#قسمت_پنجاهم/بخش دوم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
همہ چیز خوب بود ... باب میل ... وفق مراد ...
. نویسندہ هاے خوب براے چاپ ڪتاباشون میومدن سراغ ما ... هرروز بهتر و پیشرفتہ تر از روز قبل...
تااینڪہ بہ خودم اومدم و گفتم دیگہ وقتشہ ڪہ حرف دلتو بزنے و زندگے جدیدتو شروع ڪنے...
شغل ڪہ داشتم ... پدر و مادر خوبم بالا سرم بودن ... خودمم تا حد توانم خدا و پیغمبرم رو میشناختم و...الحمدللہ میشناسم ... دیدم ڪہ حالا ...میتونم دخترِ پاڪ و نجیبِعمو جابر و خوشبخت ڪنم ...دخترے ڪہ تازہ دانشگاہ فرهنگیان قبول شدہ بود و تصمیم داشت معلمبشہ... هیچڪس از راز دلم خبر نداشت ...جز خودم و خدا... مامان مهین حسابے مشتاق بود ڪہ میثاق و ببینہ ...میخواست ازش تشڪر ڪنہ و بهش بابت پیشرفتش تبریڪ بگہ...
Sapp.ir/roman_mazhabi
باورم نمیشد میثاقے ڪہ اونروز تو حیاط دانشگاہ دیدم حالا مدیر مجموعہ اے بود ڪہ داشت با قدرت و سرعت پیشرفت میڪرد... از طرفے شرط آقا حافظ هم هرگز ترڪ نشدہ بود...
مامان مهین یہ مهمونے ترتیب داد و از میثاق و فهیمہ خانم و ....خالہ مرضے و دوتا دخترهاش دعوت ڪرد تا ناهار خونہ ما باشن... باخودم قرار گذاشتہ بودم بعد از اون مهمونے همہ چیز و بہ مامان بگم و بہ قول معروف براے خودم آستین و بالا بزنم ...
✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور
شعر: حضرت حافظ
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
⭕️ پهلوی با ایران چه کرد؟
💢 این است میراث خاندان ویرانساز پهلوی😏
#پهلوی_بدون_روتوش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ميخواهم هر صبح كه پنجره را باز ميكني
آن درخت روبرو من باشم
فصل تازه من باشم ، آفتاب من باشم
استكان چاي من باشم☕️
من باشم ، تو باشي و چقدر شيرين است
كه با تو روز را آغاز كنيم
بفرمایید صبحانه عزیزان😍
#تباهیات❗️
هرگناهےیہاثرخاصداره..
مثلابعضےازگناهان
نعمتهاروازتمیگیرن
حالخوبروازتمیگیرن
اشكبراسیدالشھداروازتمیگیرن ..
آدمهاےِخوبروازمیگیرن
_رفیقاےِخوب ..
_جاهاےِخوب ..
#آرهخلاصه🚶♀🕳
- - - - - - - - - - - - - - - - -
آقاامامزمـان
بهعشقماچشمبازمیکنھ
اینعشقفهمیدنینیست...!
بعدما
صبحکهچشمبازمیکنیم؛
بجایِعرضارادتبھمحضرآقا
گوشیامونُچکمیکنیم💔😔🖐🏼
#استادپنآهیآن
#اینھرسممنتظری؟...
-
☆∞🦋∞☆
#ڪݪام_شــھید🌿
اســــلام هــــیچ ضربه اے بالاتر از
#بیخیالے امتش نخورده است!
رفــــقا!
گوشــــه نشینید، ڪنار نرید،
پاے ڪار وایستید تــــنها راه سعادت
پیروے از ائمه ست در سایه ولایت فقیــــه!
#شــــهیدعلےیزدانے🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق و حقوق زن🎙
•💌• ↷ #ʝøɪɴ ↯
هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
∞♥∞
#پای_درس_دل🍃
🌹آیت الله حــق شناس(ره):
عمـــــر شما در اثـر #خـــدمت به
مــردم زیـــاد می شـــود.
بودن شما در سیر الی الله مـنوط
به این است ڪه چـــقدر به افراد
جامعه احـسان می کنید و این در
رأس امـــور است.
سلامتۍآقاامـامزمـ💛ـانصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی آروم✨
به امید تجلی روزی مملو از
انوار الهی براتون آرزومندیم...✨🙏
✨ #شبتون_نورانی✨
-------------------
•✾͜͡♥️•
•
[ خداحافظیِنابشیعیآن😎😍 ]
از پيغمبرخدا ؛ سوال شد:
•
يا رسولالله،ما وقتیصحبتمان،
با يکیتمومميشه، پايان کلاممان
او را به خدا مي سپاريم ؛
به بيان پارسي مي گوييم :
خداحافظ و به زبان عربی
: في امان الله ← 🖐🏻🌱
شما وقتیدر معراجباخدا همصحبت
شديد،درپايانجملهکهنمیتوانستيدبه
ذاتخدا عرضهبداريد:تو را به خدا..
