#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_یکم
به روایت حانیه
.........................................
حرفای امیرعلی رو باور داشتم ولی من همین جوری هم به زور شال سرم میکردم دیگه چه برسه به این که بخوام ده دور دور خودم بپیچمش. هوف. ولی چاره ای نبود ، آدمی نبودم که حرف مردم برام مهم باشه. ولی ظاهرا تنها برداشتی که از ظاهر من میشد داشت این بود که از خدامه موردتوجه پسرای لات قرار بگیرم ؛ از طرفی دلم نمیخواست همش نگران تیکه های پسرا باشم. پس بلاخره بعد از کلی فکر کردن و درگیری ذهنی تصمیم گرفتم یه مانتوی بلندتر بپوشم و حداقل یکم شالمو بکشم جلوتر .
_ ماااماااان. مااااماااان.
مامان:جونم ؟
_ میای بریم خرید؟
مامان: باهم؟؟؟؟؟؟؟
از این لحن متعجبش خندم گرفت خب حق داشت؛ من کی با مامان رفته بودم خرید که این دفعه دومم باشه ؟ همیشه با بچه ها میرفتم.
_ اره . میخوام مانتو بخرم.
مامان: خب چرا با یاسمین اینا نمیری؟ چیزی شده؟
_ واه چی شده باشه؟ میخواستم مانتوی بلند بگیرم .نمیای با اونا برم.
مامان: تو ؟ مانتوی بلند؟
_ مامانی بیست سوالی میپرسی حالا؟
مامان:خیلی خب برو حاضر شو بریم.
وقتی با مامان بودم که کسی نمیتونست حرفی بزنه پس نیاز به پوشیده تر بودن نبود.
یه بلوز سفید آستین سه ربع با یه کت حریر نازک مشکی با یه ساپورت مشکی وشال و سفید. مثله همیشه پرفکت. مامان با دیدن من دوباره شروع کرد به سوال پرسیدن
مامان: حالا مانتوی بلند میخوای چیکار؟
_ میخوام بخورمش.
مامان : نوش جونت 😒. خب مثله ادم برای چی میخوای ؟
_واه مامان خوب میخوام هروقت تنها رفتم بیرون بپوشم که انقدر بهم گیر ندن. حالا بیا بریم. راستی ددی برده ماشینو؟
مامان: هوف. از دست تو. اره برده. زنگ زدم آژانس
_ فداااات شم مامی جونم .
.
.
.
.
نمیدونم امروز مردم تغییر کردن یا من حساس شدم. انگار قبلا اصلا این پسرای هیزو نمیدیم از در خونه که اومدیم بیرون تا الان 10.20 نفر یا چشمک زدن یا تیکه انداختن. هوف. خوبه مامان همرامه. فکر کنم باید تجدید نظر کنم و همیشه از این مانتو مسخره ها بپوشم.
مامان _ حانیه بگیر بریم دیگه. الان دو ساعته داری میگردی فقط یه روسری گرفتی.
_ عه به من چه هیچکدومشون خوشگل نیستن. عه عه عه مامان اونجا رو نگاه کن. اون مانتو مشکیه خوشگله . بیا.....
و بعد دست مامان رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم به سمت اون مغازه . مانتوهاش عالی بود. یه مانتوی سفید بود که قسمت سفیدش تا روی زانو بود و روش پارچه حریر مشکی که تا زیر زانو بود جلوه خاصی بهش داده بود به خصوص حویه کاری های پایین پارچه مشکیه. با روسری مشکی که گرفته بودم عالی میشد. بلاخره بعد از 2 ساعت گشتن موفق شدم.
.
.
.
مامان در خونه رو باز کرد و منم دنبالش وارد خونه شدم. کفشای امیرعلی پشت در نشونه حضورش تو خونه بود با ذوق و انرژی دوباره که گرفته بودم مثله جت از کنار مامان رد شدم و کفشام رو در اوردم و رفتم تو . امیر رو مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد.
_ سلااااام.
امیرعلی: علیک سلام. چی.....
حرف امیرعلی تموم نشده بود که دستشو کشیدم و بردمش تو اتاق.
امیرعلی: چته؟؟؟؟
_ چشاتو ببند. سرررریع
سریع کت حریر رو لباسم رو در اوردم و مانتو و روسری که گرفته بودم رو سرم کردم. نمیشد موهامو نریزم بیرون که یه دسته از موهای لختمو انداختم رو پیشانیم و رو به روی امیرعلی وایسادم .
_ خب . باز کن.
با دیدن من لبخند زد و حالت چهرش رنگ تحسین گرفت و بعد بلند شد رو به روم ایستاد و موهام رو هل داد زیر روسریم.
امیرعلی: اینجوری بهتره.
یه لبخند دندون نما تحویلش دادم و گفتم _ خب دیگه تشریف ببر بیرون میخوام استراحت کنم.
