eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ✨ 🔸فصل يازدهم🔸 قسمت و بعد لبخند تاسف آميزي زد: فاطمه-اين طوري آدم به مادرش هم به چشم مجرمي نگاه مي‌كنه كه اجازه داده يه مرد بهش مسلط بشه! به همين علت; فمينيسم هم اگرچه شعار مبارزه با تحقير زن و زن ستيزي رو مي‌ده, ولي خودش هم زن رو تحقير مي‌كنه. چون كه به احساس مادري و همسري كه از راه‌هاي كمال زنانه ست حمله مي‌كنه. يعني اگر دشمن قديمي هويت زن‌ها مسائل جنسي بود, امروز به خاطر در نظر نگرفتن شرايط جنسيت زنانه توسط فمنيسم, اين انديشه شده دشمن هويت زن! اگر قبلا مردها زن‌ها رو بي ارزش مي‌كردن حالا خود زن‌ها اين كار رو مي‌كنن. مي‌خوام بگم از اون جا كه انسانيت رو نمي شه صرفا بر اساس جنسيت درك كرد, حتي روشنفكرانه ترين نظريه‌هاي فمنيستي هم نمي تونه درك متعادلي از انسان داشته باشه. اگر به فمينيست‌ها اجازه داده بشه كه خيالات خام خودشون رو تبليغ و ترويج كنن, نتايج اوليه فمنيسم بسيار خطرناك و نتيج نهايي اش فاجعه آميز خواهد بود پيش بيني فاطمه درمورد اين آينده خطرناك، باعث شد كه جلسه ساكت شود. كسي حرفي نمي زد. شايد همه فكرمي كردند كه چه خواهد شد؟ راحله ظاهرش آرام بود، ولي نگاهش ناراضي به نظر مي‌رسيد. معلوم نبود او به چه چيزي فكر مي‌كند! فهيمه همان طور كه با بند عينكش بازي مي‌كرد، بعضي وقتها از زيرچشم به راحله نيز نگاه مي‌كرد. به نظر نگران مي‌رسيد. شايد نگران راحله بود! عاطفه و سميه هيجا ن زده به نظر مي رسيدند. فاطمه اما آرام و خونسرد بود. به ثريا نگاه مي‌كرد كه صفحات آخر كتاب را ورق مي‌زد. نمي دانم چه طوري به اين زودي رسيده بود به آخر كتاب! شايد هم مثل من كتاب مي‌خواند. 💭جاي پدر خالي كه حرص بخورد: _آخه اين چه وضع كتاب خوندنه دختر؟! كتاب رو كامل مي‌خونن! حتي سفيدي‌هاي حاشيه اش رو هم بايد بخوني! نه اين كه ده صفحه از اولش، ده صفحه از وسطش، و ده صفحه هم از آخرش بخوني! صداي فرياد هيجان زده ثريا همه چيز را به هم ريخت! سكوت جلسه، رشته فكر و نگراني‌هاي بچه‌ها را! خاطرات پدر را، نگاه آرام وخونسرد فاطمه را! ثریا- لعنت به همه تون! همه صورت‌ها و نگاه‌ها برگشت به سمت ثريا. كمي لحنش آرامتر شد. فقط كمي! ثریا- پس كه اين طور! شما هم ...بله! به سرعت سرش را بلند كرد. هيجان زده بود! خواست چيزي بگويد كه نگاه بچه‌ها را ديد و چهره‌هاي متعجب وحيرت زده را! دهانش باز ماند. يادش رفت چه مي‌خواست بگويد. به آرامي دهانش را بست. زير نگاه‌هاي خيره بچه‌ها سر در گم بود. آرام نگاهش را پايين كشيد. نگاه ديگري به كتاب كرد و دوباره هيجان زده سرش را بلند كرد. اين بار نگاهش به راحله بود. فقط به راحله! هيجان زده و مشوش! ثریا- تو تموم اين كتاب رو خوندي؟ راحله جواب نداد. ترديد داشت. شايد هم متوجه نشده بود كه ثريا با كيست؟ جهت بعضي از نگاه‌ها عوض شد. فهيمه و عاطفه از ثريا به سوي راحله چرخيدند. بالاخره مطمئن شد كه او بايد جواب دهد. راحله- نه! تا همان جايي كه تو جلسه را به هم زدي و رفتي. ثريا اين طعنه را اصلا به روي خودش نياورد. شايد هم سوالش مهم تر بود! - پس، آخر كتاب رو نخوندي؟ راحله- فرض كن نخونده باشم! اشكالي داره؟ ثریا- اگه نخونده باشي ...نه! اشكالي نداره، ولي... و بعد يكهو جهت نگاهش عو ض شد. اين بار همه را نگاه ميكرد و بيشتر فاطمه را. ثریا- داشتم اين كتاب را ورق مي‌زدم. دنبال همان تكه اي مي‌گشتم كه راحله خوانده بود! ولي در عوض چيز ديگه اي پيدا كردم. مطلبي در آخر همين كتاب. فكركنم به گونه اي نتيجه گيري نويسنده همين كتاب باشه. چرخيد به سوي راحله! بي قراربود. - راستي! گفتي اين خانم ( فالاچي) فمينيست هم هست، آره! راحله سرش را تكان داد. - تقريبا! ثریا- پس جالبه كه نظريات همين خانم نويسنده رو راجه به وضعيت زن‌ها در غرب بشنوين. فكر كنم شنيدني باشه. بخصوص براي راحله كه از ديدن اون مادر سالارها اين طوري ذوق زده شده بود! و بعد چند صفحه آخر كتاب را ورق زد: ثریا- اين توصيفي از شهر نيويوركه كه براتون مي‌خونم: (در درون ساختمان‌هاي غرق در نور نئون، هرگز نور خورشيد به داخل آنها راه نمي يافت، هزاران تن از زنان، متحد و عليه مردان شرم زده، در تكاپو و مبارزه بودند و خود را نيرومند و فرمانروا ولي سخت تنها احساس مي‌كردند. هنگام ظهر كه ادارات براي صرف نهار خالي مي‌شود، اين زنان همچون آبشار پرخاشگر غم زدهاي از اتاق‌هاي خود فرو مي‌ريختند و در ( (بارها) ) در مقابل يك همبرگر ومقداري سالاد قرار مي گرفتند. ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