می سپارم....!
•
آخرينجملهی رد و بدلشده،بينشما
و خدا چهبود؟..حضرت فرمودند:
پايانصحبت،خداوندسبحان به من
"ياعلی" گفت،من نيز به خدای خود
" يا علی " گفتم . . :))💕
اين آخرينجملهبينمن و ذاتمقدس
خداوندی بود••
•
#یآعـــلى∞♥️
•
|°•🌸دخٺراݩ مهدۅۍ🌿•°|↓
❥•ʝσɨŋ↷
#قسمت_پنجاهویڪم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
اونروز میثاق؛ براے اولین بار خانوادهے رفیق چندین سالشو دید ... حسابے از مامان مهین و بابا تشڪر ڪرد و گفت ڪہ اون جمع براش یڪے از خاطرہ انگیز ترین جمع ها بودہ... میگفت تااون روز اینطور یهخانوادهے گرم و صمیمے رو ندیدہ بود ...
دل دل میڪردم ڪہ زودتر قفل زبونم رو بشڪنم و این موضوع رو با مامان درمیون بذارم ...تو همین گیر و دار بود ڪہ یہ روز میثاق؛ بهترین دوستم... شریڪم ... رفیقم ..منو ڪشید ڪنار و گفت ڪہ میخواد ازدواج ڪنہ... خیلے خوشحال شدم ...از عمق وجودم خوشحال شدم براے رفیقے ڪہ پابہ پاش زندگے ڪردم....تااینڪہ میثاق اسم دخترے رو ڪہ خواهونش شدہ بود؛گفت ... ثمر... دخترخالهے من...
بہ وضوح دیدم ڪہ دنیا چطور تو یڪ ثانیہ میتونہ سیاہ بشہ و رو سرت خراب ....بہ وضوح دیدم ڪہ جون از تنِ آدمیزاد چطور در میرہ ... روح از چشمام پرڪشید و خوشحالے قلبم تبدیل شد بہ بغض... اونجا بود ڪہ فهمیدم عشقم ناخالصے دارہ ...باخودم گفتم اگر ثمرخانم هم میثاق رو بخواد؛
باید میبخشیدم ... باید عزیزترین داشتهے دلمو تو اون روزگار تقدیمِ صمیمے ترین رفیقم میڪردم ...
تو اون لحظات ؛ فقط تونستم انقدرے خودمو ڪنترل ڪنم ڪہ میثاق چیزے از راز دلم نفهمہ ... با اون حال خراب از انتشاراتے زدم بیرون... باخودم گفتم اگر حتے یڪ درصد ، ثمر ،دلش با میثاق باشہ میتونے از عهدهے دل مچالہ شدت بربیاے؟ میتونے بزرگ شے و ببخشے ؟ اصلا ...اصلا چیو میخواے ببخشے هادے ؟ میخواے مخلوق خدا رو بہ یہ مخلوق دیگہ ببخشے ؟ توو؟؟؟ اصلا تو ڪے هستے ڪہ بخاطر گُذشتت منت بذارے سر آدما؟ نخواے هم باید بزرگ شے ...ولے اون بزرگے فایدہ ندارہ ...پس پاشدم ..دستامو رو زانوهام گذاشتم و بہ خدا و خودم قول دادم " راضے باشم بہ رضاش"
تا اینڪہ چند وقت گذشت و خواستگارے میثاق علنے شد ... اولش خالہ قبول نمیڪرد و میگفت دخترم ڪلا
۲۰ سالشہ...زودہ براش ... اما وقتے فهمید دخترش هم دلدادهے میثاق نعیمے شدہ ...مخالفتے نڪرد و... یڪ حس بیست و چند سالہ تو چند روز تماام شد...
من ڪسے و مقصر نمیدونستم ...خودم مقصر بودم...آدم عاشق بدون شهامت یہ جاے ڪارش میلنگہ بدجورم میلنگہ ....
