eitaa logo
مسجد حضرت رقیه «س»
260 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
147 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
: معروف است که مادر اباالفضل یعنی امّ‌البنین -مادرِ پسران؛ چهار برادرند، اباالفضل است و سه برادر کوچک‌تر از خودش- بعد از آنکه چهار پسر را یکجا از دست داد -قربان شهامت این زن! قربان بزرگواری این زن- خیال میکنید بنا کرد شیون و ناله کردن، بنا کرد دشمن را بر خود جری کردن، ابدا! گریه میکرد امّا گریه‌‌ی او خون از در و دیوار میباراند. دست بچّه‌ی کوچک اباالفضل را که عبیدالله‌‌‌بن ‌العبّاس است میگرفت و می‌آورد در قبرستان بقیع -حالا قبرستان بقیع کجا، کربلا کجا؛ بچّه‌هایش در کربلا افتادند و دفن شدند، امّا او دنبال یک شعار تبلیغاتی است، کاری ندارد که کجا افتادند- چهار صورت قبر درست میکرد، می‌نشست بالای سر اینها، بعد بنا میکرد حرف زدن؛ ببینید شعرهایی که میخواند چه بود: میگفت ای کسی که دیدی عبّاس مرا، اباالفضل مرا که در روز عاشورا در مقابل لشکریان دشمن و انبوه دشمنان شمشیر در دست داشت و حمله میکرد، یک خبری من شنیده‌ام، نمیدانم که آیا این خبر راست است یا نه -مادر دارد میگوید- نمیدانم این خبر درست است یا درست نیست؛ من شنیدم که در روز عاشورا بر سر فرزندم اباالفضل عمودی از آهن نواختند. تعجّب میکنم از شجاعت فرزندم که چطور ممکن است او اجازه بدهد به دشمنش که عمودی از آهن را بر سر او بزنند! پس احتمال دیگری میدهم: لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منک احد؛ پسرم! یقیناً اگر شمشیر در دست داشتی، کسی جرئت نمیکرد به تو نزدیک بشود؛ پس این که بر سرت عمود آهن زده‌اند، معلوم است قبلاً دستهای تو را قطع کرده‌اند. لا حول ‌و لا‌ قوّة ‌الّا بالله‌‌ ‌ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianeroh
(عج) 💐♥️شهید آیت الله مدنی، امام جمعه تبریز👈 در نطقی در جمع خبرگان ملّت در سال های اول انقلاب با اشاره به ماجرای یوسف و زلیخا در قرآن حکیم به آن قسمت داستان اشاره کرد که وقتی زلیخا از عیب گیری زنان مصر با خبر شد آنان را به ضیافتی دعوت کرد و به دست آنان کارد و ترنجی داد و در میان مهمانی به یوسف دستور داد که وارد ضیافت شود... آمدن یوسف همان و بریده شدن دست زنانی که ملامت گر زلیخا بودند همان!...سپس آیت الله مدنی با گریه دردناک پشت تریبون ادامه دادند: "آقایان! نکند در محشر و قیامت، محمدرضا (پهلوی) جلوی ما را بگیرد و بگوید دیدید شما هم وقتی به دست تان ترنج دادند دست تان را بریدید و مثل من کاخ نشین و طاغوتی شدید!... 🌹تشرف آیت الله مدنی محضر حضرت صاحب الزمان (عج) 💥مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی که از علمای تهران بودند، نقل کردند: شبی در نجف بعد از اتمام نماز جماعت پشت سر آیت‌الله شهید مدنی و خلوت شدن مسجد، ناگهان دیدم آقای مدنی شروع به گریستن کرد. چون به من اظهار لطف داشتند به خودم جرأت دادم و علت گریه ناگهانی ایشان را پرسیدم. ایشان 👈 فرمودند: بعد از نماز یکی گفت: امام زمان (عجل) را دیده است که به او فرموده‌اند: "ببین این شیعیان بعد از نماز بلافاصله به سراغ کارهای خود رفتند و هیچ کدام برای فرج من دعا نکردند". من هم تا این را شنیدم متأثر شدم و گریستم. آیت‌الله مجتهدی فرمودند: بعدها متوجه شدم امام زمان (عج) این گلایه را به خود ایشان (شهید مدنی) گفته بودند... منبع: (کتاب: چهل روایت از دلدادگی شهدا به حضرت امام حسین و شهدای کربلا؛ ص ۷۵) .... 🌷بچه‌ها را جمع کردند توی میدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آیت الله موسوی اردبیلی برایمان سخنرانی کنند. لابلای صحبت‌هایشان گفتند: امام فرمودند: من به پاسدارها خیلی علاقه دارم، چرا که پاسدارها سربازان امام زمان (عجل الله) هستند. کنار محمود ایستاده بودم و سخنرانی را گوش می‌دادم. وقتی آیت الله اردبیلی این حرف را گفتند، یک‌دفعه دیدم محمود رنگش عوض شد؛ بی‌حال و ناراحت یک‌جا نشست مثل کسی که درد شدیدی داشته باشد. زیر لب می‌گفت: "لا اله الا الله" تا آخر سخنرانی همین اوضاع و احوال را داشت. تا آن موقع این‌جوری ندیده بودمش. از آن روز به بعد هر وقت کلاس می‌رفت، اول از همه کلام امام را می‌گفت، بعد درسش را شروع می‌کرد. می‌گفت: اگر شما کاری کنید که خلاف اسلام باشد، دیگه پاسدار نیستید، ما باید اون چیزی باشیم که امام می‌خواد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمود کاوه 🌷 .... 🌷بارها دست عنایت امام زمان (عجل الله) را در زندگی‌مان شاهد بودم؛ آقا حجت با قرض یک میلیون تومانی مادرم یک پژو خرید تا در رفت‌و‌آمد از قم به قزوین دچار مشکل نشویم (ایشان مقید بود هر پنجشنبه به هیئت قزوین بیاید)، آمپر بنزین این ماشین بسیار دقیق بود و اگر اتمام بنزین را نشان می‌داد، می‌دانستیم دیگر حرکت نخواهد کرد؛ یک بار برای رفتن به قزوین حتی به اندازه بنزین زدن پول نداشتیم و با همان مقدار کم بنزین راه افتادیم، نزدیک قزوین آمپر اتمام بنزین را نشان داد و آقا حجت گفت: یا امام زمان (عجل الله) من نه بنزین دارم نه پول، خودتون عنایت کنید و جالب آن‌که ما با همان وضعیت تا خیابان نزدیک منزل پدرم رفتیم و آن‌جا بود که ماشین خاموش شد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حـرم حجت اسدی راوی:همسر گرامی شهید @roghaiiehkhoor 🌹