✅امام سجاد (علیه السلام) در رابطه با حق فرزند و برادر فرمودند:
✍حق فرزندت اين است كه بدانى او از توست و در اين دنيا خير و شرش منسوب به توست و تو در برابر ادب نيكوى او و راهنمايى او به سوى خداى عزوجل و يارى او بر اطاعت پروردگار مسول هستى، پس در مورد او همانند كسى كه مى داند بر احسان به فرزند ثواب خواهد برد و بر بدى نمودن به او كيفر خواهد ديد عمل كن .
و اما حق برادرت اين است كه بدانى او به منزله دست تو و مايه عزت و قدرت توست بنابراين از او به عنوان اسلحه و وسيله اى براى معصيت خداوند و همچنين (پشتيبان و) ساز و برگ براى ستم به خلق خدا استفاده مكن، در مقابل دشمنش او را تنها مگذار و از نصيحت نمودن و خير خواهى او كوتاهى مكن، و اينها در صورتى است كه او مطيع خداوند باشد و گرنه بايد خداوند در نزد تو ارجمندتر از او باشد و هيچ جنبش و قدرتى نيست مگر به كمك خداوند .
📚بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 15 .
📚تحف العقول ، ص 263
🌹میلاد باسعادت امام سجاد(ع)مبارک باد🌹
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ روز
✅ معجزه رساله حقوق امام سجاد علیه السلام در دانشگاه آکوادور آمریکا
❌ حقوق بشر ۱۴۰۰ ساله❌
✨✨✨✨✨✨✨✨
💐🌾🌹🌺🌸🌼🌻🌷
#میلاد_امام_سجاد ع
#امام_سجاد ع
#ماه_شعبان
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
یه هفته از اون اتفاق میگذشت و من جرأت نداشتم از خونه برم بیرون ، فقط فاطمه و بچه ها چندبار اومده بودن دیدنم و جالب بود برام که بین شقایق و یاسمین و نجمه تنها کسی که به نمازخوندن و حجاب من ایراد نمیگرفت شقایق بود.
عموهم که هرچی بهش زنگ میزدم بر نمیداشت و این بیشتر نگرانم میکرد.
.
.
.
مامان: حانیه جان. مامان. بیا تلفن
_ کیه؟
مامان: فاطمه
سریع دوییدم سمت تلفن.
_ سلام .
فاطمه: سلام خانوم. خوبی؟
_ مرسی عزیزم تو خوبی؟
فاطمه:فدات. باخوبیت. میگما خانوم گل. امروز کلاس میای؟
_ مگه چهارشنبس امروز؟
فاطمه:اره
_ وای نه فاطمه. میترسم.
فاطمه: از چی میترسی ؟ اون موقع تنها بودن خطرناک بود، وگرنه اگه از کوچه های خلوت نری و دیروقت هم نباشه که چیزی نمیشه. تازه من با بابام میایم دنبالت .
_ نه مزاحم نمیشم
فاطمه: ساعت چهارونیم حاضر باش .خدانگهدارت.
منتظر هیچ مخالفتی از جانب من نشد و زود تلفن رو قطع کرد. منم دیگه بیشتر تو خونه موندن رو جایز ندونستم و بیخیال این ترس مسخره شدم.
_ مامان. من بعدازظهر با فاطمه میرم کلاس.
مامان: باشه. راستی میخوام به امیرعلی بگم به دوستش زنگ بزنه دعوتشون کنه، که یه تشکریم کرده باشیم، بلاخره اگه اون نبود الان......
بدون اینکه حرفش رو تموم کنه،پشتش رو به من کرد و مشغول ادامه گردگیریش شد.
نمیدونم چرا ولی دوست داشتم دوباره اون پسره رو ببینم ولی از طرفی نمیتونستم غرورمو بشکنم و دوباره تشکر کنم.
_ حالا نمیشه بیخیال شیم.
مامان: خجالت بکش. خیر سرت جونتو نجات داده. از ادب و نزاکت به دوره.
_ اوو. حالا انگار منو از تو دهن اژدها دراورده.
مامان: کمتر از دهن اژدها نبوده ، اگه اون نرسیده بود معلوم نبود الان کجا بودی.
راست هم میگفت، اگه اون نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد.
مثل بچه های تخص شونمو بالا انداختم و گفتم_ هرجور دوست داری.
