یک سری مسائل بی تعارف حالمان را به گوه کشیده است مانند فکر کردن به تو تا مرز پاره شدن .
هیچوقت بهم نگفت دوست دارم
ولی همیشه همون پیراهنی رو میپوشید
که من براش خریده بودم
با اینکه اصلا بهش نمیومد
و این یعنی دوست داشتن حقیقی .
من بلد نبودم بگم دوستت دارم ، ولی پیش خودت نگفتی مگه من سیو مسیجشم که این همه آهنگ میفرسته؟
وقتی میگید نگران نباش مثل آب خوردن فراموشش میکنی یاد خوردن اب دریا میوفتم ، همونقدر سخت ، همونقدر محال و غیرممکن .
هدایت شده از - معانقه -
دیگه لانگ دیستنس شده جزئی از زندگیم، هر کسی و هر چیزی رو میخوام ازم دوره
ميدونی من هيچوقت نتونستم تو چشمات زل بزنم و بگم دوست دارم ولی باور كن اگه خودتم اون چشمای لعنتيتو ميديدی زبونت قفل میشد .