فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یک جمله تاریخی از #حاج_قاسم سلیمانی طبق قواعد و اراده الهی برای همه تاریخ :
👌 #قدس امکان ندارد آزاد شود، جز با پرچمداری شیعه!
#القدس_اقرب
پ💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
🔹شاه، از ترس وجود سم در غذایش، برای چشیدن و تست کردن غذا به نزدیکانش ۲۰ میلیون تومان دستمزد میداد !
۲۰ میلیون پنجاه سال پیش !
🔹۲۰ میلیون تومان در آن زمان حقوق یک ماه بیش از ۵۰ هزار کارگر بود !!!
#پهلوی_بدون_روتوش
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗حـال دلتـون قـشنگ
🌸آخرین روزای
💗ماه مبارک رمضان
🌸گـرم مـحبت
💗زنـدگیتون
🌸پـر از عطر و مهربانی
#تلنـگرانه💭
عزیزی میگفت:
ھروقت احساسڪردید
از↫امامزمان دورشدید
ودلتونواسہ آقاتنگنیست
ایندعاۍڪوچیڪ روبخونید
بہ خصوصتوےقنوتهاتون
"لَیِّنقَلبیلِوَلِیِّاَمرِك"🌿💔:)
#به_خودمون_بیایم💔🚶🏾♂
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#ترک گــنـاه⚠️
اولین و مهمترین چیزی که ما را
از امام زمان دور میکند ؛
گناه💔 است...
و مهمترین چیزی که فرج حضرت را
جلومی اندازد ترکگناه✌️🏻 ماست...
واقعاچرامااینقدرگناهمیکنیم؟!
#امام_زمان✨
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
〖 🌿 〗
.
•
نمیدانم..
شایدلبخندهایتان،
تسبیحِذکرِخداوندبوده؛
کهـاینگونھدلنشینماندهاسٺ . . !✌️🏽♥️
- #شهیدانہ #شهیدهمت
.
•
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#قسمت_سیام/ بخش اول
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
{ عِشق پیدا شُد و آتش بہ همہ عالم زد....}
از دفتر بیرون آمدم ...تقریبا ساعت نزدیڪ ۴بعد از ظهر بود ،هوا بسیار سرد بود و صداے باد در گوشم میپیچید .
سوییچ را از ڪیفم دراوردم و سوار ماشین شدم . چند صد مترے از انتشاراتے دور شدم ڪہ موبایلم زنگ خورد ... سریعا گوشے را با یڪ دست از ڪیفم دراوردم و نام سوگند را ڪہ دیدم فورا جواب دادم:
- الوو..سوگند...
سوگند با صدایے گرفتہ و بغض آلود جواب داد:
- سلام آبجے ... زنگ زدم بگم من رفتم خونہ نگران نباش.
- سلاام عزیزدلم... خوبے سوگند؟؟
Sapp.ir/roman_mazhabi
- خوب ڪہ نیستم ... مامان قیافمو ڪہ دید فهمیدہ ے چیزایے شدہ سوال پیچم ڪرد ولے حوصلہ نداشتم توضیح بدم ... الان اومدم اتاق یڪم بخوابم دیدم خیلے زنگ زدے گفتم از نگرانے درت بیارم.
- باشہ قربونت برم ...منم دارم میام اونجا ..نگران نباش منبا مامان صحبت میڪنم.
-باشہ پس ..میبینمت خداحافظ
- خداحافظت عزیزم.
..........................................................🌸
دڪمہ ے آسانسور را فشردم تا بہ طبقہ ے سوم برود ... چند لحظہ بعد در آسانسور باز شد و وارد پاگرد شدم ... چند تقہ بہ در زدم و لحظہ اے بعد مامان در را باز ڪرد و با لبخندے نیمہ جان خوش آمد گفت.
ڪفشم را دراودرم و داخل خانہ شدم ..
مامان را بہ آغوش ڪشیدم و سلام علیڪ ڪردم .
مامان تعارف ڪرد تا روے مبل بنشینم و خودش بہ آشپزخانہ رفت .پالتو و شال گردنم را دراوردم و روے دستہ ے مبل گذاشتم... بااینڪہ ناهار هم نخوردہ بودم اما میل و اشتهاے هیچ چیز را نداشتم براے همین مامان را صدا ڪردم و گفتم:
- مامان ؛بیزحمت فقط یہ لیوان آب و یہ قرص سردرد اگر دارے برام بیار.
- مامان جان دارم برات ناهار گرم میڪنم.
-نہ ...نمیخورم اشتها ندارم ...
- رنگو روے توعم ڪہ بدتر از سوگندہ ... چیشدہ آخہ؟
- شما قرص و آب و بیار بعدش بشین تا برات بگم .
✍🏻نویسنده: الهہ رحیم پور
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
29.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
.
درشبکھهاۍاجتماعـے؛
فقطبھفکرخوشگذرانـےنباشید !
شماافسرانِجنگـنرمهستیدو عرصهـجنگنَرم،
بصیرتـےعمارگونهـواستقامتـےو مالڪاشتروارمۍطلـبد…🌿!'
.
#مقامِمعظمرهبرۍ♥️˘˘
#استورے✌️🏻!
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 شهادت خواستنیه❤️
🎙به روایت: حاج حسین یکتا
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 #جنگ_نرم
❌خیانت مجازی
🔥کلاه گشادی که بر سر دختر پسرای مذهبی گذاشتند!!!