.
.
.
در رو که باز کردم، همزمان فاطمه اینا رسیدن .
شیشه رو کشید پایین.
فاطمه: سلام خانوم ترسو.
چپ چپ نگاهش کردم، اما جلوی باباش روم نشد چیزی بهش بگم.
سوار شدم و بدون کوچیک ترین توجه ای به فاطمه رو به باباش گفتم :سلام. خوبید؟ خاله جان خوبن؟
بابای فاطمه:سلام دخترم. ممنون شما خوبی؟ خاله هم خوبن سلام رسوندن.
_ ممنونم.
فاطمه: قدیمیا میگفتن که جواب سلام واجبه ظاهرا
_ علیک
فاطمه: خب؟ چه خبرا؟ خوش میگذره خوردن و خوابیدن؟
_ بزار برسیم کاملا خبرا رو برات شرح میدم
پرو خانوم.
.
.
.
با دیدن مسجد دوباره اون اتفاق برام تداعی شد. "ای خدا اخه من چرا همش باید ضایع بشم جلوی این پسره؟"
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
Part30_جان شیعه اهل سنت.mp3
12.44M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(30)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸@rkhanjani
💖 تقدیم به همسران فداکار جانبازان💖
🔸میخندد ...
از آن خندههایی که همیشه نشاط میبخشد و امید ،
از آن خنده هایی که به جان مینشیند و حک میشود در قلب ها ...
او همیشه میخندد .
پای صحبت هایش که مینشینم غرق میشوم در آرامش ...
آرامشی که از اعماق وجودش سرچشمه میگیرد .
میگوید خدا او را جور دیگری دوست دارد ،
هدیه ای خاص به او داده ، او را برای ماموریتی بزرگ انتخاب کرده و همسفری ناب برایش در نظر گرفته ،
❤️میگوید حکایت ثانیه هایش ، حکایت دلدادگیست
دلدادگی به قهرمانی که خوش نوشت مشق عشق ، ایثار و ایمان را ؛مردی که روزی رفت تا ما بمانیم ، تا عزت ، ایمان و آزادی مان را اجنبی ها به تاراج نبرند
میگوید افتخار میکند به وجود همسرش ؛
به خدمت به همسر ِ جانبازش و شوق این خدمت ، وجودش را مملو از عشق ساخته ...
شوق و عشقی فقط به نیت رضایِ خدا ...
#اعیاد_شعبانیه
#زنان_ایثارگر
🌸 @rkhanjani
اِلـهي اِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنيرٌ
خدايا،آن كه به تو راه جويد راهش روشن است.
#مناجاتشعبانیه
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم لطیفه بشنوید .😂😂
@rkhanjani
💠رفع بیانگیزه شدن:
🔰ایجاد امید و زندهدلی:
♦️هرگاه ترس انسان نسبت به گذشته یا تاریكی درباره حال و آینده در وجود انسان غالب شود، روح و روان انسان زمینگیر، و اعضا و اندام ما نسبت به اَعمال امیدبخش، سخت و سنگین میشود.
‼️دمیدن روح امید و امیدواری نسبت به رحمت و رضوان الهی، غبارهای تیره و تار ناامیدی را از دل و دیدگان انسان كنار میزند.
#انگیزه
#راهکار
@rkhanjani به
✅برخی کارها که به شما کمک میکند تا به اطرافیان خود امیدواری دهید:
1️⃣ پذیرش و باور
📌زمانی که فردی را بدون هیچ دلیلی دوست داشته باشید میتوانید به او امید دهید.
📌زمانی که فردی را به خاطر چیزی که هست و رفتارهایی که دارد تایید میکنید، به او انگیزه و امید بیشتری برای زندگی کردن میدهید.
‼️زمانی که به فردی میگویید:
🔅«من به کاری که انجام میدهی افتخار میکنم».
🔅«تو دنیا را جای بهتری برای زندگی میکنی»
او امید بیشتری برای تلاش کردن خواهد داشت.