📚 ✨ قسمت در خلال يك لقمه همبرگر و يك برگ كاهو گاهي سر خود را ميگرداندند تا با مردي كه درمقابل همبرگر و سالادش نشسته بود، سختي مبادله كنند. در اثنايي كه نور تمنايي محبت از مردمك چشمشان ساطع بود، نوري كه مرد به ديدگانش پاسخ نمي داد؛ زيرا از تقاطع تير مژگان هراسان بود. بعد از جايي بر مي‌خواستند، به شتاب حساب ميز را مي‌پرداختند و از فروشگاه «ماسي» چند شيء مورد نياز خود را باعجله خريداري مي‌كردند و لحظه اي هم به پيش بندهاي مردانه مي‌نگريستند كه تابلوي بزرگي با اين نوشته دربالاي آن‌ها جلب توجه مي‌كرد: (يكي از پيش بند‌هاي مردانه را براي شوهرتان كه در آشپزي به شما كمك مي‌كند، خريداري كنيد. ) سپس به سرعت به ادارات غرق نور خويش باز مي‌گشتند تا بار ديگر آن مبارزه تمسخر آميز خود را عليه جنس مرد كه خواهي نخواهي موفقيت آميز بود از سر گيرند.) ثريا كمي صبر كرد. مكث كرد. انگار شك داشت يا چيزي بود كه جلوي خواندنش را مي‌گرفت؛ جلوي حرف زدنش را. چيزي در گلويش! هر چيزي بود، روي چشم‌هايش اثر مي‌گذاشت. نگاهش غمگين بود. ولي در لحنش ذوق و اشتياق غريبي موج مي‌زد. انگار لذت مي‌برد از خواندن اين متن –غيرازجايي كه آگهي فروشگاه ماسي را مي‌خواند (يكي از پيش بند‌هاي مردانه را براي شوهرتان كه در آشپزي به شما كمك مي‌كند، خريداري كنيد.) كمي صبر كرد. دو صفحه ديگر را ورق زد. آب دهانش را به زحمت قورت داد. - دو ،سه صفحه بعد ادامه زندگي اين زن‌ها رو اين طوري تو صيف مي‌كنه: (شامگاهان هنگامي كه مترو آنان را همچون اژدهايي به درون خود فرو مي‌برد تا آنان را در مقابل آپارتماني كه با پول اين همه آزادي و استقلال خريداري كرده بودند، دوباره از درون خود فرو ريزد، غم و افسردگي جانكاهي قلب و مغزشان را فرا مي‌گرفت و گفتي تمام شهر نيويورك از اثر آه‌هاي خشم آلود آنان به ارتعاش در آمده است. بدين طريق بار ديگر فرار از خانه را بر قرار ترجيح مي‌دادنند و مجددا سوار مترو مي‌شدند و در مقابل يك سينما يا يك ( (با) ) فرود مي‌آمدند و چند گيلاس ويسكي مي‌زدند و بار ديگر به اين حقيقت تلخ مي‌انديشيدند: اين پيروزي كه توجه تمام جهانيان را به خود جلب كرده است تا چه اندازه براي آنان گران تمام مي‌شود. آري در مقابل اين مرداني كه در زن، حتي در منشي‌هاي خودشان تنها يك ( (مادر) ) تجسس مي‌كنند، زنان امريكايي نفوذ فراوان و خود كفايتي شاياني به دست آورده اند، ولي در عين حال از ته دل آرزو مي‌كنند چه خوب بود فروتني را جانشين غرور مي‌كردند و در اين جهان مرد وفاداري داشتند! زيرا درست است كه هيچ كس نمي تواند خويشتن را از قوانين آهنين جامعه رهايي بخشد، ولي در عين حال كاملا صحيح است كه انسان نمي تواند احساسات خويش، حتي ساده ترين عواطف خويش را پايمال كند. ) ثريا ديگر نخواند. صفحات كتاب را محكم به هم كوبيد. شرق! كتاب بسته شد. همچنان سرش پايين بود. سرش را بلند نمي كرد. شايد مي‌خواست چيزي را كه در چشم‌ هايش بود، پنهان كند. من كه نفهميده بودم بالاخره او چه مرگش است!؟ 👈هر كس به نگاه مي‌كرد، مطمئن مي‌شد كه از آن عشاق سينه چاك غرب است، اما انگار اين طور هم نبود!👉 شايد او هم دريكي از خانواده‌هاي مادر سالار زندگي مي‌كرد. فاطمه حواسش به ثريا بود به زحمت نگاهش را از او مي‌گرفت و رو به بچه‌ها كرد: فاطمه- مطلب جالبي بود! خيلي جالب! حداقل براي من كه اين طور بود. نشون مي‌داد حتي بعضي از خود متفكران غرب خود سردمداران و مدافعان فمينيسم هم فهميدن كه اشتباه كردن؛ فهميدن هنوز هم به زن ظلم مي‌شه. ولي دليلش رو نمي دونن. شايد اگه مي‌دو نستن، مي‌تونستن كاري كنن. استاد ما مي‌گفت كشورهاي غربي چون ديرتر از بقيه ملت‌ها به مقام زن آگاهي پيدا كردن، مي‌خوان با اين جنجال‌هاي تبليغاتي عقب ماندگي شون رو به نحوي جبران كنن. ولي چون به جنبه‌هاي انساني و معنوي زن توجه نمي كنن، برداشت‌هاي الان اون‌ها هم اشتباهه. من فكر مي‌كنم براي همين هم هست كه هنوز هم نمي تونن به زن‌ها كمك كنن. يادمه استادمون تاكيد مي‌كردن كه {در مورد مسئله زن اين ما نيستيم كه بايد از موضع خودمان دفاع كنيم، اين فرهنگ منحط غرب است كه بايد از خو دش دفاع كند.} عاطفه گفت: - از بس اومد دم در مدرسه ما ايستاد و پشت سر ما راه افتاد، كار دست خودش داد! يه روز چند تا از مغازه دارهاي اطراف مدرسه يقه اش رو گرفتن: «مزاحم دختراي مردم مي‌شي مارمولك؟» و بعد هم يه فصل كتك مفصل زده بودندش. ولي پسره لجباز و يه دنده باز هم ... ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️☀️ ☀️☀️ 🔸فصل دوازدهم🔸 قسمت ....ولي پسره لجباز و يه دنده باز هم نگفته بود كه داداشمه! 😕وقت و بي وقت پيدايش مي‌شد. هر جا مي‌رفتم مواظبم بود. البته بگم ها! منم خيلي ناراضي نبودم. اين طوري بيشتر احساس امنيت مي‌كردم. هيچ وقت نمي ذاشت تنها از خونه بيرون برم. هر جا مي‌خواستم برم، باهام مي‌آمد. اگر هم نبود بايد صبر مي‌كردم تا مي‌اومد. هيچ كس ديگه رو هم قبول نداشت. حتماً بايد خودش باشه. امان از روزي كه جرئت مي‌كردم و تنها مي‌رفتم. شلوغ بازي در مي‌آورد كه اون سرش ناپيدا بود. مي‌گفتم « آخه از كي مي‌ترسي؟ » مي‌گفت « از مردم ». مي‌گفتم « بابا جون مردم هم مثل خودمونن. ما هم جزو مردميم » مي‌گفت « نه! آبجي هنوز اين مردم نامرد رو نشناختي. مثل گرگ مي‌مونن. به اين قيافه آرومشون نگاه نكن. اداي ميش رو درميارن. تنها گيرت بيارن، كارت تمومه. » خلاصه اومدنش يه جور بود. نيومدنش يه جور ديگه! وقتي هم كه باهام بود، امان از موقعي كه كسي جرئت مي‌كرد به ما چپ نگاه كنه! مي‌خواست چشمهايش رو دربياره.☺️🙈 گفتم: -خب! حالا از چي مي‌ترسي؟ حالا كه اين جا نيست!🙁 نگاهي به سمت پنجره كرد، نگران بود! -كي گفته كه نيست، تو چه مي‌دوني؟ -اين جاست؟!😳😨 وحشت كردم. نگاه ديگري به پنجره كرد. صدايش را پايين آورد. مثل اين كه مي‌ترسيد كسي صدايش را بشنود. -مطمئن نيستم! فكر كنم اين جا باشه. از همين جا هم احساسش مي‌كنم. خيالم راحت شد. « اين عاطفه هم چه قدر ترسوست! »😕 - اوه! فقط فكر مي‌كني؟ برو ببينم بابا تو هم بي خودي برادرت رو « لولو» كردي.😄 - نه! يواش! صدايت رو بياور پايين. ديدمش!😐 دوباره وحشت كردم. « اگه واقعاً اين جا باشه چي؟ مي‌گه اون رو ديده! » - ديديش؟! كي؟ كجا؟ چه طوري؟ 😳😨 پوزخند زد: - حالا تو چرا مي‌ترسي؟!چرا هول كردي؟😏 - من! نه! چرا سر حرف رو برمي گردوني! بگو ببينم كجاست؟ - ديروز عصر كه زنگ زدم، مامانم گفت قراره مسعود بياد مشهد. آدرس رو هم قبلاً از من گرفته بود.😕 - خب حالا كه اومده؟! - مطمئن نيستم. امروز صبح كه از پنجره‌هاي رو به خيابان پايين رو نگاه مي‌كردم، يه لحظه يكي رو ديدم شبيه اون. فكر كنم خودش بود! من- هنوز هم هست؟ عاطفه- نمي دونم؟ بايد دوباره برم نگاه كنم. شايد باشه. عاطفه كه بلند شد رفت، نفس راحتي كشيدم! « آخيش! چه قدر مرا ترساند. ولي نكنه حرفهايش راست باشه؟ اگر اين جا باشد چه؟ » عاطفه آمد نشست. پرسيدم - چي شده؟ بود؟ - نه، فعلاً كه نبود! ممكنه جايي قايم شده باشه، يا رفته باشه و برگرده.😕 - حالا چي شده؟ چي مي‌خواي؟ دوباره اطرافش را پاييد. - مي‌خوام برم بلوز مشكي بخرم. دانشگاه كه نداشتم، اوني رو هم كه اصفهان دارم، برام كوچك شده. مامانم ديروز گفت يكي از همين جا بخرم. « اين همه جنجال فقط براي همين بود! » - برو بخر ديگه!😟 -تنها؟!😳 « تنها » را چنان گفت كه انگار به او گفتند برو تو دل شير! - اگه مي‌خواستم تنها برم كه سراغ شماها نمي اومدم. من- ولي عاطفه جان چطوري بهت بگم؟! شرمنده ام! مانتوم رو شستم، هنوز خيسه!😅 عصباني شد. مثل بمب منفجر شد.😠 - مسخره كردي؟ يه ساعت آدم رو سين جيم مي‌كني، از زير زبون آدم حرف مي‌كشي، بعد هم آدمو ميذاري سركار. آره ارواح عمه ات! من خودم عالم و آدم رو مي‌ذارم سر كار، حالا تو منو بازي مي‌دي. سعي كردم آهسته صحبت كنم. - خيلي خوب! مي گي چي كار كنم؟ عاطفه- زودتر مي‌گفتي ما اين قدر آبروي خودمون رو نمي برديم!😕 - چه مي‌دونستم باهام چه كار داري؟ حالا هم طوري نشده. با يكي ديگه برو.😊 عاطفه- تو كه ديدي من سراغ همه رفتم، همه شون گفتند « نه»! بي محابا و بلند حرف مي‌زد. انگار نه انگار كه اتاق پر بود. - راحله خانوم كامپيوتره ديروز تا حالا با عالم و آدم قهره. انگار تقصير ماست كه اون زن خلق شده! فقط داره كتاب مي‌خونه!😐 راحله از زير چشم نگاهي به عاطفه كرد، عاطفه متوجه نشد. شايد هم متوجه شد و به روي خودش نياورد. عاطفه- فهيمه خانم هم كه مثل هميشه خسته ان. بيرون هم شلوغه، گرمه، پر از دوده، چه مي‌دونم، سر و صداست كامپيوتر كلافه مي‌شن. سميه هم كه ديشب حرم بوده، خوابيده! فاطمه هم رفته پايين چه مي‌دونم عزاي من رو بگيره. ثريا خانم رو هم كه مي‌بيني ديگه! دارن ورزش مي‌كنن. مي‌خوان هيكلشون خوش فرم بشه تا تحويلشون بگيرن! تو هم كه يه جور ديگه بهونه مي‌آري! به شما هم مي‌گن رفيق! اَه! اين را گفت و برگشت. فاطمه را كه ديد يكهو آرام شد. فاطمه در دهانه در ايستاده بود، يك سيني پر از ميوه هم دستش بود. با نگاه خيره اي عاطفه را مي‌پاييد! ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
☀️☀️ ☀️☀️ 🔸فصل سيزدهم🔸 قسمت فاطمه - مي شه گفت يكي شون بهتر از اون يكيه! اما به شرطي هر كدوم رسيده باشن؛ 👈يعني اصلاً ميوه وقتي مي‌شه كه رسيده باشه. حالا مي‌شه گفت به درخت گيلاس و زردآلو يه اندازه بايد آب داد؟ از يه نوع سم بايد استفاده كرد؟ يا دوتايي شون در عرض يه مدت معين رسيده مي‌شن؟ نه!✋ هر كدام با يكسري شرايط جداگانه رسيده مي‌شن. حتي اگر پهلوي هم باشن.👌 به نظر مي‌رسيد راحله هنوز هم قانع نشده است. - ببين فاطمه، اين حرف‌ها كلي اند! 😕يه مقدار جزئي تر و ملموس تر حرف بزن. اصلاً بگو ببينم اين نظر تو به كدوم يك از اون دو نظر قبلي نزديكتره. اختلاف‌ها و شباهت هاش كجاست؟🙁 فاطمه سرش را به نشانه تاكيد تكان داد. - اون ديدگاهي كه من بيشتر از بقيه پسنديدمش و به نظر من بهتر از بقيه ديدگاه‌ها زن رو شناخته، میگه كه زن و مرد در مراتب ، با هم ندارن. 👈يعني اينكه زن از دنده چپ مرد خلق نشده كه مرد اصل باشه و زن، فرع.👉 چون 1⃣ اولاً خلقت زن و مرد، ارتباطي با چگونگي خلقت « آدم » و « حوا » نداره! 2⃣دوم اين كه « حوا » هم از بقيه گل « آدم » خلق شد. ⏪پس هر دو از يك جنس هستن. مثل همون گيلاس و زردآلو كه اگر چه رنگ و طعم و مزه شون با هم فرق داره، ولي هر دوشون در حقيقت ميوه ان و هيچ كدوم امتيازي بر اون يكي ديگه ندارن.⏩ فهيمه طبق معمول عينكش را كمي جابه جا كرد و گفت: - اين كه خيلي به ديدگاه و برداشت تمدن جديد غرب از زن، نزديكه!😳 فاطمه- بله! اين ديدگاه زن رو به عنوان كنيز مرد يا يه ابزار جنسي براي ارضاي غرايز مرد قبول نداره و اون رو به عنوان طفيلي و سر بار وجود مرد نمي خواد. 👈ولي اين نگاه همون قدر كه با نگاه متحجر كه زن و كنيز ميدونه مخالفه،✋ 👈با نگاه متجددي هم كه به اسم آزادي اون رو به تبديل به يه تكه پوست و گوشت كرده مخالفه.✋ 💢اين نگاه معقده كه زن و مرد و حقوق هر كدومشون . هيچ كدوم هيچ برتري به اون يكي نداره و در حقوقشون هم هيچ كدوم برتر از ديگري نيست. ولي تفاوتش با ديدگاه رايج در غرب اينه كه تفكر معتقده زن و مرد با استعدادها و احتياجات مشابه و با وضعيت‌هاي حقوقي مشابه در زندگي خانوادگي شريكند. به همين علت هم خواستار حقوق مشابهي براي اون دو جنس شده 👈ولي ديدگاهي كه من ازش حرف مي‌زنم مي‌گه اگر چه زن و مرد در ذات انساني شون با هم يكي اند. ولي با در نظر گرفتن تفاوت‌هايي كه در ساختارهاي جسمي، روحي و رواني اون دو جنس وجود داره حقوق مشابهي رو براشون وضع كرد. چون كه در اين صورت به يكي شون ميشه. بلكه بايد با در نظر گرفتن ها، و هر كدوم، حقوقي رو براشون در نظر گرفت كه به بهترين كمالي كه مي‌توان بر سن مثل... عاطفه ادامه جمله را از دهان فاطمه قاپيد:😄 _« همان مثال گيلاس و زرد آلو » فاطمه - بله! كه براي خوب رسيده شدنشون، مقدار آبياري و سم و چيزهاي ديگه شون فرق مي‌كنه. پس خلاصه اين كه اين ديدگاه به انسان به معناي يه مفهوم فرا جنسيتي نگاه مي‌كنه. طبق اين نظريه زن هم به همون كمالاتي مي‌رسه كه مردها مي‌رسن. حتي زن ميتونه به پيامران مثل ، و ساير اوصاف اون‌ها برسه. در اين ديدگاه اون چيزي كه ملاك برتري است، تقوا و عمل صالحه و مرد حق نداره خودش رو برتر از زن بدونه. حالا شما مقايسه اي كنين، بين اين ديدگاه و بقيه ديدگاه‌هايي كه تا حالا شنيدين يا روي اون بحث كرديم. ببينين همون نگاهي نيست كه مي‌تونه مظلوميت‌هاي زن رو از جاهليت تا به امروز از چهره اش پاك كنه؟😊 از حرف‌هاي فاطمه لذت بردم.😇 نميدانم بقيه چه احساسي داشتند. راحله در فكر بود. به نظر مي‌آمد هنوز مشغول تجزيه و تحليل حرف‌هاي فاطمه است. عاطفه سعي مي‌كرد با ته يك پارچ، هسته زردآلو را بشكند. ثريا اما بي خيال به نظر مي رسيد. سرد و بي تفاوت. مثل اين كه قبلا در اين جلسه نبوده است. « آيا حديث حاضر غايب شنيده اي؟ من در ميان جمع و دلم جاي ديگري است. » ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت عاطفه_نه فاطمه جان. بلوز من دير نميشه! جوابش رو بده و الاّ فردا بايد حلواي عزاي من رو پخش كني.😄 راحله آرامتر شده بود. به نظر مي‌آمد حتي ازتندي اش كمي شرمنده است. گفت: - ببين فاطمه راستش رو بخواهي كه من از ديروز تا حالا تو فكرتم. روي حرفهاي تو هم خيلي فكر كردم.من نميفهمم تو نه جنس دوم بودن زنرو قبولداري، نه مساوي بودنش با مرد رو. پس تو بالاخره چه شاني براي زن قائلي.حرفت چيه؟ فاطمه نفس عميقي كشيد. سرش را پايين انداخت. زير لب چيزي را زمزمه كرد. بالاخره حرف زد: _من از شما يه سوال دارم. ازاول تاريخ تا حالا راجع به زن، هويتش، شخصيتش، شرايطشو خيلي چيزهاي ديگه حرف زده اند. هرانديشمندي كه در طول تاريخ نظرياتش مطرح بوده، راجع به زن هم چيزي گفته. انگار همه اين رسالت رو حس مي‌كنن كه حتما ًنظرشون رو راجع به اين موضوع پيچيده اعلام كنن. ولي چرا بااينكه اينهمه راجع به زن‌ها حرف زده ان و اينا و آخر هم راجع به مظلوميت زن‌ها كلي بحث كردن از مشكلات كم كه نشده، هيچ، به مشكلاتشون اضافه هم شده😐 كسي چيزي نگفت. جوابي نبود. فاطمه صبركرد. نگاه كرد. كسي چيزي نگفت. بالاخره خودش جواب داد: - به نظر من، نقطه ي طريق نظريه هاشون ثابت كنن كه زن‌ها هم « مرد » هستن. يعني « زن » ها، « مرد » شدن. پس اين ديدگاه هم در ذات خودش مرد سالارانه ست. نتيجه اين شد كه همين نقطه ضعف مرد نبودن يعني ايده آل نبودن، يعني ناقص بودن، يك عقده اي شد در دل بيشتر زن‌هاي عالم.🙁 مگر اون‌هايي كه جايگاه انساني شون رو پيدا كردن. هيچ كس هم سوال نكرد كه اگر هدف ما اينه كه مرد بشيم، پس هدف خود مردها چيه؟ يعني اينطوري قبول كرده ايم كه ما يه قدم از مردها عقب تريم.😕 سميه تاكيد كرد: - پس، اون‌ها هدف رو عوضي گرفتن، راه رو هم عوضي رفتن!😟 راحله- خيلي خوب، پس شما بفرماين كه راه درست و هدف درست چيه؟ روي حرف راحله به فاطمه بود. فاطمه- به نظر من، ما بايد در درجه اول خودمون رو يه « » بدونيم و بعد يه « »! 👈در اين نگاه، نقطه مقابل ما مردها نيستن👉 چون كه مردها هم مثل ما از زير مجموعه‌هاي انسانیت اند. پس ايده آل نيستند. ايده آل، رسيدن به انسانيته! ما هم بايد مسيرمون رو طوري تعيين كنيم كه انسان بشيم، نه مرد. براي رسيدن به انسانيت هم لازم نيست خودمون رو با جنس مخالف مقايسه كنيم. من_چرا؟ 💭نمي دونم چرا اين سوال را پرسيدم. شايد به خاطر آخرين دعواي پدر و مادرم بود. اين كه مادر مي‌خواست بداند چرا پدر حق پيشرفت و آزادي عمل در شغلش را دارد، ولي او ندارد؟! فاطمه- به خاطر اينكه ابزار و استعداد هر جنس از ما براي رسيدن به اون هدف، با جنس ديگه فرق داره. 👈هدف يكيه، ولي وسيله‌ها متفاوتن. 👉چون كه وسيله نقليه اون‌ها مي‌تونه اون‌ها رو به مقصد برسونه و شايد اگر ما ازش استفاده كنيم، از هدف هم عقب بمونيم يا هيچ وقت بهش نرسيم. ببينين گيلاس و زرد آلو دو تا ميوه ان. در اين كه ميوه ان هيچ فرقي با هم ندارن. هر كدوم هم مزه و عطر خودشون رو دارن.😊👌 ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