🚫برنده واقعی در اینستاگرام،تلگرام،فیسبوک،توئیتر و... چه کسی است؟!؟!
📽صحبت های صریح استاد پورآقایی در مورد وضعیت امروز شبکه های اجتماعی و دست های پشت پرده.
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#قسمت_سیام /بخش دوم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
چند لحظہ بعد مامان با یڪ لیوان آب و یڪ ورق ژلوفن بہ سمتم آمد .. روے مبل ڪنارے ام نشست و لیوان آب وقرص را بہ دستم داد.
Sapp.ir/roman_mazhabi
قرص را با ڪمے آب خوردم و دستم را روے پیشانے ام گذاشتم و گرہ روسرے امرا باز ڪردم ...
مامان مضطرب و نگران پرسید:
- ثمر.. میشہ بگے چیشدہ؟
-آرہ مامان ...میگم ...مفصلہ . سوگند خوابہ دیگہ؟
- آرہ ... با یہ حال خرابے اومد ڪہ نگو... بعدشم هیچے نگفت و نخورد و یہ راست رفت اتاقش.
- مامان ... چیزے ڪہ میخوام بگم باید ظرفیتشو داشتہ باشے . نگم بهت بعدش برے با بچہ دعوا ڪنے؟
- یعنے چے آخہ؟ مگہ چیشدہ ثمرر؟
- امروز من همینجورے برا سر زدن رفتم دفترمیثاق اینا... تو اتاق میثاق بودم ڪہ یهو سرو صداے دادو بیداد عماد بلند شد... رفتیمدیدیم با هادے دست بہ یقہ شدہ.
-با هااادے ؟؟؟
- آرہ ... مث اینڪہ سرِ سوگند بحثشون شدہ بود.
- یعنے چے ؟ بہ سوگند چہ ربطے داشت؟
- ببین مامان ... اون شبے ڪہ اومدین خونہ ے ما؛ من و سوگند ڪہ رفتیم تو اتاق صحبت ڪنیم ...سوگند گفت عماد و نمیخواد . گفتم پاے ڪس دیگہ درمیونہ؟ گفت آرہ. پاپیچش شدم و اصرار ڪردم تا گفت .. گفت ڪہ دلش گیرہ هادیہ ... بدجور....
این را ڪہ گفتم ؛مامان با دست بر صورتش زد و با صدایے بلند گفت:
- یا فاطمہ زهرا ... راااست میگے؟
- آررہ ..آروم باش مامان.. حالا نمیدونم امروز چیشد ڪہ ورداشت گذاشت ڪف دست عماد ... عمادم فڪ ڪرد بین هادے و سوگند چیزے هست ... رفت و یقہ هادے بیچارہ رو چسبید .... یڪ بساطے شد ڪہ نگو ونپرس مامان... میثاقم حسابے اعصابش بهم ریخت ... وسط بحثم سوگند با گریہ گذاشت رفت از دفتر .
- یعنے ... یعنے میخواے بگے ...تموم این مدت ..سوگند هادے و میخواستہ؟؟
- آرہ ...
- هادے خبر داشتہ؟
- میگم ڪہ نہ ... هادے روحشم خبر نداشت ... اصن ڪپ ڪردہ بود.
- اے خداا آبرومووون رفت... من جواب مهین و چے بدم؟
-مادر من چہ ربطے بہ آبرو دارہ؟ مگہ عرش خدا بہ لرزہ درمیاد اگہ دخترے بگہ دلش پیش پسرے گیر ڪردہ؟ اونم پسرے مثل هادے ڪہ تو ڪل فامیل نمونہ ندارہ.
-خب همووون دیگہ ... هادے چے فڪر میڪنہ پیش خودش ؟؟ نمیگہ سوگند براے من مث خواهر بودہ...اونوقت من براے اون... استغفراللہ....
- مادرم شلوغش نڪن لطفاا ...اتفاقا بنظرم اگہ یہ نفر تو دنیا بتونہ روح سرڪش این دخترو رام ڪنہ هادیہ و بس ... حالام چیزے نشدہ ڪہ ...اینبار ما میریم خواستگارے ...
- چیییے؟؟؟؟ ثمر دیگہ این حرفو جایے نمیزنیاا.
-اتفاقا من برا خواهرم اینڪارو میڪنم . حتے اگہ ڪل دنیا بگن نہ . خلاف شرع ڪہ نیست... هست؟
-آخہ من از دست شما دوتا چیڪارر ڪنم ؟ تروخدا فقط آبروے چندین سالہ باباتونو حفظ ڪنین.
-شما نگران نباش مادرمن ... من با حفظ شخصیتِ سوگند و آبروے خانوادہ ..میرم پیش هادے؛ میگم خواهرِ من عاشقت شدہ پسرخالہ جان .....جوابت چیهہ؟
🌺🌺
این را میگویمو در تخیلات خودم هادے و سوگند را بہ هم میرسانم ...
لبخندے عمیق بر لبهایم مینشیند ..آنقدر عمیق ڪہ دعوایم با میثاق را براے لحظاتے فراموش میڪنم .
نویسنده:الهہ رحیم پور
شعر:حافظ
اینستاگرام :e.lahe_rahimpoo
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