#امیدبخشی
#راهکارها
@rkhanjani
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
السلام علیک یا صاحب الزمان🌸
اسعد الله ایامکم یا بقیه الله 🎊🎊🎊
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#نذر_گل_نرجس_صلوات
@rkhanjani
✅ اشتغال به دنياى مذموم؛ بى نصيبى از معنويت و نعمت آخرت
🌸 «وَ انْزَعْ مِنْ قَلْبِى حُبَّ دُنْياً دَنيَّةً يَقْطَعُنِى عَمّا عِنْدَكَ»
🌸حضرت سجّاد- عليه السّلام- به خداوند عرض مى كند: دنيايى كه مرا از توجه به تو باز مى دارد را از قلبم جدا كن.
🌸 ...محبّت بى مورد به دنياست كه اشتغال به آن سبب مى شود شخص از معنويت و عمل براى آخرت باز ماند و از نعمت هاى معنوى و اخروى الهى در دو جهان بهره مند نگردد.
📚برگرفته از شرح معارف ادعیه، تالیف حضرت آیة الله سعادت پرور (ره)🌱
#سبک_زندگی
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات شعبانیه
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ثواب بی نظیر خدمت به همسر در خانه
#سبک_زندگی_اسلامی
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_نهم
به روایت حانیه..... .
مامان:حانیه بیا این میوه هارو بزار رو میز. الان میان دیگه.
داشتم از استرس میمردم ، وای اصلا نمیدونستم چرا. وای خدا.
مامان به فاطمه هم گفته بود بیاد که هم کمک کنه هم پیش آقاشون باشه.
یعنی چقدر جالب و شیرین بود عشق این دوتا .
میوه هارو از مامان گرفتم گذاشتم رو میز و بعد هم رفتم از پشت پنجره خیره شدم به حیاط. با نشستن دستی روی شونم. جیغ کشیدم و برگشتم عقب.
فاطمه: چته دیونه؟ عه
_ عه خب ترسیدم.
فاطمه: چرا انقدر بی قراری؟ خبریه؟
_ چه خبری؟
فاطمه: چمدونم والا. گفتم شاید خبر لیلی و مجنونی چیزی باشه.
_ مسخره
فاطمه: نه جدا.
واقعا احتیاج داشتم با یکی حرف بزنم. دسته فاطمه رو گرفتم و کشیدمش تو اتاق.
_ خب. قول بده به کسی نگی.
فاطمه: همین الان میرم میگم.
_ عه توام.
کل ماجرا رو براش تعریف کردم. از دربند گرفته تا ماجرای مسجد و اون شب رو که خودش میدونست.
فاطمه: خب؟
_ خب به جمالت بالام جان.
فاطمه: این چیش بده؟
_ بابا من روم نمیشه دیگه به این بگم سلام.
با صدای زنگ در که خبر از اومدنشون داد استرس منم بیشتر شد . عادت نداشتم تو مهمونیا چادر سرم کنم. یه تونیک آبی تا زیر زانو با شال و شلوار مشکی.
با فاطمه رفتیم دم در کنار مامان و بابا و امیرعلی برای استقبال.
بعد از سلام و علیک و آشنایی خانواده ها که با اب شدن من همراه بود، با مامان رفتیم تو آشپزخونه برای پذیرایی.
مامان: بیا این چایی ها رو ببر.
_ نه.
مامان: چی نه؟
_ من نمیبرم.
مامان : حرف نزن بدو.
بعدم سریع سینی چای رو داد به من و خودش از آشپزخونه رفت بیرون
امیر علی هم طبق معمول شد فرشته نجات منو اومد سینی چای رو از من گرفت و رفت. منم شالمو مرتب کردم و رفتم بیرون.
همه مشغول بودن و خیلی زود باهم صمیمی شده بودن. مامان با خانوم حسینی (مامان امیرحسین ) بابا هم با اقای حسینی. فاطمه و پرنیان هم با هم. پرنیان دخترخوبی بود ولی من ازش خجالت میکشیدم چون فکر میکردم الان اونم همه چیزو میدونه. امیرعلی چایی هارو تعارف کرد و رفت نشست پیش امیرحسین.
فاطمه و پرنیان داشتن حرف میزدن اما اصلا متوجه صحبتاشون نمیشدم. چون اصلا تو حال و هوای اونجا نبودم همش نگران بودم دوباره یه سوتی بدم و ابروم بره. چندبار هم منو به بحثشون دعوت کردن اما هربار تشکر کردم و گفتم نظر خاصی ندارم و ترجیح میدم شنونده باشم.......
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani