#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_بیست_و_دوم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
چادر عروس رو که با اصرار های خودم سرم کرده بودم رو جلو تر کشیدم.
تمام ذهنم #محمد رو فریاد میزد.
من بدون اون میمیرم...
هنوز بهش نگفتم...
یعنی الان کجاست؟
یعنی باباش بهش میگه؟
صدای اطرافیان منو از افکار آشفته ام بیرون کشید.
آقای صبوری از بابا و جمع اجازه گرفت
و بعد رو کرد به کیوان.
_آقا داماد برای اینکه صیغه موقت بینتون باطل بشه و من بتونم عقد دائم رو بخونم،
باید به عروس خانوم بگید که
مدت باقی مونده رو بخشیدم.
و بعد روشو برگردوند سمت منو کمی مکث کرد.
_دخترم شماهم باید بگید بخشیدم...
چرا نگفت عروس خانوم؟
شاید هنوز باورش نشده
شاید اونم میدونست من عروس نیستم!
کیوان سری تکان دادو برگشت سمت من.
_مدت باقی مونده رو بخشیدم
بدون این که نیم نگاهی بهش بیندازم گفتم:
+بخشیدم...
و بهش نامحرم شدم
خداروشکر!
کاش تا ابد همینطور بمونه!
.
صدای عاقد توی گوشم زنگ میزد.
_برای باردوم عرض میکنم.
عروس خانوم،نیلوفر جلالی، آیا وکیلم که شمارا با مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک جام آینه و شعمدان و شاخه نبات و هزارو پانصد سکه تمام بهاری آزادی و.... به عقد دائم جناب آقای کیوان نجاتی در بیاورم؟!
کی به بار دوم رسیده بود که من متوجه نشده بودم؟!
صدای دختری از پشت سر اومد:
_عروس رفته گلاب بیاره...
عروس بمیره الهی
دلِ خوشی ازتون دارم که حالا برم براتون گلابم بیارم؟
_برای بار سوم عرض میکنم آیا وکیلم که شمارا با مهریه معلوم و...
به عقد دائم آقای کیوان نجاتی در بیاورم؟
تصمیم خودم رو گرفته بودم.
مصمم تر از قبل بودم.
به صورت کیوان از توی آینه نگاه کردم که لبخند ژکوندی روی لبش بود!
پوزخندی تحویلش دادم که
صدای عاقد بازم اومد:
_وکیلم؟؟
لرزش صدامو کنترل کردم و:
+ با اجازه پدرو مادر و بزرگترای جمع
نـــَ ...
ناگهان صدای جیغ بلندی از پشت سرم اومد و نگذاشت صدام به گوش کسی برسه و دادو فریاد و جیغ بیشتر از پیش شد که...
.
⬅ ادامه دارد...
•°•°•°•
@Roman_mazhabi
جهت عضویت 👇
☕❤ http://sapp.ir/roman_mazhabi
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_بیست_و_دوم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
چادر عروس رو که با اصرار های خودم سرم کرده بودم رو جلو تر کشیدم.
تمام ذهنم #محمد رو فریاد میزد.
من بدون اون میمیرم...
هنوز بهش نگفتم...
یعنی الان کجاست؟
یعنی باباش بهش میگه؟
صدای اطرافیان منو از افکار آشفته ام بیرون کشید.
آقای صبوری از بابا و جمع اجازه گرفت
و بعد رو کرد به کیوان.
_آقا داماد برای اینکه صیغه موقت بینتون باطل بشه و من بتونم عقد دائم رو بخونم،
باید به عروس خانوم بگید که
مدت باقی مونده رو بخشیدم.
و بعد روشو برگردوند سمت منو کمی مکث کرد.
_دخترم شماهم باید بگید بخشیدم...
چرا نگفت عروس خانوم؟
شاید هنوز باورش نشده
شاید اونم میدونست من عروس نیستم!
کیوان سری تکان دادو برگشت سمت من.
_مدت باقی مونده رو بخشیدم
بدون این که نیم نگاهی بهش بیندازم گفتم:
+بخشیدم...
و بهش نامحرم شدم
خداروشکر!
کاش تا ابد همینطور بمونه!
.
صدای عاقد توی گوشم زنگ میزد.
_برای باردوم عرض میکنم.
عروس خانوم،نیلوفر جلالی، آیا وکیلم که شمارا با مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک جام آینه و شعمدان و شاخه نبات و هزارو پانصد سکه تمام بهاری آزادی و.... به عقد دائم جناب آقای کیوان نجاتی در بیاورم؟!
کی به بار دوم رسیده بود که من متوجه نشده بودم؟!
صدای دختری از پشت سر اومد:
_عروس رفته گلاب بیاره...
عروس بمیره الهی
دلِ خوشی ازتون دارم که حالا برم براتون گلابم بیارم؟
_برای بار سوم عرض میکنم آیا وکیلم که شمارا با مهریه معلوم و...
به عقد دائم آقای کیوان نجاتی در بیاورم؟
تصمیم خودم رو گرفته بودم.
مصمم تر از قبل بودم.
به صورت کیوان از توی آینه نگاه کردم که لبخند ژکوندی روی لبش بود!
پوزخندی تحویلش دادم که
صدای عاقد بازم اومد:
_وکیلم؟؟
لرزش صدامو کنترل کردم و:
+ با اجازه پدرو مادر و بزرگترای جمع
نـــَ ...
ناگهان صدای جیغ بلندی از پشت سرم اومد و نگذاشت صدام به گوش کسی برسه و دادو فریاد و جیغ بیشتر از پیش شد که...
.
⬅ ادامه دارد...
•°•°•°•
@Roman_mazhabi
جهت عضویت 👇
☕❤ http://sapp.ir/roman_mazhabi