☀️☀️ ☀️☀️ 🔸فصل سيزدهم🔸 قسمت فاطمه - مي شه گفت يكي شون بهتر از اون يكيه! اما به شرطي هر كدوم رسيده باشن؛ 👈يعني اصلاً ميوه وقتي مي‌شه كه رسيده باشه. حالا مي‌شه گفت به درخت گيلاس و زردآلو يه اندازه بايد آب داد؟ از يه نوع سم بايد استفاده كرد؟ يا دوتايي شون در عرض يه مدت معين رسيده مي‌شن؟ نه!✋ هر كدام با يكسري شرايط جداگانه رسيده مي‌شن. حتي اگر پهلوي هم باشن.👌 به نظر مي‌رسيد راحله هنوز هم قانع نشده است. - ببين فاطمه، اين حرف‌ها كلي اند! 😕يه مقدار جزئي تر و ملموس تر حرف بزن. اصلاً بگو ببينم اين نظر تو به كدوم يك از اون دو نظر قبلي نزديكتره. اختلاف‌ها و شباهت هاش كجاست؟🙁 فاطمه سرش را به نشانه تاكيد تكان داد. - اون ديدگاهي كه من بيشتر از بقيه پسنديدمش و به نظر من بهتر از بقيه ديدگاه‌ها زن رو شناخته، میگه كه زن و مرد در مراتب ، با هم ندارن. 👈يعني اينكه زن از دنده چپ مرد خلق نشده كه مرد اصل باشه و زن، فرع.👉 چون 1⃣ اولاً خلقت زن و مرد، ارتباطي با چگونگي خلقت « آدم » و « حوا » نداره! 2⃣دوم اين كه « حوا » هم از بقيه گل « آدم » خلق شد. ⏪پس هر دو از يك جنس هستن. مثل همون گيلاس و زردآلو كه اگر چه رنگ و طعم و مزه شون با هم فرق داره، ولي هر دوشون در حقيقت ميوه ان و هيچ كدوم امتيازي بر اون يكي ديگه ندارن.⏩ فهيمه طبق معمول عينكش را كمي جابه جا كرد و گفت: - اين كه خيلي به ديدگاه و برداشت تمدن جديد غرب از زن، نزديكه!😳 فاطمه- بله! اين ديدگاه زن رو به عنوان كنيز مرد يا يه ابزار جنسي براي ارضاي غرايز مرد قبول نداره و اون رو به عنوان طفيلي و سر بار وجود مرد نمي خواد. 👈ولي اين نگاه همون قدر كه با نگاه متحجر كه زن و كنيز ميدونه مخالفه،✋ 👈با نگاه متجددي هم كه به اسم آزادي اون رو به تبديل به يه تكه پوست و گوشت كرده مخالفه.✋ 💢اين نگاه معقده كه زن و مرد و حقوق هر كدومشون . هيچ كدوم هيچ برتري به اون يكي نداره و در حقوقشون هم هيچ كدوم برتر از ديگري نيست. ولي تفاوتش با ديدگاه رايج در غرب اينه كه تفكر معتقده زن و مرد با استعدادها و احتياجات مشابه و با وضعيت‌هاي حقوقي مشابه در زندگي خانوادگي شريكند. به همين علت هم خواستار حقوق مشابهي براي اون دو جنس شده 👈ولي ديدگاهي كه من ازش حرف مي‌زنم مي‌گه اگر چه زن و مرد در ذات انساني شون با هم يكي اند. ولي با در نظر گرفتن تفاوت‌هايي كه در ساختارهاي جسمي، روحي و رواني اون دو جنس وجود داره حقوق مشابهي رو براشون وضع كرد. چون كه در اين صورت به يكي شون ميشه. بلكه بايد با در نظر گرفتن ها، و هر كدوم، حقوقي رو براشون در نظر گرفت كه به بهترين كمالي كه مي‌توان بر سن مثل... عاطفه ادامه جمله را از دهان فاطمه قاپيد:😄 _« همان مثال گيلاس و زرد آلو » فاطمه - بله! كه براي خوب رسيده شدنشون، مقدار آبياري و سم و چيزهاي ديگه شون فرق مي‌كنه. پس خلاصه اين كه اين ديدگاه به انسان به معناي يه مفهوم فرا جنسيتي نگاه مي‌كنه. طبق اين نظريه زن هم به همون كمالاتي مي‌رسه كه مردها مي‌رسن. حتي زن ميتونه به پيامران مثل ، و ساير اوصاف اون‌ها برسه. در اين ديدگاه اون چيزي كه ملاك برتري است، تقوا و عمل صالحه و مرد حق نداره خودش رو برتر از زن بدونه. حالا شما مقايسه اي كنين، بين اين ديدگاه و بقيه ديدگاه‌هايي كه تا حالا شنيدين يا روي اون بحث كرديم. ببينين همون نگاهي نيست كه مي‌تونه مظلوميت‌هاي زن رو از جاهليت تا به امروز از چهره اش پاك كنه؟😊 از حرف‌هاي فاطمه لذت بردم.😇 نميدانم بقيه چه احساسي داشتند. راحله در فكر بود. به نظر مي‌آمد هنوز مشغول تجزيه و تحليل حرف‌هاي فاطمه است. عاطفه سعي مي‌كرد با ته يك پارچ، هسته زردآلو را بشكند. ثريا اما بي خيال به نظر مي رسيد. سرد و بي تفاوت. مثل اين كه قبلا در اين جلسه نبوده است. « آيا حديث حاضر غايب شنيده اي؟ من در ميان جمع و دلم جاي ديگري است. » ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت فهيمه اولين كسي بود كه حرفي زد: - بنظر من جالبه!