا یَسْلُبَنـا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ بِحُبِّکُمْ وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ وَالتَّسْلیمِ اِلَى اللهِ راضِیاً بِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِر وَعَلى یَقینِ مـا اَتى بِهِ مُحَمَّدٌ وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یـا سَیِّدی اَللّهـُمَّ وَرِضـاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ یـا سَیِّدَتی یـا زَیْنَبُ اِشْفَعی لی فِى الْجَنَّةِ فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ
اَللّهـُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعـادَة فَلا تَسْلُبْ مِنّی مـا اَنَا فیه وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعظیم اَللّهـُمَّ اسْتَجِبْ لَنـاوَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ وَبِرَحْمَتِکَ وَعـافِیَتِکَ
وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ
وَسَلَّمَ تَسْلیماً یـا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
@rkhanjani
ای گل سر سبد عرش خدا یا مولا
جان زهرا قسمت میدهم آقا که بیا
سایه دست کریمت همه جا روی سرم
حسرت روی تو عمریست به چشمان ترم
هیچکس مشتری سینه تنگم نشده
جنس بنجل شده ام لطف کن آقا بخرم
صبح جمعه همه گفتند که تو میآیی
همه عمر قسم منتظر آن سحرم...
اللهم عجل لولیک الفرج
@rkhanjani
🎊درودهای خدا بر تو پرستار
❣️که هستی ناجی و دلسوز بیمار
🎊ادامه می دهی راه کسی را
❣️که هست الگوی صبر و عشق و ایثار
🎊 میلاد حضرت زینب (س) و
روز پرستار مبارڪ باد 🎊
@rkhanjani
🔴🔵 در این شب عزیز کلامی مختصر در معرفت زینب کبری سلام الله علیها
🌺 براساس برخی روایات، حضرت زینب کبری علیهاالسلام در وقار همانند حضرت خدیجه کبری علیهاالسلام، در عصمت و حیاء مانند حضرت زهرا علیهاالسلام، در فصاحت و بلاغت به هنگام سخنگویی چون حضرت امیرالمومنین علیهالسلام، در حلم و بردباری مانند حضرت امام مجتبی علیهالسلام و در شجاعت و قوت قلب مانند حضرت سیدالشهداء علیهالسلام بودهاند.
🌹 کثرت علاقه و محبت ایشان به امام زمانش حضرت اباعبدالله علیهالسلام چنان بود که در هر روز اگر حضرت را نمی دید آرام نمیگرفت
و هنگام ازدواج با جناب عبدالله بن جعفر شرط نمود که باید هر روز برادرم را زیارت کنم.
ایشان برای دین و حمایت از امام زمان خویش دو فرزند خود جناب محمد و جناب عون را فدا فرمود و در مقام تحمل رنج در رتبه ای بود که چون دو فرزنداش شهید شدند از خیمه بیرون نیامد.
🔹 مقام و رتبه علمی
در ایامی که حضرت امیرالمومنین علیهالسلام در کوفه مقیم بودند، حضرت زینب علیهاالسلام در منزل خود برای بانوان تفسیر قرآن بیان میفرمود.
بفرموده ی امام معصوم عالمه ی بغیر معلمه..
خطبههای ایشان از سویی یادآور کلمات حضرت امیرالمؤمنین عليهالسلام و از جهتی تداعیگر خطبه حضرت صدیقه کبری صلواتاللهعلیها بود؛ شورانگیز، مستدل و آگاهی بخش.
🔹 عبادت حضرت زینب کبری علیهاالسلام
ایشان شبها را به تهجّد صبح می فرمود و دائما تلاوت قرآن میکرد و طبق گفته بعضی مورخین، تهجد ایشان در تمام عمر ترک نشد، حتی در شب١١ محرم با دیدن آن همه مصیبت و خستگی ترک تهجد نفرمود.
از حضرت امام سجاد علیه السلام روایت است که دیدم عمهام آن شب نشسته مشغول نماز است. در روایت دیگری فرمودند:
عمه ام با این همه مصیبت از کربلا تا شام نوافل را ترک نفرمود.
