روایت از مادر شهید:👇
🌟 وقتي از دوستانم پرسيدم, گفتند: معلم از بچه ها امتحان سختي گرفت.همه کلاس تجديد شدند. اما فقط به يکي از بچه ها که به اصطلاح آقازاده بود و پدرش آدم مهمي بودنمره قبولي داد😕 شاهرخ به اين عمل معلم اعتراض کرد. معلم هم جلوي همه، زد تو گوش پسر شما😣شاهرخ هم درسي به آن معلم داد که ديگه از اين کارها نکنه!
💥 ازاون موقعه به بعد رفتم پیگیر ورزش شدم💪پس از چند سال و در مسابقات کشتی فرنگی قهرمان جوانان تهران در دسته صدکیلو شدم😊و در سال ۱۳۵۰ در دسته فوق سنگین جوانان کشور قهرمان شدم. من به خاطر قدرت جسماني كه داشتم اهل واجبات نبودم از لوتی مرام بودم... فشار مالي باعث شد محافظ يكي از كابارها بشم. من با خاندان شاه و زور گویی و...خیل مشکل داشتم😡 ولی ارادت زیادی به امام خمینی داشتم. قبل از انقلاب رو سینه ام خالکوبی کردم و روی آن نوشتم 💗خمینی فدایت شوم...
@roghaiiehkhoor
☀️نحوه شهادت هفت تن از اعضای خانواده حجه الاسلام مرحوم #سیدمحمدعلی_بهشتی
👇
☀️در زمان جنگ پدرم برای فراهم کردن شرایط سکونت راهی قم شده بود. در این مدت مادرم وسایل خانه را بسته بندی میکرد. به جهت اینکه من تازه ازدواج کرده بودم و همچنین در آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شده بودم، بنابراین تصمیم گرفتم در اسلام آباد بمانم. مادرم در آن زمان 39 ساله بود و در تمام شرایط سخت و دشوار پدرم را همراهی میکرد. با وجود اینکه پزشکان به مادرم توصیه کرده بودند در یک منطقه آب و هوای خشک زندگی کند تا رماتیسمش بهبود یابد، مادرم میگفت هر چه امام راحل و پدرت بگویند من قبول دارم. اگر امام (ره) به پدرت ابلاغ کند که در اسلام آباد بماند، من نیز میپذیرم. در آن دوران پدرم کمکهای خیرین را جمع آوری کرده و بین خانوادههای نیازمند اسلام آباد تقسیم میکرد. به جهت اینکه به ایام مهر ماه نزدیک میشدیم، 30 شهریور ماه با پدرم تماس گرفتم و کسب اجازه کردم تا کمکها را میان خیرین تقسیم کنم. با موافقت پدرم روز بعد به همراه خادم مسجد شروع به بستهبندی کمکهای مردمی کردم. بسته بندی کالا تا پیش از ظهر به اتمام نرسید. آن روز منزل خانواده همسرم دعوت بودم. پیش از حرکت به منزل آنها به خانه مادرم رفتم. آنها منتظر آمدن مادربزرگم از بروجرد بودند.
☀️پیش از وقوع آن حادثه، سه مرتبه خبری مبنی بر این حادثه بر سر زبانها آمد ولی هیچ یک از ما متوجه نشدیم. ابتدا استخاره پدرم بود که در آن شهادت آمده بود. دوم سخن مادرم و سوم بصیرت برادرم در خصوص شهادت. سه عاملی بود که میخواست به ما بفهماند که حادثهای رخ خواهد داد.
دقایقی بعد از خوردن ناهار به دفتر برگشتم. رادیو در دفتر مسجد روشن بود. پیامی مبنی بر تجاوزات عراق و پاسخ قطعی ما در خصوص بمبارانهای عراق اعلام شد. یکی از اهالی محل در همین حین وارد مسجد شد و از من خواست تا از طریق بلندگو به مردم اعلام کنم که عراق حمله کرده است و آماده باشند. از انجام این عمل سر باز زدم و گفتم که این امر باعث رعب و وحشت میان مردم میشود. آن فرد با شنیدن پاسخ من از مسجد خارج شد.
☀️دقایقی بعد با شنیدن صدای هواپیما از دفتر مسجد خارج شدم. هواپیماها به قدری به زمین نزدیک شده بودند که برگهای درخت توت بر روی زمین ریخت و شیشهها شکست. در آن لحظه گمان کردم که هواپیماهای ایرانی هستند که به سمت عراق میروند اما وقتی که چترهایی از هواپیما به سمت زمین پرتاب شد، یقین یافتم که این هواپیماهای عراقی است. در همین حین موج یک انفجار من را پرتاب کرد. از زمین که بلند شدم، صورتم پر از خون بود. صورتم را داخل حوض آب کردم. آب رنگ خون گرفت. میخواستم به خانه پدرم که به فاصله 10 متری از مسجد بود برای پانسمان بروم که ناگهان دیدم خانه پدرم فرو ریخته است. به سمت آنجا دویدم. خواهرم با آوار به پایین میآمد که دست او را گرفتم و به بیرون کشیدم. وسط خیابان هر کسی که در حال عبور بود، ترکش خورده بود. یک نفر دست و سرش قطع شده و در حال سوختن تکان میخورد. همچون تنه درخت، سوخته و سیاه شده بود.
هفت نفر از اعضای خانوادهام اعم از مادرم، داماد، نوه، سه برادر و مادرم بزرگم در زیر آوار مانده بودند. از یک تیرآهن گرفتم و خودم را به بالای ساختمان کشیدم. آجرچینهای اتاق باقی مانده بود. پایم را که روی اولین آجر گذاشتم، ساختمان فرو ریخت و من حدود فاصله ۹ متر به زمین سقوط کردم. بر اثر پرتاب، از حال رفتم. وقتی چشم باز کردم، روی میز در داروخانه بودم. فکرم را که متمرکز کردم، متوجه شدم چه حادثهای رخ داده است.
☀️بعدها برایم روایت کردند که بعد از سقوطم از ساختمان، من را همراه با شهدا به بیمارستان منتقل کردند. مسئول داروخانه بیمارستان که یکی از دوستان مسجدیام بود، متوجه میشود که من نفس دارم. من را به داروخانه برد و سرم میزند. سرم را از دستم باز کردم و به سمت خانهمان رفتم. با لودر آوارها را برداشتیم و پیکرها را پیدا کردیم. مادرم را در حالی پیدا کردیم که سه برادرم را در آغوش گرفته و تیرآهن از پهلوی سمت راستش وارد شده و از سمت دیگر خارج شده بود. اهالی محل شب حادثه طی تماس تلفنی با دفتر آیت الله گلپایگانی میگویند که نارنجکی به منزل ما پرتاب شده است. پدرم آن زمان در قم مسئول مسجد امام المهدی (عج) شده بود. وی زمانی به منزل رسید که ما پیکرها را از ساختمان خارج کرده بودیم. پدرم در آن لحظه با دیدن منزل و پیکر هفت تن از اعضای خانوادهاش رو به قبله ایستاد و گفت: 👈
«هو المالک و نحن المملوک».
☀️پیکرها را برای تشییع و خاکسپاری به بروجرد منتقل کردیم. در این حادثه بیشترین ضربه را خواهرم خورد زیرا علاوه بر اعضای خانوادهاش، فرزند و همسرش نیز شهید شدند.
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
راوی:پسر خانواده
#سیدمحمدرضابهشتی
#سالگردشهادت
@roghaiiehkhoor
:
شهرک دارخوئین یادش بخیر
مگر می شود حرف از دفاع مقدس و شروع جنگ به میان آورد و نامی ازشهرك دارخوئین وحماسه خط شیر و نقطه دفع تجاوز و آغاز" عملیات فرماندهی كل قوا " نبرد؟ در جاده اهواز 45 كیلومتر مانده به آبادان ،یك شهرك مسكونی می بینی كه متعلق به سازمان انرژی اتمی بود كه به شهرك دارخویین شهرت یافت.این شهرك روزگارآغازین جنگ خط مقدم حماسه بود ، اما پس از عقب راندن عراقی ها و به بركت خون های جاری شده بر زمین ، شهرك به مكانی مقدس برای رزمندگان اعزامی از اصفهان تبدیل شد. دارخوئین چه شبهایی كه شاهد سوز و دعا و مناجات اکثر شهیدان شهرمان بود و هنوزم که هنوز ه می توانی گوش بسپاری به طنین دلنواز عاشوراهایی كه شبهای محرم شهید مجتبی کلانتری برای رزمندگان می خواند، شهرك دارخوئین به یاد دارد صدای مناجات صبحگاهی فرزندان با صفای خمینی کبیر را در مسجد14معصوم (ع) را كه نماز شب را با زیارت عاشورا پیوند زده بودند و پس از نماز با دعای عهد با امام زمان خویش میثاق می بستند و به سوی جبهه ها می شتافتند. شهرك دارخوئین نه تنها قدمگاه هزاران شهید ، بلكه قدمگاه بسیاری گم كرده راهها است كه با چراغ هدایت قدم به خاك مصفای شهرك نهادند و از آنجا خود مشعل فروزان هدایت نسل های آینده شدند. دارخوئین تنها خط آغاز دفاع مقدس ، ایستگاه و استراحتگاه رزمندگان قبل و بعد از هر عملیات نیست، بلكه زخم خورده هواپیماهای ارتش بعثی و قتلگاه پاكان این امت نیز هست. ساختمان های ویران شده بهترین گواه بر آبیاری این شهرك به خون عزیزان است. شهرك دارخوئین یكی از دردناك ترین صحنه های جنگ را به خود دیده است. دارخویین به یاد می آورد ،
Voice 002.m4a
372.6K
سلام صبح بخیر🧕👨⚖🧕👨⚖...کانون گرم خانواده باتعدادفرزندبیشترگرم وشادوپرازمهرومحبت لبریزست.🌹فرزنداوری برکت به خانه وزندگی می دهد..📻.پیام رادیویی احمدنقوی
@roghaiiehkhoor
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرف مردم مثل ویروس میمونه
ویروس اگه بیوفته رو زمین بعد چند ساعت...
(ادامه در ویدیو)
#صدای_دل
راه خدا⇩⇩⇩
@roghaiiehkhoor
📌 برخی از شهدای گروه جوله اول قاتل بسیجی ها بودند
🔷️ یکی از کارهای خوبی که در زمان حضور و درگیری یا ضدانقلاب، سپاه در کردستان انجام داد این بود که یک گشت بومی به نام گروه «جوله» ( یعنی گشت ) درست کرده بود که از پیشمرگان کرد و تعدادی کومله و دموکراتهای تسلیمی تشکیل شده بود.
◇ غیر از پیشمرگان که بخاطر اعتقاد خود عضو سپاه بودند تعدادی از اعضای گروهک ها که سالها در کوهها آواره و دربدر زندگی میکردند، دائم در حال درگیری بودند و خسته میشدند بعد تصمیم میگرفتند تسلیم شوند و اسلحه را بر زمین کنار گذارند و امان نامه دریافت کنند. بعضی از اینها به گروه «جوله» یا همان گروه گشت میپیوستند.
🔻 گروه جوله قوی ترین، زرنگ ترین تیزبین ترین و سریعترین چریکها بودند.
◇ بعضی از افراد این گروه اول از کومله ها و نیروهای روبرو بودند و در درگیری ها بسیاری از پاسدارها و بسیجی ها را سر بریده و شهید میکردند که همین افراد جذب اخلاق و رفتار شهدای کردستان و سرداران شهید بروجردی ، کاوه شدند و توبه کردند .
◇ توابین گروه جوله جان برکفان دفاع از کردستان شدند، از شیعیان کرد گرفته تا دلاوران اهل تسنن، همگی وارد میدان دفاع شدند و توابین کومله تعداد زیادی هم شهید دادند.
◇ جالبت که بدانیم کردستان قهرمان در کنار شهدای جوله ، ۵ هزار و ۴۰۰ شهید برای دفاع از کیان ایران اسلامی تقدیم انقلاب کرد.
#شهدای_کردستان
@roghaiiehkhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: جهاد تبیین را جدی بگیرید
🔹بارها گفتم، بازهم میگویم. در راس نقشههای دشمن تبلیغ است و علاج آن تبیین حقیقت است.
@roghaiiehkhoor