eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ✨ 📚قسمت فاطمه-پس تو قبول داري كه با هم ديگه بودن باعث ميشه نقاط ضعف هم ديگر رو رفع كنيم سمیه- صددرصد اين همه تاكيدي كه روي سلامت هم نشين شده بي دليل نيست. تا جايي كه حتي سفارش كردن هم نشينت كسي باشه كه هر وقت بهش نگاه مي‌كني ياد خدا بيفتي فاطمه گفت مثل: _عاطفه كه هر وقت نگاهش ميكنم ياد نگهبان دوزخ مي‌افتم. درسته عاطفه از اول تا حالا حرفي نزده بود ولي اين قدر هم بي صدا نشده بود كه كسي از را برسد متلكي بهش بيندازد و بدون جواب برود! عاطفه- بذار بيارنت جهنم فاطمه خانم! اونوقت براي هواخوري هم كه شده نمي زارم پات رو از جهنم بيرون بزاري. فاطمه رو به عاطفه كرد و گفت: - پس تو هنوز حرف مي‌زني! يواش يواش داشتم شك مي‌كردم! - من اگر لال هم بشم از پس جواب دادن به شما‌ها بر مي‌يام. نگران نباش. اين بار سميه بود كه جواب عاطفه را داد: -تو جنازه ات دم قبر هم بر مي‌گرده تا جواب يكي از تشيع كنندگانت را بده. فاطمه ديگر نگذاشت بحث بيشتر از اين منحرف شود. رو به سميه كرد و گفت: - پس تو فكر مي‌كني اين قدر سفيدِ سفيدي و بعضي از اين بچه‌ها اين قدر سياه سياهن كه ديگه تو نمي توني چيزي ازشون ياد بگيري؟! اين همه خصوصيات خوب هست مثل حسن خلق، نظم، گشاده دستي، … چرا اين‌ها يا هر خصوصيت خوب ديگه ازشون ياد نمي گيريم. فكر مي‌كني فقط بي حجابي گناهِ؟!ديگه گناه ديگه اي نداريم؟! پس غيبت چي؟ تهمت و افترا؟ رنجاندن دل مومن؟! تو اصلا هيچ فكر كردي اگر اونها بفهمند تو چنين ديدي در مورد اونها داري، چقدر اين زيارت به دهانشون تلخ ميشه؟! حتي ممكنه بين اون‌ها وامام رضا جدايي بندازه چون رفتار تو كه مدعي هستي زائر امام رضايي موجب اين مسئله شده! هيچ وقت تا حالا فكر كردي رفتار‌هاي اشتباه و بي توجهي امثال ما به خصوصيات روحي ديگر جوان‌ها چقدر در جدايي او نها از دين نقش داشته؟! ما براي وصل كردن آمديم ني براي فصل كردن آمديم. سميه كمي دستپاچه شد. - باور كن به خدا من چنين قصدي نداشتم. ببين من مي‌گم ما اومديم مشهد براي چي؟ براي گردش علمي وتفريح نيامديم! اومديم براي زيارت. - خب منظور؟ - منظور اين كه چطوري بگم؟! ديدن رفتار ها وحركات جلف، شنيدن اين بحث‌هاي شبه انگيز، حال زيارتُ از آدم ميگيره. نمي ذاره آدم به طور كافي از موقعيتش استفاده كنه. فاطمه- براي اينكه نگاهت به اونها مثل نگاه كسيكه كه فكر مي‌كنه عده اي عمدا مي‌خوان آزارش بدن! مي‌خوان اعتقاداتش رو درباره ي دين سست كنن. در حالي كه اين طور نيست! اون‌ها اگر رفتار اشتباه و حرف اشتبا هي داشته باشن، هيچ قصد وقرضي يا تعمدي در اون ندارن. اگر اين طوري بود، اگر دين نداشتن كه نمي آمدن زيارت! ولي دقت كن خوب ببين اون‌ها آمدن زيارت مثل من تو. پس به اون‌ها به چشم زائر امام رضا نگاه كن! اون وقت ببين چقدر برايت دوست داشتني مي‌شوند! عوض اين كه يكي دو تا اشتباه يا ظلمت از ظاهرشون رو به باطنشون بر گردوني و روي از اونها بر گردوني، زيباييها ونورها ي درونشان را وسعت بده. بذار اين نورها ظاهرشون رو بپوشونه. اون وقت ببين كه چه قدر دوستشون داري و چقدر دوستت دارن! مشخص بود سميه دارد كوتاه مي‌آيد: - باشه تمام حرفهايت درست! ولي من ميگم هر سخن جاي وهر نكته مكاني دارد. مشهد جاي اين كارها وبحث‌ها نيست! اين بحث‌ها مال دانشگاه هاست. ولي اينجا كنار حرم امام رضا، فقط سرمون رو به بحث كردن گرم مي‌كنه و دلمون رو از امام رضا باز مي‌كنه. فاطمه سرش را به نشانه ي قبول كردن كج كرد: - باشه ولي بايد ببينم ما براي حال كردن مي‌آييم مشهد يا براي انجام وظيفه؟! - براي هر دو، هم وظيفه داريم بيايم ديدن اماممون، هم ميآييم تا كمي از دنيا جدا بشيم و از محضر شون فيض ببريم. فاطمه دستش را چند بار نشان داد، يعني (صبر كن! اشتباه شده) - منظورم وظيفه زيارت نبود. منظورم وظيفه ي مومن بود كه الهي است. و يه راهش از طريق توسل و زيارت به ائمه و بزرگان به دست مي‌آيد ورا ه ديگه اش هم از طريق بحث وتفكر در معارف الهي و بشريه. ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت دلم توی مشتم بود. می خواستم صالح را ببینم اما نمی توانستم. بارها می خواستم به زبان بیاورم که از پشت درب اتاق و پنهانی صالحم را از دور ببینم اما پشیمان می شدم.😞 دلم می خواست توی این شرایط کنارش باشم، سنگ صبور و غمخوارش باشم اما... خلاء فرزندم مرا ناتوان کرده بود. 😣به اصرار، خودم را مرخص کردم و بارضایتِ خودم، به منزل بازگشتم که روحم را تا آمدن صالح آماده کنم. اشک چشمم خشک شده بود و سکوت محض را مهمان قلب و لبم کرده بودم. هر چه می توانستم قرآن✨ می خواندم و توی اتاقمان کِز می کردم. صالح از طریق چند نفر از دوستانش با من تماس می گرفت. می دانست متوجه کد تلفنی ایران می شوم به همین خاطر از طریق دوستانی که بازگشته بودند برایم پیغام می گذاشت. هر روزی یک نفرشان تماس می گرفتند و می گفتند ماتازه از آنجا بازگشته ایم و صالح حالش خوب است و فقط دسترسی به تلفن ندارد و توضیحاتی از این جنس برای آرام کردن من. هیچکدام نمی دانستند که مهدیه ی رنجور، با دل پر بغضش منتظر آغوش نیمه شده ی صالحش نشسته و خوب می داند چه اتفاقی افتاده.😣 دلم برای صالح هم می سوخت. می دانستم که حسابی ذهنش درگیر است و با خودش کلنجار می رود که چگونه با من رو به رو شود و من، درمانده از این بودم که بعد از فقدان دستش چگونه از خلاء فرزندمان برایش بگویم؟😭 خیلی سردرگم بودم و تنها با دعا✨و نیایش✨ و معنویات✨ خودم را آرام می کردم. کاش گریه می کردم. قفسه سینه ام تنگ شده بود و نفس هایم سنگین. حس بدی داشتم. درب اتاق را بستم و روضه ی "حضرت علی اصغر و قمر بنی هاشم" را در تنهایی اتاقمان گوش دادم. روضه به که رسید زجه ام بلند شد. 😭😫آنقدر با صدای بلند هق زدم که گلویم می سوخت. را که تصور می کردم دلم ریش می شد. صالح را و دل پردردم را به دستان آقا زدم و از اهل بیت خواستم. خدا را صدا زدم و با زجه و اشک، التماس می کردم به هردوی ما دهد و کمکمان کند.😭🙏 روزی که صالح را می خواستند مرخص کنند... پر از تشویش و اضطراب بودم. صبح زود بیدار شدم و دوش آب سرد گرفتم و خانه را مرتب کردم. هنوز نا توان بودم و دلم درد می کرد و قرار بود عصر به دکتر بروم. انگار برایم بی اهمیت بود. لباسی که صالح خودش برای عیدم خریده بود پوشیدم😍 و چای را دم کردم😋 و سلما هم ناهار را درست کرد. ☺️ زهرا بانو مدام غر می زد که حواسم به موقعیتم نیست و باید استراحت کنم. ساعت از 11 گذشته بود که پدر جون و بابا، صالح را آوردند. چند نفر از دوستانش و همان آقای میان سال مسئول قرارگاه، همراهش بودند. تا جلوی درب منزل آمدند و رفتند و هر چه اصرار کردند نماندند. انگار شرایط را درک کرده بودند و نخواستند جو راحت خانواده را سنگین کنند. 👌 تمام این وقایع را از پس پرده ی اتاق شاهد بودم. نمی توانستم بیرون بروم و از شوهرم استقبال کنم. دلم شور می زد و به قفسه ی سینه ام چنگ زدم.😥 حلقه ی صالح را گرفتم 🖇نویسنده👈 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