🔹 علو مقام ایشان نزد مقام امامت
روزی حضرت زینب علیهاالسلام حضرت اباعبدالله علیهالسلام وارد شدند در حالی که امام علیهالسلام مشغول تلاوت قرآن بودند. امام بادیدن خواهرشان تلاوت قرآن را ترک نموده و برای احترام خواهر تمام قد ایستادند .
🔹 نجات جان امام علیهالسلام توسط حضرت زینب کبری علیهاالسلام
ایشان در چند موضع از جان فرزند برادرشان حضرت امام سجاد علیهالسلام حفاظت نمودند:
١) بعد از حمله به خیام در روز عاشورا
٢) در هنگام عبور امام علیه السلام از قتلگاه
٣) در مجلس ابن زیاد، زمانی که او قصد قتل امام علیه السلام را نمود.
بزرگترین پیام زندگی مبارکه در عالم این است..
🔴 که تمام وقتش و زندگیش فدای امام زمانش شد
ما هم بگوییم و عمل کنیم تمام وقت ما بفدای تو ای امام وقت ما.....
@rkhanjani
🔴 شیخ حسین سامرایی كه از اتقیای اهل منبر در عراق بودند، نقل كردند:
🔵 در ایامی كه در سامرا مشرف بودم، در روز جمعه ای، طرف عصر به سرداب مقدس رفتم. دیدم غیر از من احدی نیست. حالی پیدا كردم و متوجه مقام حضرت صاحب الأمر علیه السلام شدم.
در آن حال صدایی از پشت سر شنیدم كه به فارسی فرمود:
🌕 به شیعیان و دوستان بگویید كه خدا را به حق عمه ام حضرت زینب علیهاالسلام قسم دهند، كه فرج مرا نزدیك گرداند.
#توصیه_های_امام_زمان
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انداخت خیالت
ز کُجایم بـه کُجاها 💔
#دهلوی
———🌻⃟————
@rkhanjani
داشتن اعتماد به نفس از زیبایی مهمتر است، اگر خودتان را دوست داشته باشید و از آن مهمتر مردم بفهمند که نسبت به تواناییهایتان آگاهید و روی آنها متمركزید ...
بدون زحمت دوست داشتنی خواهید شد!❤️
———🌻⃟————
@rkhanjani
امروز را چطور سپری میکنی
چه اثری در صفحه امروز از خودت برای جهانیان به تصویر می کشی
حتما میدانی که یه انحنا به گوشه ی لب هایت چه طرح لبخند دلبرانه ای می نشاند به صورتت و چه مهر ماندگاری می کارد در قلب همراهت
لطفا دریغش نکن
امروز را کنار عزیزانت بیشتر بمان ، بیشتر بخند ، بیشتر عشق بورز.
#امروز_را_زیباتر_طراحی_کن
———🌻⃟————
@rkhanjani
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌺
#شعر_جمعه
خرّم آن روز که بازآیی و سعدی گوید:
آمدی؟ وه که چه مشتاق و پریشان بودم
#امام زمان عج
😍🤲🤲
———🌻⃟————
@rkhanjani
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_ودوم
﷽
حورا:
-عطش؟؟؟
+آره
-بابا
+جونم
-خدا...ممکنه عاشق باشه؟!
+شک نکن
-از کجا مطمئنی یعنی چطوری بفهمیم که....
+یه سؤال ازت میپرسم دخترم
-بپرس بابایی
+به نظرت بزرگترین دارایی آدم چیه؟
حورا جوابهای مختلفی را از نظر خیال گذراند: پول، زیبایی، جوانی، عشق...
و دست آخر گفت:
-نمیدونم سؤال سختیه واسه هرکی یه چیزیه شاید
+برا همه یکیه
-مگه میشه واسه این همه آدم مختلف تو دنیا یه چیز مشترک از همه چی عزیزتر باشه؟
+جون
-جون؟!