از اونروز بہ خودم و خداے خودم قول دوم رو دادم ڪہ دخترِ خالہ مرضیہ ؛ فقط دختر خالہ مرضیہ اس ولاغیر... حُبش...عشقش...دوست داشتنش ..براے هادے ؛حرام تر از هر حرامیہ و خداے من شاهدہ ڪہ از عمق وجود براے شما و میثاق آرزوے خوشبختے ڪردم ...راستش اون شبے هم ڪہ بابام ؛ تو جمع راجع بہ خانم زرین سوال ڪرد ، من خودمو حسابے بازخواست ڪردم ڪہ چرا رو این مسئلہ حساس شدم و بابا رو هم حساس ڪردم ... یا اون روزے ڪہ گفتین من حڪم بشم بینتون دیدم هرجور حساب ڪنم قضاوتِ من از سر عدالت نیست و شاید ...شاید حتے ذرہ اے وقایع گذشتہ رو حڪمیت من اثر بذارہ...
بعد اون ماجراهام تصمیم گرفتم باقے زندگیم رو ڪمے با شهامت تر بگذرونم ؛ باشهامت تر و تسلیم تر در مقابل خودش...
Sapp.ir/roman_mazhabi
حالام اگر سوگندخانم از دستم ناراحت و دلخورن ...حق دارن ؛ ... من بهشون غبطہ میخورم ڪہ تو عشق جراتے رو دارن ڪہ هادے نداشت؛ ولے ... ولے من نمیتونم لایق احساس پاڪش باشم ؛ میدونم ڪہ فرار از مشڪل راہ حل نیست ولے دل شڪستن هم تو قاموس من نیست... از عجایبِ دور گردونِ روزگار براے ما همین بس ڪہ نہ عماد نہ هادے و نہ سوگند نتونستن بہ وصال برسن ... اما باید راضے بود بہ رضاے خودش... اگر من و شما امروز تو این فاصلہ از هم قرار داریم ؛ قطعا بایدپازل زندگیمون اینطور چیدہ میشدہ... بابت ماجراهاے امروزم حلال ڪنید منو... همین !
✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باخاک یکسانتون میکنیم👊
#رهبر
•
فاصلہمونباخداچقدرهرفیق...؟!
+خیلیخوبمیشہهرچندوقتیہباراین
سوالروازخودمونبپرسیم...
بعدشمبشینیمبهجوابشفکرکنیم :)!
#فرصتروغنیمتبدون♥️🙂
-------•|📱|•-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی آروم✨
به امید تجلی روزی مملو از
انوار الهی براتون آرزومندیم...✨🙏
✨ #شبتون_نورانی✨
-------------------
.
•
چـادرۍبرسـرمدارم،
کهعاقلانهانتخابشکردم
وعاشقانهعاشقـششدم..🌧☔️
مناینعاشقانههاۍ
عاقلانهراعاشقم . !♥🖐🏿
- #چادرانه . !🌱
.
•
#قسمت_پنجاهودوم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
{ نازنینا ما بہ نازِ تو جوانے دادہ ایم ...}
نگاهم روے موزاییڪ هاے ڪف حیاط میخڪوب شدہ بود ... این حجم از بُهت و حیرت را نمیتوانستم هضم ڪنم ... هادے ، قصہ وار ، تمام ماجراهاے گذشتہ اش را برایم گفت... اما ڪاش میشد براے دل شڪستہ اش مرهمے یافت... ڪاش میشد قلب مجروح آدمها را مداوا ڪرد بہ چیزے قابل دسترس...
من شرمندہ بودم ڪہ در میان قصهے پرفراز و نشیبِ هادے حتے نمیتوانستم لحظہ اے با او همدلے ڪنم...
بہ قول خودش ، خواستِ خداوند بودہ ڪہ تڪہ هاے پازل زندگے ما اینطور چیدہ شود و سوگند عاشقِ ڪسے شود ڪہ در گذشتہ خواهانِ خواهرش بودہ...
شاید در تمام بالاو پایین این قصہ ، یڪے از قربانے هاے بے دفاع ، عماد باشد...
Sapp.ir/roman_mazhabi
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
روے تخت دراز ڪشیدہ بودم و چشمانم را بستہ بودم... سرم پر از حرف بود و ذهنم پر از سوال...
از ماجراے عجیب سال۶۷ ڪہ سوالے بزرگ در ذهنم بود تا آن عبارتِ ناآشنا و بعد هم قصهے هادے ....
احساس میڪردم زیربار اینهمہ دغدغہ تاب نمے آورم...
من زندگے با آرامش را میخواستم نہ زندگے اے سرشار از رازهاے ڪشف نشدہ و نبش قبرهاے بیهودہ...
آنقدربا خودم و افڪارم درگیر بودم ڪہ گذر ساعت را نفهمیدم ...
صداے بازوبستہ شدن در ڪہ آمد فهمیدم میثاق بہ خانہ آمدہ ... نمیخواستم با این حال و روز مرا ببیندو سوال پیچم ڪند ... خداراشڪر از تصمیم رفتن بہ خانهے خالہ مهین هم خبر نداشت و نیاز نبود دروغ بگویم ...
