#حکمت_شعر_داستان
🌹🍀حکمت 28 نهج البلاغه:
#زهد_واقعی
قَالَ (علیه السلام): «أَفْضَلُ الزُّهْدِ، إِخْفَاءُ الزُّهْد، برترین نوع پارسایى مخفى داشتن پارسایى است»
💦💧 #شعر_موضوعی:
سعدى:
زهد پيدا كفر پنهان بود اندر روزگار
پرده از سر بر گرفتيم آن همه تزوير را
شيخ بهائى:
اى زاهد خودنماى سجاده بدوش
ديگر پى نام و ننگ، بيهوده مكوش
💦💧 #داستان_موضوعی:
نام حسن بصرى ، در تاريخ اسلام ، زياد برده مى شود، پدر او بنام يسار از اهالى قريه ميسار (نزديك بصره ) بود.
حسن بصرى 89 سال عمر كرد، و يكى از زاهدان هشتگانه معروف مى باشد، وى زمان على (ع ) تا زمان امام باقر (ع ) را درك كرده است .
وى از ديدگاه تشيع ، فردى منحرف ، و زاهد نمائى كج انديش و دربارى بود، بسيارى از منحرفين ، او را احترام مى كردند و روشنفكر وارسته مى دانستند، به هر حال در اينجا به يك داستان از اين فرد زاهدنما توجه كنيد:
پس از جنگ جمل و پيروزى سپاه على (ع ) برسپاه طلحه و زبير، على (ع ) در محلى عبور مى كرد، ديد حسن بصرى در آنجا وضو مى گيرد، فرمود: ((اى حسن ، درست وضو بگير)).
حسن در پاسخ گفت : ((اى امير مؤمنان تو ديروز (در جنگ جمل ) مسلمانانى را كشتى كه گواهى به يكتاى خدا و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى دادند و نماز مى خواندند و وضوى درست مى گرفتند.
على (ع ) فرمود: ((آنچه ديدى واقع شد، اما چرا ما را برضد دشمن ، يارى نكردى ؟)).
حسن گفت : ((در روز اول جنگ ، غسل كردم و خودم را معطر نمودم و اسلحه ام را برداشتم ، ولى در شك بودم كه آيا اين جنگ صحيح است ؟!
وقتى به محل ((خريبه )) (بر وزن كريمه ) رسيدم شنيدم ندا دهنده اى گفت : اى حسن برگرد، زيرا قاتل و مقتول هر دو در آتشند، از ترس آتش جهنم ، به خانه برگشتم و در جنگ شركت نكردم )).
در روز دوم نيز براى جنگ حركت كردم و همين جريان پيش آمد.
امام على (ع ) فرمود: ((راست گفتى ، آيا مى دانى آن ندا دهنده چه كسى بود؟)).
حسن گفت : ((نه نمى دانم )).
امام فرمود: او برادرت ابليس بود، و تو را تصديق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن ، در آتش هستند.
حسن گفت : ((اكنون فهميدم كه قوم (دشمن ) به هلاكت رسيدند)).
آرى در هر زمانى از اين گونه افراد پيدا مى شوند كه به زهد و وارستگى شهرت دارند، اما از فرمان امام برحق خود سرپيچى مى كنند، و حتى اعتراض مى كنند، و وقتى پاى جهاد به ميان مى آيد، از خونريزى و مسلمان كشى سخن به ميان مى آورند.
در نقل ديگر آمده : همين حسن بصرى در وضو گرفتن ، وسوسه داشت و آب زياد مى ريخت ، على (ع ) او را ديد و فرمود: ((اى حسن ، آب زياد مى ريزى !)).
او در پاسخ گفت : ((آن خونهائى كه امير مؤمنان مى ريزد، زيادتر است )).
على (ص ) فرمود: از كار من ناراحت شده اى ؟
او گفت : آرى .
فرمود: ((هميشه چنين باشى )).
پس از اين نفرين على (ص )، حسن بصرى هميشه تا آخر عمر، غمگين و عبوس بود تا جان سپرد.
منبع: داستان دوستان
استاد محمد مهدی اشتهاردی