#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
عمریست که در انتظار او ماندیم
در غربت سردخویش جا ماندیم
او منتظر ماست تا برګردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
کاش صدای انا المهدی به گوش برسد
کاش این انتظار به پایان برسد
کاش یوسف زهرا به کنعان برسد
کاش کلبه احزان به گلستان برسد
کاش ته این قصه به کربلا نرسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قسمت_بیستوهفتم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
هادے ، روے زمین ڪنارِ در اتاق ویراستارے نشستہ بود و سرش را بہ دیوار پشتے تڪیہ دادہ بود و چشمانش را بستہ بود...
عماد هم گوشہ ے راهرو دست بہ ڪمر ایستادہ بود و قفسهے سینہ اش از شدت خشم بالا و پایین میشد..
احمد آقا براے همہ مان آب آورد و بہ آبدارخانہ بازگشت... هرچہ با موبایل سوگند تماس میگرفتم جوابے نمیداد، نگرانش بودم ... از طرفے میدانستم میثاق حسابے ناراحت و عصبے شدہ؛ باید میماندم تا در راہ خانہ آرامَش ڪنم.
سڪوت را شڪستم و روبہ عماد ڪردم وگفتم:
- آقا عماد ...چرا نپرسیدہ ..ندونستہ ...این معرڪہ رو راہ انداختے ؟ چرا یہ ڪلمہ از سوگند توضیح نخواستے ؟ از سوگند هیچے... از من چرا نپرسیدے؟
عماد، دستش را روے پیشانے اش گذاشت و نفس نفس زنان گفت:
-ثمرخانم ... چیوو باید توضیح میداد ؟ چے میتووونس بگہ ؟ اصلا مگہ حرفیم موندہ؟
- بلہ موندہ ... معلومہ ڪہ موندہ ... بہ خداوندے خدا قسم تا چند روز پیش حتے منم از حس سوگند خبر نداشتم ... هادیِ بیچارہ روحشم خبر ندارہ ...
- آها ...باشہ ...باورم شد.
-آخہ چرا منباید دروغ بگم ؟ اصن فڪ ڪردے چرا یڪسالہ سوگند دارہ بهت میگہ نہ؟ سوگند مگہ با تو چہ خصومتے داشتہ ڪہ جواب رد بهت میدادہ . بابا بہ پیر بہ پیغمبر نہ هادے نہ میثاق نہ من خبر نداشتیم ..
عماد رو ڪرد بہ هادے و با صدایے نسبتا بلند پرسید :
- ثمرخانم راس میگہ هادے؟؟ باتووعم؟؟؟
هادے ، چشمانش را باز ڪرد... بہ عماد نگاهے ڪردو گفت:
- الان میپرسے برادرمن؟ الان؟
-هاادے واسہ من برادر برادر نڪن ... جانماز آب نڪش ... فقط یههہ ڪلمہ بگو .. ثمرخانم راس میگن یا نہ؟
- بلہ ...راس میگن ... من خودم بیشتر از تو توے شوڪم .
Sapp.ir/roman_mazhabi
نگاهے بہ هادے انداختم ...گوشهے لبش زخم شدہ بود و خونش داشت بہ راہ مے افتاد ڪہ بے مقدمہ گفتم :
-آقاهادے... لبت... گوشہ ے لبت دارہ خون میاد ..
هادے سریعا دستش را گوشہ ے لبش ڪشید و رد خون را در سرانگشتانش نگاہ ڪرد... فورا از جایش بلند شد وبہ سمت آبدارخانہ رفت ...
از این فرصت استفادہ ڪردم و با صدایے آرام بہ عماد گفتم :
- برو از رفیقت معذرت خواهے ڪن ... شما سالهاست دوشادوش هم دارین ڪار میڪنین ... شما و هادے و میثاق باهمدیگہ این انتشاراتیو بہ جایے رسوندین ڪہ الان انقدر مطرح شدہ ... باهم رفاقت دیرینہ دارین ..نون و نمڪ همو خوردین ... پاشو آقا عماد ...پاشو از رفیقت حلالیت بگیر...
عماد بے حوصلہ چشمانش را محڪم روے هم گذاشت و چند لحظہ بعد باز ڪرد...بدون اینڪہ حرفے بزند بہ سمت آبدار خانہ رفت ...
چند لحظہ اے گذشت ڪہ پیڪِ رستوران غذاهارا آورد و تحویل خانم سالارے داد.
خانم سالارے از پشت میزش بلند شد و بہ سمتم آمد ؛ رو ڪرد بہ من و گفت:
-خانم شڪیب ،الان آقاے نعیمے حسابے برزخن .. من ڪہ جرات ندارم غذاها رو ببرم اتاقشون ...
لبخندے زدم و گفتم:
-اشڪال ندارہ ... بدین من میبرم ... بہ آقاے عطریان و آقاے شریفے هم بگین برا ناهار بیان اونجا.
- چشم خانم ...شرمندہ
- دشمنت شرمندہ ... غذاے خودتو و احمد آقا و خانم زرین رو بردار ... غذاے سوگندم بیزحمت بذار یخچال من بعدا میبرم براش... تو این فاصلہ ام چند بار شمارشو بگیر اگہ جواب داد بگو بہ من زنگ بزنہ.
- چشم خانم ...
✍🏻 نویسنده: الهہ رحیم پور
اینستاگرام: e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💣🏷 | رئیس جمهور تدارکاتچی
مگه داریم ؟ مگه میشه؟
- تقریبا همهچیز فقطرهبرنیست !
#اختیاراترئیسجمهور
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
˼ موشک
سرگردان
بشم تلاویو
شدن بلدی؟ ؛)♥️🌱 ˹
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
˼ با تو از مرگ ندارم به خدا واهمه ای
جان مان پیشکش سیدنا #خامنهای♡🌱˹
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
❲ خط #قرمز ما #قرمز نیست
با #خون اونی که پا روش بزاره
#قرمز میشه✌️🏻؛)💣 ! ❳
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون عالی💗
💫امیـدوارم
امروزتون 💫
🌸❣با بهترین لحظه ها
🌸❣و موفقیتها گره بخوره
🌸❣و سرشاراز خیر و برکت
🌸❣و لبریزاز آرامش باشه
حال دلتون خوب خوب باشه💗
روزتـون زیبـا و در پنـاه خدا 💗