eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
/بخش دوم چند لحظہ بعد مامان با یڪ لیوان آب و یڪ ورق ژلوفن بہ سمتم آمد .‌. روے مبل ڪنارے ام‌ نشست و لیوان آب وقرص را بہ دستم داد. Sapp.ir/roman_mazhabi قرص را با ڪمے آب خوردم و دستم را روے پیشانے ام گذاشتم و گرہ روسرے ام‌را باز ڪردم ... مامان مضطرب و نگران پرسید: - ثمر‌.. میشہ بگے چیشدہ؟ -آرہ مامان ...میگم ...مفصلہ . سوگند خوابہ دیگہ؟ - آرہ ... با یہ حال خرابے اومد ڪہ نگو... بعدشم هیچے نگفت و نخورد و یہ راست رفت اتاقش. - مامان ... چیزے ڪہ میخوام بگم باید ظرفیتشو داشتہ باشے . نگم بهت بعدش برے با بچہ دعوا ڪنے؟ - یعنے چے آخہ؟ مگہ چیشدہ ثمرر؟ - امروز من همینجورے برا سر زدن رفتم دفترمیثاق اینا... تو اتاق میثاق بودم ڪہ یهو سرو صداے دادو بیداد عماد بلند شد... رفتیم‌دیدیم با هادے دست بہ یقہ شدہ. -با هااادے ؟؟؟ - آرہ ... مث اینڪہ سرِ سوگند بحثشون شدہ بود. - یعنے چے ؟ بہ سوگند چہ ربطے داشت؟ - ببین مامان ... اون شبے ڪہ اومدین خونہ ے ما؛ من و سوگند ڪہ رفتیم تو اتاق صحبت ڪنیم ...سوگند گفت عماد و نمیخواد . گفتم پاے ڪس دیگہ درمیونہ؟ گفت آرہ. پاپیچش شدم و اصرار ڪردم تا گفت ..‌ گفت ڪہ دلش گیرہ هادیہ ... بدجور.... این را ڪہ گفتم ؛مامان با دست بر صورتش زد و با صدایے بلند گفت: - یا فاطمہ زهرا ... راااست میگے؟ - آررہ ..‌آروم باش مامان.. حالا نمیدونم امروز چیشد ڪہ ورداشت گذاشت ڪف دست عماد ... عمادم فڪ ڪرد بین هادے و سوگند چیزے هست ... رفت و یقہ هادے بیچارہ رو چسبید .... یڪ بساطے شد ڪہ نگو ونپرس مامان... میثاقم حسابے اعصابش بهم ریخت ... وسط بحثم سوگند با گریہ گذاشت رفت از دفتر . - یعنے ... یعنے میخواے بگے ...تموم این مدت ..سوگند هادے و میخواستہ؟؟ - آرہ ... - هادے خبر داشتہ؟ - میگم ڪہ نہ ... هادے روحشم خبر نداشت ... اصن ڪپ ڪردہ بود. - اے خداا آبرومووون رفت... من جواب مهین و چے بدم؟ -مادر من چہ ربطے بہ آبرو دارہ؟ مگہ عرش خدا بہ لرزہ درمیاد اگہ دخترے بگہ دلش پیش پسرے گیر ڪردہ؟ اونم پسرے مثل هادے ڪہ تو ڪل فامیل نمونہ ندارہ. -خب همووون دیگہ ... هادے چے فڪر میڪنہ پیش خودش ؟؟ نمیگہ سوگند براے من مث خواهر بودہ...اونوقت من براے اون... استغفراللہ.... - مادرم شلوغش نڪن لطفاا ...اتفاقا بنظرم اگہ یہ نفر تو دنیا بتونہ روح سرڪش این دخترو رام ڪنہ هادیہ و بس ... حالام چیزے نشدہ ڪہ ...اینبار ما میریم خواستگارے ... - چیییے؟؟؟؟ ثمر دیگہ این حرفو جایے نمیزنیاا. -اتفاقا من برا خواهرم اینڪارو میڪنم . حتے اگہ ڪل دنیا بگن نہ . خلاف شرع ڪہ نیست... هست؟ -آخہ من از دست شما دوتا چیڪارر ڪنم ؟ تروخدا فقط آبروے چندین سالہ باباتونو حفظ ڪنین. -شما نگران نباش مادرمن ... من با حفظ شخصیتِ سوگند و آبروے خانوادہ ..میرم پیش هادے؛ میگم خواهرِ من عاشقت شدہ پسرخالہ جان .....جوابت چیهہ؟ 🌺🌺 این را میگویم‌و در تخیلات خودم هادے و سوگند را بہ هم میرسانم ... لبخندے عمیق بر لبهایم مینشیند ..‌آنقدر عمیق ڪہ دعوایم با میثاق را براے لحظاتے فراموش میڪنم . نویسنده:الهہ رحیم پور شعر:حافظ اینستاگرام :e.lahe_rahimpoo ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