ولي كو گوش شنوا؟😕 عاطفه در حالي كه با جديت ته پارچ را مي‌كوبيد روي هسته زردآلو، ابروهايش را بالا انداخت. - فقط همين؟ جالبه؟!😟 هسته شكست. عاطفه فورا آنرا به درون دهانش انداخت. مزه مزه اي كرد ويكهو با خوشحالي رو كرد به فاطمه:😁😋 - عالي بود فاطمه جون! محشر بود! من همين رو پسنديدم. نفهميدم هسته زرد آلو را مي‌گويد يا حرف‌هاي فاطمه را! ظاهرا سميه هم خيلي خوشش نيامد.😐 - عاطفه جان تو رو به امام هشتم بس كن ديگه! عاطفه- چه كار كنم سميه جون! من تا موقعي كه پيرهن مشكي نپوشم، حواسم نيست كه مُحرّمه.😅 سمیه- باشه، هر جور ميدوني! خودت ميدوني و امام حسين!😒 روبه فاطمه كرد: سمیه- به نظر من هم، نظريه خوبي بود. ولي نمي دونم چه قدر با منابع اسلامي و نظرات ديني سازگاره.🙁 قبل از اين كه فاطمه جوابي بدهد، راحله هم نظرش را گفت: راحله - من هم خوشم اومد. تعريف نسبتا خوبي از هويت و شخصيت زن ارائه داده بود. البته بايد بيشتر روي جوانب مختلف و راهكارهاش بحث بشه. به نظر مي‌اومد خيلي از مشكلات قبلي رو هم نداشت! ولي بگو ببينم، اين نظراز طرف كي ابراز شده؟ چه كساني به اين نظر قائلند؟! فاطمه تعجب كرد. - يعني چي؟ تعجب مي‌كنم كه مي‌گي مال كيه يا چه كساني به اون قائلند!! اين نظر اسلامه! نگاه اسلامه. اين‌ها كه حرف‌هاي من نبود. نظر خيلي جديدي هم نيست. اولين بار هم حضرت محمد (ص) اون رو به مطرح كرد! - يعني اين نظريه قرائت يا برداشت جديدي از اسلامه؟ - خير! تمام نظرياتي كه من گفتم عين خود اسلامه، همان اسلام ۱۴۰۰ سال پيش. 😊 - متوجه نمي شوم! فاطمه- منظورم اينه كه ۱۴۰۰ سال پيش خدا در قرآن ملاك برتري رو چيز ديگه اي معرفي مي‌كنه: « يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكروانثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا. انّ اكرمكم عندالله اتقيكم » يعني «اي مردم ما شما را از زن و مرد خلق كرديم و براي شما گروه‌ها و قبايلي قرار داديم براي اين كه يكديگر را بشناسيد. آگاه باشيد كه ملاك برتري شما نزد خدا تقواي شماست! » ديگه معني آيه كه كاملا واضحه! اما حالا كه صحبت از قرآن شد، بد نيست يكي از مثال‌هايي رو كه استادمون در بحثي درباره هويت زن، از قرآن مي‌زدن و براتون بگم. ايشون تاكيد مي‌كردن كه تمام صفاتي رو كه قران براي مومنين مياره، درمورد مرد و زن با هميدگه مي‌ياره. « و المسلمين و المسلمات و المومنين و المومنات، والقانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات، والصابرين و الصابرات » نكته لطيف ديگه اي رو كه ياد آوري مي‌كردن اين بود كه قرآن چه درباره اهل ايمان و چه درباره اهل كفر وقتي خواسته مثال بزنه، از زن‌ها مثال زده. زن فرعون و مريم نمونه همه اهل ايمان و زن لوط و نوح نمونه همه اهل كفر.👌 فهيمه مثل هميشه وقتي كه درمورد حرفش ترديد داشت، در حال حرف زدن بيني اش را مي‌خاراند. - راستش بايد اعتراف كنم كه من براي اولين باره به چنين نظر جالبي برخورد مي‌كنم. براي اولين بار هم هست كه مي‌شنوم ، چنين نگاه خوب و زيبايي باشه. چون تا اون جا كه يادمه، دست كم خود من يا اطرافيام هيچ وقت چنين برداشت يا تعبيري رو از نظريه اسلام راجع به زن نداشتيم. معمولا فكر مي‌كردم كه اسلام به زن‌ها كمي بي توجهي كرده. راحله هم تاكيد كرد: - البته نه اين كه خداي نكرده فكر كنين ما اسلام رو قبول نداريم. ولي خود من هم گاهي چنين حالت يا نظري رو كه فهيمه مي‌گه نسبت به بعضي از مطالب يا احكام اسلامي پيدا مي‌كردم. البته به عقيده من، اين‌هايي كه براي ما گفته ان يكسري برداشت‌هاي مردانه حقوقدان‌ها و مفسران قرآن از اسلام بوده نه خود حقيقت دين. مي‌دونين كه درحقيقت، چيزي كه ما الان باهش به نام دين مواجهيم، يه قرائت مردانه از اسلامه! با يك نگاه به فاطمه، فهميدم ناراحت است. سه روز بيشتر نبود با فاطمه آشنا شده بودم، اما انگار سال‌ها بود مي‌شناختمش. به خيلي از روحيات و حالات و رفتارهايش آشنا شده بودم و هر بار از روي حركات و لحن حرف زدنش مي‌فهميدم چه احساسي دارد. اين همه انس و شناخت من به فاطمه، براي خودم هم عجيب بود. به هر حال از همان چند لحظه مكث فاطمه و نگاه خيره اي كه به راحله كرد، فهميدم زياد از حرف راحله خوشش نيامده است. ولي آن قدر آرام بود كه هيچ كس حتي چنين شكي هم برايش پيش نيامد. با همان آرامش هميشگي اش گفت: ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت فاطمه - اگه شما‌ها تا به حال به اين نظر برخورد نكردين. دليل نمي شه كه اين نظر وجود نداشته! خير! اين نظر وجود داشته. 