هضم حرفهاے هادے آنقدر سخت بود ڪہ چند صباحے را بیخیالِ یافتن معماے آن عڪس و آن عبارت شوم ...
لحظہ اے ڪہ گذشت صداے میثاق از هال بہ گوشم رسید:
- ثمرجان... ثمر...خونہ اے ؟
از روے تخت بلند شدم و با صدایے ڪہ گرفتہ بود گفتم:
- جانم ...اومدم ...
با قدمهایے آرام و سست از اتاق بیرون آمدم ... با میثاق سلام و علیڪے ڪردم و بہ آشپزخانہ رفتم تا شام را حاضر ڪنم ...
حالا دغدغہ اصلے من این بود ڪہ چطور سوگند را اقناع ڪنم تا رازِ سربہ مهر هادے هم افشا نشود ...
✍🏻نویسنده:الههرحیمپور
شعر: استاد شهریار
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به عشق سید علی در انتخابات شرکت می کنیم و به اصلح ترین رای می دهیم. #سیدابراهیمرئیسی
#قسمت_پنجاهوسوم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
چند روزے از دیدارم با هادے در خانهشان گذشت ...
میدانستم ڪہ سوگند از روز گذشتہ مجددا بہ دفتر بازگشتہ و ڪارش را از سر گرفتہ...
از میثاق بعید میدانستم ڪہ مجددا اجازہ برگشت سوگند را بدهد ولے اینبار شاید دلش بہ حال سوگند سوختہ یا از هادے و نظرش مطمئن بودہ ....
میدانستم میثاق بیشتر از هادے طرفدار عماد است... عماد سالهاے سال در ڪنار میثاق قد ڪشیدہ و اورا بزرگتر خود میداند و ڪم پیش مے آید ڪہ میثاق چیزے را بخواهد و عماد اطاعت نڪند... و یقینا سڪوت آن روزهایش و گذشتنش از سوگند هم درخواست میثاق از او در خَفا بودہ....
خلاصہ ... هادے و حرفهاے تلمبار شدہ اش ...بغض فروخوردہ ے سالهایش ... دردِ بے مداواے قلبش و زخمِ عمیق روحش ؛ از ذهنم بیرون نمیرفت...
دلم میخواست میشد ذهن آدمها را از گذشتههاے تلخشان پاڪ ڪرد و قلبشان را براے ورود آدمهاے جدید آمادہ ساخت... اما حیف و صد حیف ڪہ آدمیزاد حتے چیزهایے ڪہ ادعا میڪند فراموش ڪردہ را هم از یاد نبردہ ...چرا ڪہ اگر از یاد بردہ بود نمیدانست بایددر مورد چہ چیزے ادعا ڪند ....
Sapp.ir/roman_mazhabi
🌱🌱🌱🌱
روزها از پے هم رفت و دیگر خبرے از نشانہ ها و پیغام هاے مرموزانہ نبود ...
اواسط اسفند ماہ بود و نزدیڪ سالگرد فوت بابا جابر.
هرسال ؛ براے سالگرد مامان مرضے آش رشتہ میپخت و پخش میڪرد... رسمے ڪہ قریبِ ۵_۶ سال در خانوادہ ما اجرا شدہ بود... آن سال اما ڪمے متفاوت تر... چراڪہ اینبار از رو در رو شدن با هادے پسرِ خالہ مهین، ترس داشتم... احساس میڪردم نمیتوانم زیر سقفے نفس بڪشم ڪہ هادے و میثاق هردو حضور دارند... رقبایے ڪہ سالها رفاقت داشتند ...
آن سال همهے اتفاقاتش متفاوت بود و عجیب ...روز سالگرد هم عجیب تر از عجیب...
✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
هنوزنمیفهمیمکیروازدستدادیم ...!
خبرشهادتسردارحجازی
صهیونیستهاروخیلیخوشحالکرد
همیشهازایشونبهعنوان
مغزمتفکرموشکهایحزبالله
ودستیابیحزباللهبهموشکهاینقطهزن
یادمیکردن !!
وقتیجانشیننیروشد ؛
وحشتناكترینخبربرایصهیونیستهابود
وحالا ....💔
#سردار_حجازی
🌸 #حاجقاسم:
🌿 والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
#تلنگرانہ❗️
ــــــــــــ
یہمنتظرواقعے . .
قرائتزیارتعاشورایےکہ:مولاش
بھشسفارشمؤکدداشتہرو ؛
هرگزترکنمیکنھ ′′!
+حداقلروزییکبآر :)!