+آره دخترم، جون و زندگی هرکس براش از همه چی مهمتره و حاضره موقعیت و پول و همه چیشو بده ولی زنده بمونه...خب حالا اگه یکی حاضر بشه جونشو بخاطر نجات کسایی که شاید هیچ وقت ندیده به خطر بندازه به نظرت چجور آدمیه؟
-خب...به گمونم همون کسیه که ما بهش میگیم قهرمان
+آفرین، و خدا عاشق این قهرماناست. همونا که رهبر گفت: "با این ستاره ها راه را میشود پیدا کرد."
-منتظورت کیان بابا؟
+شهدا، همونا که گل دخترم کتاب یکی از عزیزترینِ شونو تو اتاقش گذاشته
این را با لبخند تمام قدی رو به من گفت.
آن روز شوق عجیبی در ذهنم متولد شد. تا صبح در موردش فکر کردم.
چند روزی گذشت. فکر ایلیا از سرم نمی افتاد. دوری اش بیقرارم کرده بود. دیگر طاقتم طاق شده بود. اگر اصرارهای پدر و مادرم نبود از اتاقم بیرون نمی آمد و لب به آب و غذا نمیزدم. بی میل و حوصله رفتم دانشگاه. کلاسم شروع شده بود، از جلوی بر اعلانات باعجله میگذشتم که پوستر آبی رنگی توجهم را جلب کرد. برگشتم. ایستادم. خواندمش. همانحا درست در همان لحظه شروع شد.
دو سه روز با خودم کلنجار رفتم ولی دیگر تاب نیاوردم بلاخره یک روز صبح به پدر و مادرم گفتم:
«مامان، بابا میخوام یه چیزی بگم....من...میخوام با بچه های دانشگاهمون برم اردو... »
مادر لقمه ای در دستان ملینا گذاشت و پرسید: «کجا؟»
نگاهم را روی سفره چرخاندم و بعد از مکث کوتاهی گفتم: «اردوی...کمک رسانی همون... ج»
نگاه همه سمتم خشک شد. ولی مصممم ادامه دادم: «به مسئول اردو دانشجویی پیام دادم که.... »
پدر لیوان چایی را شیرین کرد و پرسید: «مسئول اردو کیه؟ چه جور اردویی؟»حورا توانم را در کلامم جمع کردم و همانطور که به ظرف عسل خیره شده بودم، گفتم:«بهش میگن اردو جهادی میرن کمک خانواده های روستایی... »
صدای قهقه ملینا بُهت پدر و مادر را شکست. اما چشم غره ی ام بلافاصله سکوت را به جمع برگرداند. تا روز بعد هیچکس درموردش چیزی نگفت. همه فکرمیکردند این هم یک فکر احساسی و ناپخته
است که به زودی از سرم می افتد. اما اینطور نبود. من در این تصمیم جدی بودم و می خواستم گمشده زندگی ام را پیدا کنم. می خواستم بخاطر انتخابم بجنگم از همه بیشتر با خودم! با گذشته ای که مرا غرق در تکرار روزمرگی و خواب آلودگی و کسالت و اضطرابی همیشگی کرده بود.
اما دقیقا تا روزی که ساکم را بستم کسی رفتنم را باور نمی کرد.
سوار اتوبوس که شدم وقتی از پشت شیشه پدر و مادرم را دیدم حتی صورت پف کرده ی ملینا که برایم شکلک درمی آورد، هنوز نرفته دلم برایشان تنگ شد. روی صندلی که نشستم چادری که بخاطر همسفر شدن با اینها سر کرده بودم، افتاد روی شانه ام. همانجا پشیمان شدم، خواستم برگرددم اما غرورم اجازه نداد.با خودم فکر کردم اینطور به همه ثابت میکنم در تصمیماتم چقدر ناپایدارم.ماشین هم زمان با صلواتی که در جمع سی نفره بلند شد، حرکت کرد. نمی دانستم اینکه کسی کنارم ننشسته خوب است یا بد؟ هرچه بود فرصتی برای فکر کردن و یافتن آرامش به من می بخشید.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @rkhanjani