😒ببين در روايات و احاديث هم نمونه هاش اومده. در روايات يكي از ويژگي‌هاي پيامبر را دوست داشتن زن‌ها دونسته اند! 👈« من اخلاق الانبياء حب النساء » و در اين جا منظور از زن ها، همسر نيست. به معني دوست داشتن و محبت كردن به جسن زنه. پيامبر مي‌فرمايند 👈« خياركم، خياركم لنسائكم » يعني بهترين شما، بهترين‌ها برخورد كنندگان نسبت به زنانتان هستيد. ببينين اين نظر اسلام بوده و هست. ولي اين كه چرا ما به عنوان يه چنين تلقي رو از زن نداريم چند علت داره.👉👇 ❗️يكيش نداشتن مطالعه درست ما از اسلام و مباني خودمونه. ❗️يكي ديگه، جو فرهنگي جامعه مون و تبليغات رسانه اي است كه در اين سال‌ها بيشتر روي اين دو نظر بحث كرده اند. يعني جو رايج جامعه در جهت قبول و عمل به نظريه جنس دوم بوده و جو روشنفكر و تحصيلكرده هم در جهت طرح نظريه تساوي و تشابه زن و مرد بود. البته تعدادي از بزرگان، مبلغان مذهبي و شخصتي‌هاي فرهنگي هم بودن كه اين نظر رو مطرح كرده ان. ✨مثل امام خميني✨ كه به عنوان يه نظريه پرداز ديني مي‌گن: 👇 « زن يك انسان است. آن هم يك انسان بزرگ، زن مربي جامعه است. سعادت و شقاوت كشورها بسته به وجود زن است. مبدا همه سعادت‌ها از دامن زن بلند مي‌شود. زن مظهر تحقق آمال بشر است. از دامن زن مرد به معراج مي‌رود. دامن زن محل تربيت بزرگ زنان و مردان است. زن در نظام اسلامي همان حقوقي را دارد كه مرد دارد. حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق راي دادن، حق راي گرفتن! » ثريا تعجب كرد. - تو تمام اين جمله‌ها رو حفظ كرده بودي؟😳😅 فاطمه گفت: - به نظر شماها صحبت‌هايي به اين زيبايي، به اين درخشاني، ارزش حفظ كردن ندارن؟! 😊حالا اگر اين سخنراني و احاديث راضي تون نكرد، چند جمله اي هم از حرف‌هاي استاد خودمون براتون بگم. البته اين رو بايد از روش بخوانم.☺️ 💭در حالي كه فاطمه سر رسيدش را باز مي‌كرد، فكر كردم مگر استاد فاطمه جزو همان مبلغان و شخصيت‌هاي فرهنگيه؟ صداي خواندن فاطمه از روي يادداشت هايش موقتا مرا از فكر استادش خارج كرد. فاطمه- « نگاه اسلام به زن نگاهي واقع بينانه، متكي بر فطرت، طبيعت و نيازهاي حقيقي اش است. اسلام در عين حال كه با تبعيضات موجود ميان زن و مرد به شدت مبارزه كرده است، اما از مساوات ميان اين دو نيز جانبداري نمي كند. تبعيض را جنايت مي‌داند و تساوي را نادرست. چون كه براي هر يك نقش جداگانه اي در خلقت قائل است. هر يك را داراي حقوق متفاوتي مي‌داند. 👈طبيعت، زن را نه پست تر از مرد مي‌داند و نه همانند مرد، چون كه معتقد است طبيعت اين دو را در زندگي خانوادگي و اجتماع يكديگر سرشته است.👉 يعني هر يك بدون ديگر ناقص است. اما اگر از حدود خود تجاوز كند، نظم زندگي را به هم مي‌زند. پس مي‌خواهد كه اين دو در جايگاه خودشان قرار گيرند. ولي غرب مي‌خواهد كه اين دو در يك نقش انجام وظيفه كنند. آن هم در نقش « مردانه »! در نگاه اسلام زن و مرد دو خط موازي رقيب نيستند، دو قطب آهن ربا هستند كه به همديگر جذب مي‌شوند و هر يك خصوصياتي از ديگري را در خود دارند ». فاطمه سررسيدش را بست. سرش را بلند كرد حرف هايش تمام شده بود. با خود فكر كردم كه ديگر بهتر از اين نمي شد! بهتر از اين نمي شد از شخصيت زن صحبت كرد ؛ دفاع كرد. فكر كردم حتما همه قانع شده اند، ولي اشتباه مي‌كردم. دست كم راحله مثل هميشه به اين آساني قانع نمي شد. آن گونه كه خودكار را در ميان مشتش مي‌فشرد و دست هايش را تكان مي‌داد، لحنش بيشتر معترضانه بود تا سوالي. راحله - ببين فاطمه، تو يه ادعايي مي‌كني، بعد هم مي‌چسباني اش به دين و توقع داري ما هم فورا قبول كنيم.😐 ادامه👇