.........................................................
بیا دل را بده صیقل بدین سان
که بیعفت بدان بیشک به خواب است!
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🇮🇷 @rkhanjani
هشدارهای دوران نامزدی
✍#ازدواج_موفق
┏✾╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍✾┓
➣ @rkhanjani
┗✾╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍✾┛
سلام امام زمانم ❣
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...
آمدنت نزدیک است...
و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته!
سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند!
اللهم عجل لولیک الفرج
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تو دلت بدگویی نکن!
#انرژیمَنفےومُثبتـ💜✨
011.mp3
1.84M
✅ صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده
🌷 زن و مرد باید در اطاعت امر خدا یار همدیگر باشند...
💥 دکتر حمید #حبشی
@rkhanjani
وقت شکسته شدن وسیله ها ...
وقت رسیدن به مرز نا امیدی ...
وقت عبور از اسباب و علل مادی ...
فراموش نکن که خدایی هست ...
———🌻⃟————
@rkhanjani
معنای زندگی 😊👌
———🌻⃟————
@rkhanjani
Part20_جان شیعه اهل سنت.mp3
4.09M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(20)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🇮🇷 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_سی_و_یکم به روایت حانیه .........................................
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_دوم
به روایت امیرحسین
الان دقیقا یک ساعته که خیره شدم به سقف اتاق و فکر کنم فقط 20.30 بار آهنگ ارغوان رو گوش کردم. آره منم از بچگی با راهنمایی های پدرم خادم این تبار محترم بودم ولی الان چی؟ چرا بابا عشقی رو که خودش بهم یاد داده ، عشقی که خودش با بند بند وجودش به قلب تزریق کرده رو درک نمیکنه ؟ چرا درک نمیکنه که این عشق الان به پسرش بال و پر داده ؟
تنها راه آرامش صحبت با معبوده. نماز شفع میخوانم به سوی قبله عشق قربه الله.
.
.
.
واقعا سبک شدم. نماز شب همیشه برای من منبع آرامش بود.
تصمیم گرفتم کاری که حاج آقا گفت رو انجام بدم ، کاری که همیشه برام نتیجه مطلوب داشت ؛ همه چیز رو میسپرم به خدا و خودم هم در کنار توکل تلاش میکنم ولی بدون نگرانی و ناراحتی ؛ چون وقتی چیزی رو میسپری به خدا اگه بابتش نگران و ناراحت باشی یعنی به خدا اعتماد نداری. وقتی معبودم گفته از تو حرکت از من برکت جای هیچ شک و گمانی نبود ، باید به برکتش توکل میکردم.....
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
🌸یک کارت عروسی جالب دیدم پدری دخترش را عروس کرد و در کارت ارسالی خود اینچنین نوشت:
به نام خداوند ایران زمین
" ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻪ ﺟﻬﺎن ﺩﺭ ﻛﻒ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﺵ ﻛﻪ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ " .
💞ﺩﻭﺷﻴﺰﻩ ....ﻭ ﺁﻗﺎﻱ ..... ﺑﻪ ﻋﻘﺪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻧﺪ!
ﺑﻨﺎ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺟﺸﻦ ﺑﺎﺷﻜﻮﻫﻲ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﻴﻢ ﻭﻟﻲ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺑﻮﺩﺟﻪ ﺟﺸﻦ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﻨﻨﺪ , ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺟﺸﻨﻲ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ . ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﺍﻃﻼﻉ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ ... ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﺍﺭﺗﺎﻥ ﻣﺤﺮﻭﻣﻴﻢ ﻭﻟﻲ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻳﻢ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺧﺪﺍﭘﺴﻨﺪﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻛﻨﻴﺪ .
🌸انسانهای واقعی نه پول زیاد دارند نه جایگاه و مقام بالا...
ﺁﻧﻬﺎ ﻗﻠﺒﻲ ﺑﺰﺭﮒ و نگاهی مهربان دارند.
#سبک_زندگی_اسلامی
@rkhanjani
#تلنگرانه
|عَسَیأنتَكرَهُشَيئًاوَهُوَخَیرٌلَكُم...|
گاهی دعاهایمان و اصرار بر آن ،
خود گرھ اے بر زندگیمان مۍشود!
پس؛
دعا ڪن و "خیر" بخواھ،
اما نھ آن خیرے ڪھ تو فڪر میڪنی...! :)
#آیتاللهحقشناس
#ماه_رجب
#حال_دل
@rkhanjani
[ إِلَهِی بِعِلْمِکَ بِی ارْفَقْ بِی...]
با آگاهیات از حالِ من،
با من #مدارا کن...🤲🌾
#مناجات_التائبین
#نجوا
#ماه_رجب
#حال_دل
@rkhanjani